کد مطلب:125067
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:225
جرأت و شجاعت
آنچه بيش از همه در خاندان پيامبر به چشم مي خورد پر دلي، دليري و دلاوري و جرأت و شجاعت است. تاريخ سرشار از دلاوريهاي پيامبر، علي، فاطمه، حسن، حسين و... است.
[ صفحه 38]
از كودكي آثار شجاعت و رك گويي در او نمايان بود. روزي ابوبكر بر منبر پيامبر نشسته بود. حسن هشت ساله آمد و معترضانه به او گفت: از جاي پدرم پايين بيا!...
و نيز در فتح مكه هنگامي كه ابوسفيان خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد تا عهدنامه مشركان را تمديد كند و آن حضرت نمي پذيرفت، وي به علي عليه السلام متوسل شد و كاري از پيش نبرد، نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت: از اين كودك بخواه كه با جدش در اين باره صحبت كند و با اين كار آقايي عرب و عجم را براي خود بخرد. حسن 6 - 5 ساله جلو آمد، يك دست بر بيني و دست ديگرش را بر ريش ابوسفيان نهاد و گفت: اي ابوسفيان، به يگانگي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم گواهي ده تا شفيع تو گردم....
او در هنگام تبعيد ابوذر آن يار صميمي پيامبر به امر خليفه سوم، با آنكه خليفه از بدرقه ي او جدا منع كرده بود بي باكانه به همراه پدر و برادر و تني چند از ياران باوفاي پدر، او را مشايعت كرد و به او دلداري داد.
امام حسن از روزي كه پدر بزرگوارش به خلافت رسيد در خدمت پدر و نماينده ي او بود. در عزل و نصب ها دستي باز داشت، براي بسيج كردن مردم كوفه از سوي پدر بدان سامان اعزام شد. او با سخنراني شورانگيز خود - با آنكه بيمار بود - ده
[ صفحه 39]
هزار نفر از مردم كوفه را بسيج كرد و ابوموسي اشعري - آن مهره ي فاسد و منصوب از سوي خلفاي پيشين - را كه وسوسه آغاز نموده و مردم را از جنگ دلسرد مي كرد، از حكومت عزل نمود.
او در تمام جنگهاي پدر از جمل و صفين و نهروان حضور جدي داشت و دلاوريهاي او در اين جنگها زبانزد است. در جنگ جمل بر ميمنه ي سپاه و برادرش حسين عليه السلام بر ميسره بود و ديگر برادرش محمد بن حنفيه پرچم را به دست داشت. در آن جنگ علي عليه السلام محمد را به پيشروي فرمان داد، او به پيش رفت ولي كاري صورت نداد و زخم خورده بازگشت. و هنگامي كه به حسن فرمان داد او صف دشمن را شكست و وظيفه اش را انجام داد. محمد حنفيه در نزد پدر اندكي شرمگين شد، ولي امام به او چنين دلداري داد كه: «پسرم، تو فرزند مني و حسن فرزند پيامبر است...!» آري و در نهايت او بود كه با وارد آوردن ضربه ي كاري بر شتر عايشه، كار جنگ را يكسره كرد.
در صفين مردم را تشجيع مي كرد و با شعارهاي آتشين خود مردم را به راه مي انداخت [1] . و خود چنان بر قلب لشكر مي زد
[ صفحه 40]
كه يورشهاي پياپي او علي عليه السلام را نگران كرده، فرمود: «اين جوان را از رفتن به ميدان بازداريد، مبادا با مرگ او و برادرش حسين نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قطع شود!».
در زمان خلافت، هنگامي كه در كنار پل ساباط [2] . اردو زده بودند و امام در آنجا سخنراني كرد كه اشاره به بي وفايي مردم داشت نيز شايعه ي صلح آن حضرت ميان مردم پيچيده بود، پس از سخنراني هنگام حركت كه سوار بر اسب بود شخصي به نام جراح بن سنان (كه از سخنان وي پيداست كه از خوارج بود) بر آن حضرت حمله كرد و با خنجري بر ران حضرت فروبرد و كارد را به استخوان رساند، آن امام زخم خورده امام دلير، از همان روي اسب خود را بر گردن وي انداخت و او را چنان به زمين زد كه گردنش شكست.
در نامه هايي كه آن امام بزرگ پيش از صلح و پس از آن به معاويه نوشته است روح حماسه موج مي زند، و او خود فرمود كه: «به خدا سوگند، اگر ياراني مي يافتم، شب و روز را در جهاد با معاويه به سر مي بردم».
[1] وقعة صفين : 114.
[2] ساباط شهري است نزديك مدائن كه پلي بر روي رودخانه آنجا زده شده بود و نام آن پل ساباط و شهر را به نام آن پل خوانده اند (مراصد الاطلاع).