کد مطلب:122813
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:250
مراسم تدفين امام حسن
(725)- 7 - ثقة الاسلام كليني با سند از محمد بن مسلم نقل كرده كه گفت:
از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه مي گفت: آنگاه كه حسن (ع) جان سپرد [و] در تابوت نهاده شد، او را به سوي مصلاي رسول خدا (ص) كه آن حضرت در آن جا بر جنازه ها نماز مي خواند،
[ صفحه 413]
تشييع كردند و در آن جا بر او، نماز خوانده شد. پس از آن بر او نماز خوانده شد، جنازه اش را برداشتند و داخل مسجد بردند. وقتي در برابر قبر رسول خدا (ص) نهاده شد، خبر به عايشه رسيد و به وي گفت: آنها حسن بن علي (ع) را پيش بردند تا او را در كنار رسول خدا (ص) دفن كنند. پس، از خانه خارج شد و در حالي كه بر زين قاطري نشسته بود (وي در اسلام، نخستين زني بود كه بر مركب زين دار، سوار مي شد) پيش آمد تا ايستاد و گفت: زود باشيد، پسرتان را از خانه ي من، دور سازد! در اين جا كسي به خاك سپرده نمي شود و پرده ي رسول خدا (ص) دريده نمي گردد. حسين بن علي - صلوات الله عليهما - به وي جواب داد: پيش از اين، تو و پدرت، پرده رسول خدا (ص) را دريديد! و تو كسي را در خانه او داخل كردي كه رسول خدا (ص) دوست نداشت او را به خود نزديك سازد. اي عايشه! بي گمان، خدا از تو در اين باره، بازخواست خواهد كرد.
برادرم به من امر كرد كه او را به جدش، رسول خدا (ص)، نزديك سازم تا با او، عهدي تازه كند و تو بدان! كه از ميان مردم، برادرم به خدا، رسولش و به تأويل كتابش، داناتر و آگاه تر از آن بود كه حرمت رسول خدا (ص) را هتك كند، زيرا خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: (اي آنان كه ايمان آورده ايد! به خانه هاي پيامبر (ص) داخل نشويد، مگر اين كه به شما، رخصت داده شود.) [1] اما تو، مردان را بي رخصت آن حضرت به خانه ي رسول خدا (ص) داخل كردي. در حالي كه، خداي عزيز و جليل فرموده است: (اي آنان كه ايمان آورده ايد! صدايتان را فراتر از صداي پيامبر اكرم (ص)، بلند نكنيد!) [2] ولي تو، به جانم سوگند! به خاطر پدرت وفاروقش، كنار گوش رسول خدا (ص) كلنگ حفاري به زمين كوبيدي، غافل از آن كه خداي عزيز و جليل مي فرمايد: (آنان كه صداهايشان را پيش رسول خدا (ص) فرو كشند، كه خداي متعال دلشان را براي تقوا، آزموده است.) [3] .
به جانم سوگند! كه تو، پدرت و فاروقش را داخل خانه رسول خدا (ص) كردي و او از همراهي آن دو، در رنج است. آن دو، حق آن حضرت را كه خداي متعال آنان را از زبان رسول خدا (ص) به عاريت آن امر كرده بود، رعايت نكردند. آنچه كه خداي متعال در حال حيات مؤمنان حرام كرده است پس از مرگشان نيز حرام است. اي عايشه! به خدا سوگند! اگر آنچه تو از دفن حسن (ع)، نزد پدرش رسول الله - كه صلوات خدا بر آن دو باد - زشت مي پنداري ميان ما و خداي متعال روا بود، به يقين بدان كه او را به رغم باد در غبغب انداختن تو، همين جا دفن مي كردم.
راوي گويد: سپس، محمد حنفيه به سخن درآمد و گفت: اي عايشه! [حكايت تو، عجب حكايتي است] روزي قاطر سواري مي كني و روزي شترسواري! در برابر عداوت بني هاشم هم،
[ صفحه 414]
نه مي تواني خود را نگهداري و نه، مالك زمين هستي! عايشه رو به امر كرد و گفت: اي پسر حنفيه! اين فاطميان هستند كه دارند سخن مي گويند، تو ديگر چه مي گويي؟
امام حسين (ع) به او جواب داد: تو چگونه محمد را از فاطميان دور مي داني؟ به خدا سوگند! كه او فرزند سه فاطمه است: فاطمه، دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم، فاطمه، بنت اسد بن هاشم، و فاطمه، دختر زائدة بن الاصم، رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر.
راوي گويد: عايشه به حسين (ع) گفت: برادرتان را دور سازيد و او را ببريد كه شما گروهي ستيزه گريد.
راوي گويد: امام حسين (ع) به سوي قبر مادرش رفت و سپس، پيكر امام (ع) را بيرون برد و در بقيع دفن كرد. [4] .
(726) - 8 - مسعودي آورده است:
امام حسين (ع) تصميم داشت كه او را كنار رسول خدا (ص) دفن كند، عايشه مانع اين كار شد، قاطري داشت كه بر آن سوار شد و از خانه بيرون آمد در حالي كه مردم را به دنبال خود مي كشيد و آنها را تحريك مي كرد. وقتي امام حسين (ع) اين وضع را ديد، امام حسن (ع) را در بقيع و كنار مادرش دفن كرد و بعضي از بني هاشم با عايشه ملاقات كردند.
روايت است كه ابن عباس، عايشه را وقتي كه به خانه اش برمي گشت، ديد و به وي گفت:
آيا براي تو بس نبود كه گفته مي شود: «روز جمل»! و مي خواهي كه گفته شود: «روز بغل». روزي بر شتر و روز ديگر بر قاطر، پرده ي حرمت رسول خدا (ص) را مي دري! مي خواهي نور خدا را خاموش كني، غافل از اين كه خدا، نورش را كمال مي بخشد گر چه مشركان را ناخوش آيد. ما از خداييم و به سوي او، مي رويم.
عايشه به او گفت: اف بر تو! از من، دور شو!
روايت است كه وقتي عايشه اين كار را كرد، امام حسين (ع) طلاقش را به او ابلاغ كرد. رسول خدا (ص)، اختيار طلاق زنانش را پس از خود به اميرالمؤمنين (ع) واگذار كرده بود و اميرالمؤمنين (ع) آن را پس از خود به اختيار حسن (ع) نهاده بود و حسن (ع)، بعد از خود به حسين (ع)، واگذار كرده بود و پيامبر اكرم (ص) فرموده بود: در ميان همسران من، كسي هست كه روز قيامت، مرا نخواهد ديد و آن، كسي خواهد بود كه اولياي من، پس از من، او را طلاق دهند. [5] .
(727)- 9 - شيخ صدوق گفته است:
سليمان بن خالد از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: حسين بن علي (ع) مي خواست، حسن بن علي (ع) را كنار رسول خدا (ص) دفن كند، گروهي گرد آمدند و مردي از ميان آنها گفت: شنيدم كه حسن بن علي (ع) مي گفت: به حسين (ع) بگوييد به خاطر من، خونريزي نشود. اگر اين نبود، حسين (ع) از خواسته ي خود برنمي گشت تا او را پيش رسول خدا (ص) دفن كند.
[ صفحه 415]
امام صادق (ع) گفت: نخستين زني كه پس از وفات رسول خدا (ص) بر قاطر سوار شد، عايشه بود. او به مسجد آمد و از دفن حسن بن علي عليهماالسلام در كنار رسول خدا (ص)، ممانعت كرد. [6] .
(728)- 10 - شيخ مفيد نقل كرده است:
وقتي امام حسن (ع) درگذشت، امام حسين (ع) غسلش داد، كفنش كرد و او را با تخت خودش تشييع فرمود. مروان و افرادي از بني اميه كه با وي بودند، ترديد نكردند كه بني هاشم، او را پهلوي رسول خدا (ص) دفن خواهند كرد. لذا سلاح برداشتند و دور او گرد آمدند. آنگاه كه امام حسين (ع) او را به سوي قبر جدش رسول خدا (ص) برد تا با او عهدي تازه كند، آنها به سوي بني هاشم آمدند و عايشه نيز كه سوار بر قاطري بود، به آنها پيوست در حالي كه مي گفت: مرا با شما چه كار است؟ مي خواهيد، كسي را كه من دوست نمي دارم، به خانه ي من درآوريد؟
مروان پيوسته مي گفت: اي بسا، جنگ كه از ندبه و زاري بهتر است! آيا عثمان در دورترين مكان مدينه، دفن شود و حسن (ع) كنار پيامبر اكرم (ص) دفن گردد! تا زماني كه من شمشير در دست دارم، هرگز اين كار نخواهد شد. نزديك بود، ميان بني هاشم و بني اميه، فتنه اي واقع شود كه ابن عباس به سوي مروان شتافت و به وي گفت: اي مروان! برگرد به همان جايي كه آمده اي! ما نمي خواهيم، مرده ي خودمان را نزد رسول خدا (ص) دفن كنيم، اما مي خواهيم با زيارتش با او، تجديد عهدي كرده باشيم. سپس او را به سوي مادر بزرگش، فاطمه بنت اسد بازمي گردانيم تا بنا به وصيت خودش، وي را پيش آن زن دفن كنيم.
با اين حال اگر وصيت مي كرد كه با پيامبر (ص) دفنش كنيم، آنگاه كه مي دانستي كه تو كوتاه دست تر از آن هستي كه بتواني ما را از اين كار بازداري. اما او (ع) به خدا، رسول او و حرمت قبر پيامبر اكرم (ص)، داناتر از آن بود كه براي تخريب آن راه بازكند. همانطور كه ديگران، پيشتر اين راه را باز كردند و بي رخصت او به خانه اش داخل شدند.
سپس رو به عايشه كرد و به وي گفت: واي، چه زشت است! روزي قاطر سواري مي كني و روزي شترسواري! مي خواهي، نور خدا را خاموش كني و با دوستان خدا بجنگي؟ برگرد! از آنچه مي ترسيدي، راحت شدي و به آنچه دوست داشتي رسيدي، اما خداي متعال بالأخره، هر چند پس از گذشت زماني، اهل بيت عليهم السلام را پيروز خواهد كرد.
امام حسين (ع) گفت: به خدا سوگند! اگر به خاطر پيماني نبود كه حسن (ع) از من گرفت تا به خاطر او به اندازه ي خون حجامتي هم خوني ريخته نگردد، بي ترديد مي دانستيد كه چگونه شمشيرهاي خداي متعال، طعمه ي خود را از شما مي گرفتند. شما پيماني را كه ميان ما و شما بود، شكستيد و آنچه را بر شما براي خودمان شرط كرده بوديم، باطل كرديد. بالأخره امام حسن (ع) را از آنجا منتقل كردند واو را در بقيع پهلوي مادربزرگش، فاطمه بنت اسد بن هاشم بن
[ صفحه 416]
عبد مناف - رضي الله عنها - دفن كردند. [7] .
(729)- 11 - ابن كثير از طريق واقدي از ابوعتيق، نقل كرده كه گفت:
شنيدم كه جابر بن عبدالله، مي گفت: روزي كه حسن بن علي (ع) از دنيا رفت، ما شاهد بوديم. نزديك بود ميان حسين بن علي (ع) و مروان بن حكم، فتنه اي واقع شود. حسن (ع) با برادرش عهد كرده بود كه او را در كنار رسول خدا (ص) دفن كند و اگر ترسيد كه جنگي يا شري برپا شود، او را در بقيع دفن كند كه مروان، او را از اين كار بازداشت.
آن روزها، مروان از حكومت مدينه معزول بود. با اين كار مي خواست معاويه را از خود، خشنود كند. مروان هميشه، دشمن بني هاشم بود تا مرد... [8] .
(730)- 12 - شيخ طوسي گفت است:
... ابن عباس گفت: حسين (ع) من، عبدالله بن جعفر و علي بن عبدالله بن عباس را فراخواند و گفت: پسر عموي خود را غسل دهيد. ما نيز غسلش داديم، حنوطش كرديم و كفنهايش را پوشانيديم. سپس او را بيرون برديم تا در مسجد بر او نماز خوانديم و حسين (ع) فرمود: خانه را بازكنند. در اين زمان، مروان بن حكم، آل ابي سفيان و دسته از فرزندان عثمان بن عفان، حاضر بودند، مانع اين كار شدند و مي گفتند: آيا اميرمؤمنان عثمان كه شهيد و مظلوم كشته شد، در بدترين مكان بقيع، دفن شود و حسن (ع)، در كنار رسول خدا (ص) دفن گردد؟ به خدا سوگند! اين كار را هرگز نمي شود، مگر اين كه شمشيرها، ميان ما شكسته شوند، نيزه ها خرد گردند و تيرها، تمام شوند.
حسين (ع) گفت: سوگند به خدايي كه به مكه حرمت بخشيده است! حسن (ع) پسر علي (ع) و فرزند فاطمه (س) به رسول خدا (ص) و خانه اش از كساني كه آنها را بي رخصت آنان در خانه اش داخل كرده اند، سزاوارتر است. به خدا سوگند! او سزاوارتر از كسي است كه خطاكار و تبعيدكننده ي ابوذر است و با عمار ياسر، كرد آنچه كرد و با عبدالله بن مسعود، كرد آنچه كرد و ديگران از سر تعصب، جانبداري نمود (حامي قبيله ي خودش، بني اميه بود) و كسي را كه رسول خدا (ص) از مدينه تبعيد كرده بود (حكم بن عاص، عموي عثمان و پدر مروان، معروف به طريد رسول الله (ص) و لعين رسول الله (ص)) به مدينه، بازگرداند. اما شما پس از او (رسول خدا (ص))، يكي پس از ديگري امير شديد و دشمنان و فرزندان آنان با شما بيعت كردند.
ابن عباس مي گويد: پيكر امام حسن (ع) را برداشتيم و به سوي قبر مادرش، فاطمه (س) برديم و كنار او به خاك سپرديم. خدا از او، خشنود باشد و او را خوشنود سازد.
ابن عباس مي گويد: من اول كسي بودم كه منصرف شدم، صداهاي آشفته اي شنيدم، (احساس فتنه و آشوب كردم) و ترسيدم كه حسين (ع) به سوي كسي كه پيش مي آمد، بشتابد. از دور شخصي را ديدم و احساس كردم كه فتنه اي در سر دارد. به سويش شتافتم. ديدم عايشه
[ صفحه 417]
است، در ميان چهل مرد اسب سوار، بر استر زين داري سوار شده، آنها را به پيش مي راند و به آنها فرمان جنگ و كشتار مي دهد. وقتي مرا ديد، گفت: به سوي من، به سوي من بيا، اي ابن عباس! به جانم سوگند! كه در اين دنيا بر من گستاخ شده ايد و پيوسته مرا اذيت مي كنيد و مي خواهيد كسي را به خانه ي من وارد كنيد كه من نمي خواهم و دوست ندارم.
گفتم:اي واي، چه زشت شد! روزي استر سواري! روزي اشتر سواري! مي خواهي با اين كار، نور خدا را خاموش كني و با دوستان خدا، بجنگي و ميان رسول خدا (ص) و حبيب او، حايل شوي و نگذاري با او دفن شود؟ برگرد كه خداي متعال، كار را مهيا ساخت و حسن (ع) در كنار مادرش دفن شد و اين، براي او جو تقرب به خداي تعالي را نيفزايد و سوگند به خدا! كه بر شما نيز چيزي جز دوري از خدا را نيفزود. اي واي، چه بد شد، برگرد كه آنچه تو را شاد كند، مشاهده كردي!
ابن عباس مي گويد: با ناراحتي تمام، پيش روي من ايستاد و هر چه توانست، داد كشيد: اي فرزند عباس! آيا روز جمل را فراموش نكرده ايد؟ به راستي كه شما، كينه ها داريد!
گفتم: نه به خدا سوگند! اهل آسمان، آن روز را فراموش نكرده ايد، اهل زمين چگونه آن را فراموش كنند؟! او (عايشه) برگشت، در حالي كه مي سرود:
عصايش را افكند و به مراد خودش رسيد،
آنچنان كه چشمي با آمدن مسافري روشن گردد. [9] .
(731)- 13 - قطب راوندي آورده است:
وقتي امام حسين (ع) امام حسن (ع) را غسل داد، او را كفن كرد، بر روي تخت گذاشت و به سوي قبر جدش، رسول خدا (ص) برد تا با او، عهدي تازه كند، مروان با همراهان خود از بني اميه آمد و گفت: آيا عثمان در دورترين مكان مدينه خاك مي شود و حسن در كنار پيامبر دفن مي گردد؟! اين، هرگز نخواهد شد.
عايشه هم سوار بر قاطر به وي، پيوست در حالي كه مي گفت: [اي بني هاشم] مرا با شما چه كار است؟ مي خواهيد، كسي را كه دوست ندارم، به خانه ام درآوريد؟
ابن عباس به مروان گفت: برگرديد، ما نمي خواهيم جنازه ي خود را پيش رسول خدا (ص) دفن كنيم. او خود به حرمت قبر [جدش] رسول خدا (ص)، داناتر از آن بود كه بخواهد براي تخريب آن راه بازكند. آن گونه كه ديگران اين كار را كردند و بي رخصت او به خانه اش وارد شدند. برگرد كه ما او را آن چنان كه خود وصيت كرده است در بقيع دفن مي كنيم.
سپس به عايشه گفت: اي واي، چه بد است! روزي سوار بر استر و روزي، سوار بر اشتر! در روايت ديگر آمده است كه گفت: روزي اشتر سواري، روزي استر سواري و اگر زنده ماندي، بر فيل هم سوار مي شوي. همين معني را شاعر بغدادي، ابن حجاج اقتباس كرده و گفته
[ صفحه 418]
است:
اي دختر ابي بكر! سهم تو يك نهم از يك هشت است.
و تو همه را تصاحب كردي،
تو اشتر و استر سواري كردي و اگر زنده بماني بر فيل هم سوار خواهي شد.
سخن شاعر كه مي گويد: «تو را يك نهم از يك هشتم است» مأخوذ از مناظره اي است كه فضال بن حسن بن فضال كوفي با ابوحنيفه داشته است. توضيح اينكه فضال، به وي گفت آيا سخن خداي تعالي كه مي فرمايد: اي آنان كه ايمان آورده ايد به خانه هاي پيامبر (ص) وارد نشويد، مگر اين كه به شما اذن داده شود» منسوخ است؟
ابوحنيفه گفت:اين آيه، منسوخ نشده است.
فضال گفت: عقيده ي تو درباره ي برترين مردم، پس از رسول خدا (ص) چيست؟ ابوبكر و عمر؟ يا علي بن ابي طالب (ع)؟
جواب داد: آيا نمي داني كه آن دو، هم مضجع رسول خدا (ص) در قبرش هستند، چه دليلي مي خواهي كه در برتري آن دو، روشن تر از اين باشد؟
فضال به وي گفت: بي گمان آن دو، ستم كردند؛ چرا كه وصيت كردند در جايي دفن شوند كه در آنجا حقي نداشتند. به فرض كه آنها در آنجا حقي داشتند و آن را به رسول خدا (ص) بخشيده بودند، باز بي گمان آن دو، بد كردند؛ زيرا به آنچه بخشيده بودند، بازگشتند، عهد خود را شكستند و خود تو اقرار كردي كه سخن حق تعالي: به خانه هاي پيامبر (ص) وارد نشويد، مگر آن كه به شما، رخصت داده شود. نسخ نشده است.
ابوحنيفه به زمين، خيره شد. سپس گفت: آن مكان، نه مخصوص او و نه ويژه آن دو بود، اما آن دو، حق عايشه و حفصه را در نظر داشتند و به سهم دخترانشان، دفن خود را در آن مكان، سزاوار ديدند.
فضال به وي گفت: تو مي داني كه پيامبر اكرم (ص) در حالي از دنيا رفت كه نه زن داشت و سهم آنها يك هشتم مي شد؛ چرا كه دخترش فاطمه (س) زنده بود. با اين حساب اگر نگاه كنيم، خواهيم ديد كه به هر يك از زنها، يك نهم از يك هشتم مي رسيد، و اگر يك هشتم را به نه قسمت تقسيم كنيم، آنگاه خواهيم ديد كه به هر كدام، يك وجب در يك وجب، بيشتر نمي رسيد و در حجره اي با طول و عرضي چنين و چنان، چگونه آن دو مرد را بيشتر از آن رسيد؟!
ديگر اين كه چگونه عايشه و حفصه از رسول خدا (ص) ارث مي برند، ولي دخترش فاطمه (س) از ارث منع مي شود؟ تناقص در اين عملكردها از وجوه بسياري، آشكار است.
ابوحنيفه، گروه خود را صدا كرد و با فحاشي گفت: وي را از من دور كنيد. به خدا سوگند! وي رافضي است. [10] .
[ صفحه 419]
(732)-14- ابوجعفر، محمد بن جرير طبري گفته است:
وقتي حسين (ع) از تجهيز برادرش فراغت يافت و بر او نماز گزارد و پيكرش را برداشت، مي خواست او را به سوي قبر جدش (رسول خدا (ص)) ببرد و در كنار او (ص) دفنش كند.
خبرش به مروان پسر حكم، طريد رسول الله (رانده شده ي رسول خدا) رسيد، با شتاب بر قاطري سوار شد تا خود را به عايشه، رسانيد و به وي گفت: اي مادر مؤمنان! حسين (ع) مي خواهد، برادرش حسن (ع) را نزد قبر جدش، دفن كند. سوگند به خدا! اگر با او دفنش كند، بي گمان افتخار پدرت و رفيقش عمر، تا روز قيامت از بين خواهد رفت.
عايشه به وي گفت: اي مروان! چه كار كنم؟
گفت: خودت را به او، برسان و مانع ورودش به آنجا بشو!
گفت: چگونه خود را به او برسانم؟
گفت: بيا اين قاطر من، سوار شو و پيش از آنكه وارد شوند، خود را به آنها برسان!
پس، از آن قاطرش فرود آمد و آن را به وي، واگذاشت تا سوارش شد و باشتاب به سوي قوم شتافت. او نخستين زني بود كه سوار مركب زين دار شد. وقتي به آنان رسيد كه به سوي حرم جدشان رسول خدا (ص) مي رفتند. خود را ميان قبر و قوم بني هاشم، انداخت و گفت: به خدا سوگند! يا نبايد حسن (ع) در اينجا دفن شود و يا اين كه «اين» را مي تراشم و با دستش، پيشاني خود را بيرون افكند.
از آن طرف، مروان به محض اينكه عايشه بر قاطرش سوار شد، به گردآوري و تحريك بني اميه پرداخت و خود او همراه يارانش پيش شتافت و همواره مي گفت:
اي بسا! جنگ كه از ناله و زاري بهتر است. آيا عثمان در دورترين جاي بقيع، به خاك سپرده مي شود، آن گاه حسن (ع) در كنار رسول خدا (ص) دفن مي گردد؟! به خدا سوگند! كسي را كه ناخوش دارم، به خانه ام وارد نخواهد شد. نزديك بود فتنه اي واقع شود، كه امام حسين (ع) به وي گفت: اينجا، خانه ي رسول خدا (ص) است و تو نيز زني هستي از آن نه زن كه رسول خدا (ص) پس از خود به جاي گذاشت. سهم تو از اين خانه، تنها مكاني مي شود كه ايستاده اي.
بني هاشم دنبال سخن را گرفتند و سلاح برداشتند. حسين (ع) گفت: شما را به خدا سوگند! شما را به خدا سوگند! كاري نكنيد كه وصيت برادرم، ضايع شود و به عايشه گفت: اگر به خاطر وصيتي نبود كه برادرم به من وصيت كرد كه به خاطر او، مقدار خون حجامتي هم ريخته نشود، بي گمان در همين جا، دفنش مي كردم هر چند غرور تو، اين كار را برنتابد. از اين روز او را به سوي بقيع برگرداند و با دورافتادگان دفنش كرد.
عبدالله بن عباس گفت: اي حميرا! چرا از ما، دست برنمي داري؟! روزي شتر سواري و روزي قاطر سواري؟!
عايشه به وي گفت: اگر خواستم روزي بر شتر و روزي بر قاطر مي نشينم و به خدا سوگند!
[ صفحه 420]
حسن به خانه ام، داخل نخواهد شد. [11] .
(733)- 15- ابن عساكر دمشقي آورده است:
[زماني كه] به مروان بن حكم خبر رسيد كه آنان گرد هم آمده اند تا حسن بن علي را در كنار رسول خدا (ص) دفن كنند، پيش سعيد بن عاص (كارگزار مدينه) آمد و همين را به وي يادآوري كرد و گفت: تو در كار آنها، چه كاره اي؟
گفت: من كاري به كار آنان ندارم و ميان آنها و اين كارشان، مانع نيستم.
مروان گفت: پس با من هم كاري نداشته باشد و آنان را به من واگذار كن.
گفت: حرفي نيست.
اين بود كه مروان، افرادي از بني اميه و هم پيمانان و نوكرانشان را كه در مدينه بودند در برابر بني هاشم جمع كرد. خبرش به حسين (ع) رسيد. پس او و هر كه با او بود با سلاح آمدند تا حسن را در خانه ي پيامبر اكرم (ص) دفن كنند. مروان در ميان يارانش پيش آمد در حالي كه مي گفت: اي بسا، جنگ كه از ناله و ندبه بهتر است. آيا عثمان در بقيع و حسن (ع) در خانه پيامبر (ص) دفن شود؟! به خدا سوگند! تا من شمشير برمي دارم، اين كار هرگز نمي شود!
هنگامي كه بر امام حسن (ع) نماز گزاردند، عبدالله بن جعفر ترسيد كه در اين ميان، كشت و كشتار بزرگي به راه افتاد. لذا جلوي تابوت را گرفت و به سوي بقيع پيش برد. حسين (ع) به او گفت: منظورت چيست؟
گفت: تو را به حقي كه دارم، سوگند مي دهم! يك كلمه هم با من سخن نگويي، و او را به سوي بقيع برد و در آنجا دفنش كرد - خدا رحمتش كناد! - و مروان از افرادي كه با وي بودند، برگشتند.
وقتي خبر به معاويه رسيد كه آنها تصميم داشتند امام حسن (ع) را در خانه پيامبر (ص) دفن كنند، گفت: بني هاشم با ما انصاف نكردند، آنگاه كه گمان بردند، امام حسن (ع) را در كنار پيامبر اكرم (ص) دفن خواهند كرد. در حالي كه از دفن عثمان، جز در دورترين مكان بقيع، جلوگيري كردند. اگر گمانم به مروان راست بود، آنها به اينجا نمي رسيدند و مدام مي گفت: آفرين بر تو اي مروان تو شايسته ي آني. [12] . [تنها تو، شايسته ي حكومت مدينه هستي!].
[1] احزاب 53:33.
[2] حجرات 2:49.
[3] حجرات 3:49.
[4] الكافي، ج 1 ص 302، ح 3.
[5] اثبات الوصيه، ص 160.
[6] علل الشرايع، ج 1ص 225 ح 1.
[7] الارشاد، ص 193.
[8] البداية و النهاية، ج 8 ص 48.
[9] الامالي، ص 158 ح 19 /267.
[10] الخرائج و الجرائح ج 1 ص 242، ح 8.
[11] دلائل الامامه، ص 160.
[12] تاريخ ابن عساكر، زندگينامه ي امام حسن، ص 220، ضمن حديث 355.