کد مطلب:122806
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:251
وصيتهاي امام حسن
(692)- 1 - خزاز قمي با سند خود از جنادة بن ابي اميد نقل كرده كه گفت:
وقتي امام حسن (ع) بيمار بود و با آن بيماري درگذشت، به خانه اش وارد شدم. در برابرش، طشتي بود كه خون دهانش در آن مي ريخت و در اثر زهري كه معاويه - نفرين خدا بر او باد - به او خورانيده بود، خون جگرش لخته لخته از دهانش خارج مي شد. گفتم: سرورم! چرا خود را معالجه نمي كني؟
گفت: بنده ي خدا! مرگ را چگونه معالجه كنم؟
گفتم: «همه از خداييم و به سوي او، مي رويم».
امام (ع) نگاهي به من كرد و گفت: به خدا سوگند! اين، همان عهدي است كه رسول خدا (ص) با ما بسته بود و به ما وعده داده است كه اين امامت را دوازده امام از فرزندان علي (ع) و فاطمه (س)، خواهند داشت و كسي از ما نخواهد مرد، مگر اين كه مسموم يا كشته شود.
پس از آن كه طشت را برداشتند و امام (ع) تكيه كرد، گفتم: اي فرزند رسول خدا! مرا پندي ده. گفت: آري، براي سفري كه در پيش داري، آماده شو. پيش از آن كه مرگت فرارسد، ره توشه خود را به دست آور و بدان كه تو، در پي دنيايي و مرگ، در پي توست و غصه روزي را كه هنوز نيامده است بر روزي در آن هستي، تحميل نكن!
بدان! كه تو چيزي بيشتر از نياز خويش را به دست نمي آوري؛ مگر اين كه براي ديگران مانند خزانه داري. بدان كه در حلال دنيا، حساب، در حرام آن، عذاب و در آنچه كه حلال و حرام آن مشتبه باشد، سرزنش و توبيخ است. دنيا را مانند مردار فرض كن و از آن به اندازه اي بردار كه تو را كفايت مي كند. در اين صورت اگر آنچه را كه برداشته اي حلال باشد، تو را باكي نيست كه در آن زهد ورزيده اي و اگر حرام باشد، تو را در آن وزر و وبالي نخواهد بود؛ چرا كه مانند مضطري كه از مردار استفاده كند، تو به اندازه ي لازم را گرفته اي، و اگر سرزنشي نيز داشته باشد، باكي نيست كه تحمل توبيخ و ملامت، سهل است.
براي دنياي خود، چنان كار كن كه گويي جاودانه خواهي زيست و براي جهان ديگر، چنان كن
[ صفحه 398]
كه گويي همين فردا خواهي مرد. اگر جلال و شوكتي خواهد كه بدون نياز به ايل و تبار، يا بدون پادشاهي و زمامداري، داشته باشي، از زير بار ذلت نافرماني خداي متعال بيرون شود و به سوي عزت اطاعت از خداي عزيز و جليل، بشتاب! و اگر نيازي، ناچار از همراهي مردمان كند، با كسي همراه باش كه اگر با او همراهي كردي، تو را سبك نشمارد و به تو وقار بخشد و اگر خدمتي كردي تو را پاس دارد، هرگاه كمكي خواستي به تو بدهد، اگر سخني گفتي گفتارت را تصديق كند، اگر بر چيزي پاي فشردي، پافشاري تو را تشديد كند، اگر براي فضيلتي دست گشودي، ياريت كند، اگر از تو كمبود و نقصاني پيدا شد، جلوي آن را بگيرد، اگر از تو نيكي بيند، به شمار آرد و فراموش نكند، اگر چيزي از او خواستي، عطا كند، اگر از او، دوري جستي و با وي سخن نگويي، او با تو سخن آغازد و اگر گرفتاري و بلايي بر تو فرود آيد، [حال تو را جويا شود و] از اين بابت، ناراحت گردد. دوست تو، بايد كسي باشد كه شر و بلايي از او به تو، نرسد و براي تو، پيوسته دشواريهاي تاريك درست نكند. هنگام پيش آمدها و وقايع، تو را خوار و زبون نسازد و اگر در چيزي سهيم بوديد، به هنگام تقسيم، تو را بر خويشتن ترجيح دهد.
راوي در ادامه گويد: سپس، نفسش بريد و رنگش زد شد تا اين كه بر جان وي ترسيدم. در اين هنگام، امام حسين (ع) همراه اسود بن ابي الاسود وارد شد، خود را به روي او انداخت و او را در آغوش كشيد. سرش و ميان دو چشمش را بوسيد، سپس در كنارش نشست و با هم درد دل و راز و نياز كردند.
ابوالاسود گفت: انا لله! كه امام حسن (ع) جان به جان آفرين سپرد. و به امام حسين (ع)، وصيت كرد و او را به عنوان وصي و جانشين خود تعيين كرد. [1] .
(693)- 2 - شيخ طوسي با چند سند از ابن عباس روايت كرده كه گفت:
هنگامي كه امام حسن (ع) در واپسين بستر بيماري بود، امام حسين (ع) نزد ايشان آمد. [تا آنجا كه مي گويد.... امام حسن (ع) به امام حسين (ع)] گفت: بنويس.
اين است آنچه حسن (ع) پسر علي (ع) به برادرش، حسين بن علي (ع) وصيت كرد: گواهي مي دهد كه معبودي جز خدا نيست. خداي متعال، يكتاست و انبازي ندارد. وي چنان كه بايد او را پرستش كرد، پرستش مي كند. خدا را در فرمانروايي، شريك و همتايي نيست و كسي را از سر ذلت، دوست ندارد و بي گمان او هر آفريده اي را آفريده و آن را با حكمت و حساب ويژه اي خلق كرده است و اوست كه سزاوار پرستش و لايق ستايش است. هر كس از او فرمان برد، راه رشد و ترقي را بپيمايد و هر كه از فرمان او سرپيچي نمايد، گمراه گردد و هر كه رو به سوي او آورد، هدايت شود.
اي حسين! من تو را بر بازماندگانم، اعم از زن و فرزندان و اهل خانه ام وصي مي كنم و به تو سفارش مي كنم كه از بد رفتار آنان، درگذري و از نيكوكار آنان، بپذيري و به جان من و پس از من،
[ صفحه 399]
پدرشان باشي و مرا در كنار جدم رسول خدا (ص) دفن كني كه من به او و به خانه اش از هر كسي كه بي اذن او به خانه اش داخل كرده اند، بر حق و سزاوارترم و كتابي هم پس از پيامبر اكرم (ص)، براي آنها نيامده است.
خداوند متعال در ضمن كتاب خود كه بر پيامبرش (ص) فرستاده، مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد! به خانه هاي پيامبر، داخل نشويد، مگر آن گاه كه به شما اذن داده شود به خدا سوگند! تا وقتي كه پيامبر اكرم (ص) زنده بود، آنها بدون اذن ايشان اجازه ورود به خانه اش را نداشتند، پس از وفاتش نيز به آنها براي اين كار رخصتي داده نشده و تنها ما هستيم كه مأذونيم در آن تصرف كنيم، چه اينكه پس از وي، به ما ارث رسيده است. اگر آن زن (عايشه) تو را از اين كار رسول خدا (ص) داري سوگندت مي دهم! كه به خاطر من، حتي به اندازه ي خون حجامتي، خون ريزي نكنيد تا رسول خدا (ص) را ملاقات كنيم و شكايت آنها را به سوي او ببريم! و آنچه را كه پس از او از مردم به ما رسيد، به او خبر دهيم. پس از اين سخنان بود كه امام (ع)، جان سپرد. [2] .
(694)- 3 - ابن شبه با سند خود نقل مي كند:
امام حسن (ع) گفت: مرا در مقبره و پهلوي مادرم دفن كنيد و در همان مقبره در كنار فاطمه (س) دفن شد. [3] .
(695)- 4 - دينوري آورده است:
حسن (ع) در مدينه، بيمار شد و بيماريش، شدت يافت. كسي را نزد برادرش (محمد حنفيه) كه در مزرعه اش بود، فرستاد كه بيايد. او هم آمد و در سمت چپ حضرت نشست. [امام] حسين (ع) در سمت راستش، نشسته بود. [امام] حسن (ع) چشم باز كرد و آن دو را ديد و به حسين (ع) گفت: برادرم! تو را درباره ي برادرت محمد به نيكي، سفارش مي كنم كه او، مانند پرده اي است كه در ميان دو ديده جاي دارد. سپس به محمد حنفيه گفت: اي محمد! تو را به ملازمت حسين (ع) سفارش مي كنم كه همواره، همراه او و حامي و ياور او باشي.
سپس گفت: مرا پيش جدم رسول خدا (ص) به خاك بسپاريد و اگر مانع از اين كارتان شدند، در بقيع دفن كنيد. پس از آن كه وفات كرد، مروان مانع از آن شد كه پيش پيامبر اكرم (ص) دفن شود. پس در بقيع، دفن شد. وقتي، خبر وفات حسن (ع) به اهل كوفه رسيد، بزرگانشان گرد هم آمدند و به حسين - رضي الله عنه - نامه نوشتند و به او در وفات برادرش تسليت گفتند. [4] .
(696)- 5 - طبري نقل كرده است:
هنگامي كه وفات امام حسن (ع) فرارسيد، به برادرش حسين (ع) گفت: آنگاه كه از دنيا رفتم، غسلم بده و حنوط و كفنم كن، بر من نماز بخوان و پيكرم را به سوي قبر جدم ببر تا مرا در پهلوي
[ صفحه 400]
او به خاك بسپاري و اگر تو را از اين كار بازداشتند و با تو دشمني برخاستند، به حق جدت (رسول خدا (ص)) و پدرت (اميرالمؤمنين (ع)) و مادرت (فاطمه (س)) و به حقي كه من بر تو دارم، قسمت ميدهم، مرا به قبرستان بقيع برگردان، و در آنجا دفنم كن. مبادا به اندازه ي خون حجامتي، خونريزي شود. [5] .
(697)- 6 - ابن عبدالوهاب آورده است:
برادرش حسين (ع) به نزدش آمد و گفت: خود را چگونه مي بيني؟
گفت: من در واپسين روز دنيا و نخستين روز آخرت هستم. از اين كه از تو و برادرانم جدا مي شوم، ناراحتم. سپس استغفار كرد و گفت: و از اين كه به ديدار رسول خدا (ص)، اميرالمؤمنين (ع)، فاطمه (س)، جعفر و حمزه مي رسم، خوشحالم. سپس به او وصيت كرد و اسم اعظم و ميراث مخصوص پيامبران را، كه اميرالمؤمنين (ع) به او سپرده بود. به امام حسين (ع) واگذار كرد و گفت: برادرم! وقتي از دنيا رفتم، غسلم بده و حنوط و كفنم كن و مرا به پيش جدم ببر تا پهلوي او به خاك بسپاري. اگر مانع اين كار شدند، تو را به حق جدت (رسول خدا)، پدرت (اميرمؤمنان) و مادرت (فاطمه زهرا) سوگند مي دهم! كه با كسي درگير نشوي. بشتاب كه پيكرم را به بقيع برگرداني تا در كنار مادرم (س) به خاك بسپاري. [6] .
(698)- 7 - ثقة الاسلام كليني رازي با سند خود از محمد بن مسلم، روايت كرده كه گفت:
شنيدم كه امام محمد باقر (ع) مي گفت: وقتي امام حسن (ع) در حال احتضار بودم، به امام حسين (ع) فرمود: برادرم! تو را به وصيتي سفارش مي كنم، آن را به خاطر بسپار. وقتي از دنيا رفتم، مرا (براي لقاء الله) مهيا ساز (كنايه از اين كه كارهاي لازم از قبيل غسل، حنوط، كفن و نماز را انجام دهد)، سپس مرا به سوي رسول خدا (ص) ببر تا با او، تجديد عهد كنم. پس از آن مرا به سوي مادرم فاطمه (س) ببر، سپس برگردان و در بقيع دفن كن و بدان كه مرا از حميرا، گزندي خواهد رسيد كه مردم، كاركرد و دشمني او را با خدا و رسول خدا (ص) و كينه ي او را با ما اهل بيت (ع) مي دانند. [7] .
(699)- 8 - قطب الدين راوندي نوشته است:
از امام صادق (ع) روايت شده است كه گفت: آنگاه كه حسن بن علي (ع) در آستانه ي شهادت بود، بشدت گريست و گفت: من به پيشواز كار بزرگ و هول انگيزي مي روم كه هرگز به سوي كاري كه چنان باشد، نشتافته ام. سپس وصيت كرد كه او را در بقيع، دفن كنند. و رو به امام حسين (ع) كرد گفت. اي برادرم! تابوت مرا به سوي قبر جدم، رسول خدا (ص) ببر تا با او تجديد عهد كنم. سپس به سوي قبر مادر بزرگم (فاطمه بنت اسد (س))، برگردان و همانجا دفنم كن. پسر مادرم! بزودي گروه بني اميه فكر خواهند كرد كه شما مي خواهيد مرا پهلوي رسول
[ صفحه 401]
خدا (ص) به خاك بسپاريد و براي جلوگيري از اين كار گرد هم خواهند آمد. تو را به خدا سوگند! مي دهم بر سر دفن من، حتي به اندازه ي خون حجامتي خون ريخته نشود. [8] .
(700)- 9 - شيخ مفيد با سند خود از زيد مخارقي، روايت كرده است كه:
آنگاه كه امام حسن (ع) در آستانه شهادت بود، امام حسين (ع) را به پيش خود خواند و گفت: برادرم! تو را ترك مي كنم و به پروردگار مي پيوندم. من زهر نوشيده و جگرم را در طشت انداختم و كسي كه مرا مسموم كرده است مي شناسم و نيز مي دانم كه از كجا فريب خورده است.
من خود را در پيشگاه خداي عزيز و جليل با وي مخاصمه خواهم كرد. تو را به حق خويش سوگند مي دهم! كه در اين باره سخني نگويي. منتظر باش تا ببينيم خداي متعال، چه پيش خواهد آورد. اگر مردم، چشمهايم را ببند، غسلم بده، كفنم كن، مرا بر روي تختم بگذار و به سوي قبر جدم رسول خدا (ص) ببر تا با او عهدي تازه كنم. سپس مرا به سوي قبر مادر بزرگم، فاطمه بنت اسد - رضي الله عنهما - برگردان و در آنجا دفن كن.
اي پسرم مادرم! بزودي خواهي ديد كه گروه بني اميه، چنين پندارند كه شما مي خواهيد مرا در كنار رسول خدا (ص) به خاك بسپاريد، آنگاه از هر طرف گرد هم خواهند آمد تا شما را از اين كار بازدارند. تو را به خدا سوگند مي دهم! كه مبادا به اندازه ي خون حجامتي هم خون ريزي كني!
پس از آن، درباره ي اهل و عيال و فرزندان و بازماندگانش به امام حسين (ع) سفارش كرد و به آنچه، اميرالمؤمنين (ع) هنگام رحلتش به او وصيت كرده بود، به امام حسين (ع) وصيت كرد و سزاواري او در مقام امامتش تأييد نمود و پيروانش را به جانشيني او راهنمايي كرد و پس از خود، او را براي شيعيان، به عنوان امام تعيين فرمودند. [9] .
[1] كفاية الاثر، ص 226.
[2] الامالي، ص 159.
[3] تاريخ المدينة المنوره، ج 1 ص 106.
[4] الاخبار الطوال، ص 221.
[5] دلائل الامامه، ص 160.
[6] عيون المعجزات، ص 66.
[7] الكافي، ج 1 ص 302 حديث، شماره ي 3.
[8] الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 242، ح 8.
[9] الارشاد، ص 192.