کد مطلب:125096 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

فلسفه ي صلح از زبان امام مجتبي
با همه ي تحليلهايي كه گذشت، چه خوب است كه فلسفه ي صلح را زبان خود امام بشنويم. امام در پاسخ اعتراضات اصحاب، دو گونه پاسخ گفته است: پاسخ اجمالي و سربسته، و پاسخ تفصيلي.

1 - در پاسخ ابوسعيد عقيصا فرمود: مگر من حجت خدا و پس از پدرم امام نيستم؟ مگر پيامبر نفرمود: «حسن و حسين امامند، قيام كنند يا قعود»؟ علت صلح من با معاويه همان علت صلح پيامبر با بني ضمره و بني اشجع و با اهل مكه در حديبيه است، آنان به ظاهر كافر بودند و معاويه و يارانش در باطن كافرند. حال كه من امام هستم ديگر نبايد درباره ي رأي من در مورد صلح يا جنگ چون و چرا شود گرچه فلسفه اش



[ صفحه 105]



پوشيده باشد

هنگامي كه خضر آن اعمال را انجام داد چون موسي عليه السلام از باطن كار خبر نداشت اعتراض كرد، ولي همين كه خضر او را از اسرار كار خود خبر داد وي راضي شد. [1] . شما هم چون حكمت كار مرا نمي دانيد به خشم آمده ايد، ولي بدانيد كه اگر من اين كار را نمي كردم احدي از شيعيان ما بر روي زمين باقي نمي ماند و همه كشته مي شدند [2] و نيز فرمود: به خدا سوگند، كاري كه من كردم براي شيعيان از آنچه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است. [3] .

2 - در پاسخ زيد بن وهب جهني فرمود:

بخدا سوگند كه من معاويه را از اين مردم (كه مرا خنجر زدند) بهتر مي دانم، آنان خود را شيعه ي من مي دانند ولي نقشه ي قتل مرا مي كشند و اثاث و مالم را غارت مي كنند.

به خدا سوگند اگر به جنگ با معاويه پردازم همين مردم مرا دستگير نموده، به او تحويل مي دهند!

به خدا سوگند اگر با عزت با او كنار بيابيم بهتر از آن است كه مرا به اسارت گرفته، گردن زند، يا پس از اسارت آزاد كند و همان ننگي را كه ما در فتح مكه بر آنان نهاديم(كه آنان



[ صفحه 106]



آزاد شده ي ما بودند) بر ما بنهند و تا آخر روزگاران خاندان ما نتوانند سر بلند كنند.... [4] .

3 - در پاسخ سفيان بن ابي ليلي (كه بر آن حضرت وارد شد و گفت: السلام عليك يا مذل المؤمنين، سلام بر تو اي خوار كننده ي مؤمنان!) چنين مطرح مي كند كه پيامبر از حكومت معاويه خبر داد، و اين امري است قطعي، و با امر قطعي و سرنوشت حتمي نمي توان مبارزه كرد [5] .(يعني مي داند كه بالاخره معاويه پيروز مي شود، پس چه بهتر كه آتش جنگ افروخته نشود و خونها بيهوده پايمال نگردد)


[1] سوره ي كهف : 82 - 65.

[2] بحارالانوار 2:44 و 19.

[3] بحارالانوار 2:44 و 19.

[4] بحار الانوار 20:44 و 24.

[5] بحار الانوار 20:44 و 24.