کد مطلب:142099 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:89
سر بريده امام
عمر سعد، سر حسين (ع) را به خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي سپرد و به
سوي ابن زياد فرستاد، آنها شب هنگام به كوفه رسيدند و درب قصر را بسته يافتند. پس خولي آنرا به خانه خويش آورد و آنرا زير خاكستر پنهان كرد.
زن خولي كه نوار دختر مالك حضرمي نام داشت، به او گفت: چه خبر؟
- آمده ام با گرانبهاترين چيز روزگار! اينك سر حسين است كه در خانه توست!! - واي بر تو! مردم با نقره و طلا به خانه مي آيند و تو با سر پسر دختر پيامبر آمده اي؟ بخدا سوگند كه ديگر هرگز همسر تو نخواهم بود. [1] .
و چون سر مطهر حسين (ع) به كوفه رسيد، و فرداي آن روز، ابن سعد با دختران و خاندان اباعبدالله (ع) وارد شهر شد، [2] مردم كوفه براي تماشاي اسيران از خانه هاي خود بيرون آمده بودند.
زني از زنان كوفه سر بر آورد و گفت:
شما اسيران از كدام فاميل هستيد؟
گفتند: ما اسيران از آل محمديم!
زن چون اين بشنيد از بام فرود آمد و هر چه پوشش و مقنعه داشت گرد آورد و به ايشان داد تا خويش را بپوشانند.
اهل كوفه چون بر اين اسيران نگريستند به گريه افتادند و نوحه سر دادند.
علي بن الحسين (ع) فرمود: اين شمائيد كه بر حال ما نوحه و گريه مي كنيد؟ پس آنكس كه ما را كشت كه بود؟ [3] .
[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 206.
[2] ارشاد، ص 243.
[3] لهوف، ص 63.