کد مطلب:125087 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

شاميان
شام در سال 14 ه فتح شد و چنانچه گفتيم يزيد بن ابي سفيان حاكم آنجا شد و پس از او معاويه. مردم آن نه پيامبر ديده بودند و نه اصحاب باكرامت آن حضرت را. آنچه از اسلام مي دانستند همان بود كه از بني اميه و همقطاران آنان آموخته بودند و اصحابي را كه مي شناختند منافقان كفرپيشه اي امثال معاويه و مروان بن حكم و عمروعاص و اشراري از اين دست بودند....

مسعودي مورخ امين، شمه اي از ويژگيهاي مردم شام را چنين برمي شمرد:

هنگام بازگشت از صفين، مردي از كوفه با مردي از شام بر سر ناقه اي (شتر ماده اي) نزاع كردند، مرد شامي پنجاه تن شاهد آورد كه اين ناقه از آن اين مرد است. معاويه به سود او حكم كرد و شتر را به او سپرد. مرد كوفي گفت: اين جمل (شتر نر) است نه ناقه! معاويه گفت: حكمي است كه شده و بازگشت ندارد. سپس در نهان مرد كوفي را خواست و پول شتر را به همراه جوايزي به او داد و گفت: براي علي پيغام ببر



[ صفحه 78]



كه من با تعداد صد هزار نفر به جنگ او آمده ام كه فرقي ميان شتر نر و ماده نمي نهند!

مردم شام چندان فريفته ي او بودند كه در جنگ صفين با جان و دل از او دفاع مي كردند. با آنكه مي دانستند پيامبر فرموده: «عمار را گروه ستمگر مي كشند» او را كشتند و فريب تزوير عمروعاص را خوردند كه ما عمار را نكشتيم بلكه علي كشت كه او را به جنگ ما آورد! علي عليه السلام را دشنام مي دادند و كودكان خود را بر اين كار تربيت مي كردند بي آنكه لحظه اي به خود آيند و از خود بپرسند كه علي كيست و چرا بايد ناسزا گفته شود؟....

مسعودي سخن را در اين زمينه ادامه مي دهد تا آنكه در انتقاد از مردم عوام گويد: اخلاق مردم عامي آن است كه بي دليل كسي را بزرگ مي شمرند و شخص بي سوادي را دانشمند قلمداد مي كنند، از هر نالايقي كه به قدرت رسد پيروي مي كنند، حق را از باطل تميز نمي دهند، از همين رو ديده مي شود در مجالس علم جز خواص شركت نمي كنند و از عوام خبري نيست. اما اگر فالگير و مارگير و ميمون باز و رقاص و حاجي فيروز افسانه باف و دروغپردازي را ببينند گرد او جمع مي شوند يا هرگاه در جايي نزاعي درگرفته باشد و كسي



[ صفحه 79]



را كتك مي زنند و يا به دار مي آويزند در آنجا گرد مي آيند [1] ...

معروف و منكر سرشان نمي شود نيك و بد را تشخيص نمي دهند و مؤمن را از كافر بازنمي شناسند، اينجاست كه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مردم دو دسته اند: عالم و شاگرد، و بقيه سفلگاني بي مايه اند كه خداوند نظري به آنان ندارد.» و علي عليه السلام فرمود: «خار و خاشاك اند كه با هر بادي به سويي مي روند، از نور علم بهره نمي گيرند و به تكيه گاه محكمي پشت نمي دهند».

ببين پيامبر اسلام بيست و دو (يا بيست و سه) سال دعوت كرد، وحي نازل شد، اصحاب آن را لفظ به لفظ مي نوشتند، و در آن سالها معاويه آنجا بود كه خدا مي داند (در مكه ميان مشركان به سر مي برد) سپس در دو سال آخر عمر شريف پيامبر به ظاهر اسلام آورد و نامه اي چند براي آن حضرت نوشت، آن وقت او را كاتب وحي ميدانند، جايگاهي ويژه براي او قائلند و اين مقام شريف را از ديگران نفي مي كنند و نامي از ديگران نمي برند!.... [2] .

اين بود شمه اي از اخلاق و سرگذشت مردم شام. اينك



[ صفحه 80]



شرح حال كوفيان را بنگر و «خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».


[1] اجتماع مردم و هلهله و كف زدن آنان در هنگام دار زدن شهيد راه حق آية الله شيخ فضل الله نوري فراموشي شدني نيست.

[2] مروج الذهب 3: 45 - 41 به اختصار و گزيده.