کد مطلب:235970 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172
بيعت
روزي مردم زيادي براي خواسته هاي بزرگ، به در خانه ي ام احمد آمدند. آنها احمد بن موسي را صدا زدند و خواسته ي خود را گفتند. احمد نپذيرفت. آنها اصرار كردند و دستهايش را كشيدند و فريادها از پس هم بلند شد.
- تويي آن جانشين واقعي!
- زيد دروغگوست! ما به امامت تو اعتقاد داريم ابن موسي!
- هر چه تو بگويي همان درست است. تو بزرگ مايي و قامتت برازنده ي رهبري ماست!
- با ما به مسجد بيا، تادير نشده و مردم متفرق نشده اند!
مردم سر و صدا مي كردند. موفق كمر به ديوار خانه داشت. به آنها ماتش برده بود و مي گفت: «چقدر عجيبند اين مردم! امام كاظم (ع) كه حجت خويش را بر آنان تمام كرد. بارها و بارها هم صحبتشان شد و همه ي حرفهايش را به آنها گفت.»
احمد قباي نو پوشيد، دستار سبز بست، شمشير حمايل كرد، عباي يمني بر شانه ها انداخت و پيشاپيش آنها به طرف مسجد پيامبر (ص) به راه افتاد.
همه با خوشحالي صلوات فرستادند. از پيچ و خم كوچه ها هر كس از راه مي رسيد به سيل جمعيت گره مي خورد. بعضي مردها جلوي او مي رفتند، دستش را مي فشردند و با او بيعت مي كردند. موفق هم در ميان آنها بود؛ شگفت زده و هراسان!
- چرا احمد؟ او كه جداي از زيدالنار است. بلند مرتبه است و درست كردار!
احمد بر بالاي منبر پيامبر (ص) رفت. گوش تا گوش شبستان را آدمهاي زيادي پر كرده بود. امتداد جمعيت تا بيرون درها و حياط مسجد مي رسيد. حالا همه مهر سكوت بر لب داشتند.
[ صفحه 36]
احمد خطبه اي سنگين خواند. تمام دهانها به تعجب باز شد. سكوت مثل ابري سنگين بر فضاي مسجد سايه گسترد. احمد فرياد زد: «آي مردم! هيهات و دريغ!»
مردم به هم نگريستند. او چه مي خواست بگويد؟
- از شما بعيد بود و دور از انتظار ما! اكنون كه همه تان به من دست بيعت داده ايد
[ صفحه 37]
بدانيد كه من با انساني ديگر بيعت كرده ام!
تكه حرفهاي كوتاه از لا به لاي مردم برخاست.
- با كه؟
- نكند با زيدالنار!
- از احمد بن موسي به دور... مرد بزرگ و شرافتمندي است!
- ساكت! بگذاريد سخنش را بگويد!
احمد، گردن فراز كرد و رساتر از پيش فرياد زد: «من با برادرم علي بن موسي الرضا بيعت كرده ام! او امام ما و جانشين پدرم موسي بن جعفر (ع) است!»
از مردم ديگر صدايي برنخاست. همه در حيرت بودند.
- او ولي خداست و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هرچه او به ما امر مي كند اطاعت كنيم!
كسي از ميان جمعيت برخاست و دستهايش را بلند كرد و تكبير گفت. دستهاي مردم براي تكبير بالا رفت. احمد از منبر پايين آمد. مردم دور تا دور او حلقه زدند و باز هم پرنده هاي تكبير را به آسمان پر دادند.
احمد بي آن كه سخني بگويد راه افتاد. مردم نيز به دنبالش به راه افتادند.
موفق هم كه بغض كرده و حيران بود دورتر از او در لا به لاي انبوه مردم پا تند كرد. آنها در يكي از كوچه ها به در خانه ي امام رضا (ع) رسيدند. حضرت از خانه بيرون آمد. مردم دوباره تكبير گفتند. احمد همه را به سكوت فراخواند و گفت: «مردم! او امام ماست. با برادرم علي بن موسي بيعت كنيد تا خدا و رسول خدا و اميرمؤمنان از شما راضي و خوشنود شوند!»
مردم دسته دسته پيش رفتند و با امام بيعت كردند. امام (ع) براي احمد [1] و آنها دعا كرد و موفق در خانه را به روي انبوه مهمانها گشود.
[ صفحه 38]
[1] احمد بن موسي همان حضرت شاه چراغ است كه برادر امام رضا (ع)ست و مقبره اش اكنون در شهر شيراز قرار دارد.