کد مطلب:260325 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

شهادت
«شیخ صدوق» از «ابوالأدیان» روایت كرده است كه او گفت: من خدمت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام بودم و نامه های امام را به شهرهای مختلف می بردم.

روزی حضرت در بستر بیماری مرا به حضور طلبید و چند نامه در مورد مداین به من سپرد و فرمود: ای ابوالأدیان! تو پانزده روز بعد از سفر به سامرا بر می گردی در حالی كه صدای شیون و زاری از خانه ی من می شنوی و در آن هنگام مرا غسل می دهند و كفن می كنند و برای سپردن به خاك آماده می دارند.

عرض كردم: ای امام! اگر خدای ناكرده این حادثه رخ دهد بعد از شما امر امامت با چه كسی خواهد بود؟

حضرت روی به من كرد و فرمود: آن كسی كه جواب نامه ی مرا طلب كند، او بعد از من جانشین و امام خواهد بود.

تكرار كردم و پرسیدم: ای امام! آیا ممكن است علامت دیگری بفرمایید.

حضرت فرمود: هر كسی كه بر من نماز می خواند او جانشین و امام است.

عرض كردم: ای حجت خدا! چیز دیگری بفرما.

حضرت به كیسه ای اشاره كرد و فرمود: هر كسی كه بگوید در كیسه چیست او امام و پیشوای شماست.

عظمت حضرت و غم و اشك حسرت من مانع شد كه در مورد كیسه



[ صفحه 428]



صحبتی كنم و لذا از امام اجازه گرفتم و از شهر بیرون رفتم و نامه ها را به مردم مداین رساندم و چند روزی از سفرم گذشت. آنگاه جواب نامه ها را گرفتم و بازگشتم. وقتی به شهر سامرا رسیدم، آنچه را كه حضرت فرموده بود مشاهده كردم. صدای ناله و شیون و نوحه سرایی از منزل آن بزرگوار شنیده می شد. جعفر كنار در خانه ی امام نشسته بود و مردم به مناسبت شهادت امام به او تسلیت می گفتند سپس جعفر با عده ای از شیعیان امام آماده برگزاری نماز شدند. جعفر در جلو ایستاده بود و چون خواست تكبیر بگوید و نماز را شروع كند، طفلی گندمگون، پیچیده موی و گشاده روی چون قرص ماه قدم در محل برگزاری نماز نهاد و ردای جعفر را كشید و فرمود: من به نماز گزاردن بر پدر، از تو سزاوارترم. آنگاه جعفر عقب ایستاد و آن طفل بزرگوار بر پدر نماز خواند و پس از دفن آن امام عزیز و پدر گرامیش به من اشاره كرد و فرمود: ای ابوالأدیان! جواب نامه ها را كه همراه توست به من برگردان. سپس آن كودك جلیل القدر بقیه علامات را یك یك بیان داشتند.

-خلفای بنی عباس شنیده بودند كه امامان علیهم السلام دوازده تن خواهند بود و آخرین آنان پس از غیبت، ظهور خواهد كرد و بساط و بنیان ستمگران را بر می چیند و به حكومتهای باطل پایان می دهد و جهان را از عدل و داد پر می سازد. آگاهی از این موضوع موجب نگرانی آنان بود. به همین علت با شدت از امام حسن عسكری علیه السلام مواظبت می كردند و بسیار مایل بودند كه امام دارای فرزندی نشود. به این جهت امور خانوادگی و رفتار حضرت را از راههای مختلف و از دور و نزدیك زیر نظر داشتند. حتی جسارت ستمگران، به حدی رسید كه چندین بار امام علیه السلام را زندانی كردند و بالاخره ایشان را مسموم كرده و به شهادت رساندند.

نفوذ امام در جامعه و مخصوصا هراس از طغیان شیعیان و علویان موجب گردید معتمد خلیفه عباسی، بسیار در وحشت افتد و نیز از اینكه مبادا مسموم شدن حضرت آشكار شود، بسیار مضطرب و آشفته شد.



[ صفحه 429]



خلیفه عباسی به هر وسیله و حیله می كوشید شهادت امام بزرگوار را مخفی كند و پرده بر روی این خیانت بزرگ بكشد.

ابن صباغ مالكی از قول «عبدالله بن خاقان» - یكی از درباریان خلفای عباسی - می نویسد: هنگام شهادت امام حسن عسكری علیه السلام، معتمد عباسی چنان حالی داشت كه همه ی ما شگفت زده شده بودیم و تصور نمی كردیم كه از یك خلیفه قدرتمند و مقتدر چنین حركاتی سر زند. اما وقتی حضرت در حالت درد به سر می برد، معتمد پنج نفر از خاصان دربار را - كه همه ی آنان از فقهای بارگاه خلیفه بودند. - به خانه ی امام علیه السلام گسیل داشت و دستور داد در منزل امام باقی بمانند و هر اتفاقی كه در آنجا صورت می گیرد گزارش دهند و نیز تعدادی پرستار فرستاد تا همراه امام باشند و از ایشان پرستاری كنند. خلیفه به قاضی بن بختیار - از افراد مورد اطمینان خود - دستور صادر كرد تا ده نفر از دیگر افراد مطمئن خویش را انتخاب كند و به خانه ی امام بفرستد و در تمام شبانه روز نزد امام بوده و احوال او را زیر نظر داشته باشند. دو یا سه روز بعد به معتمد خبر دادند كه حال امام علیه السلام وخیم تر شده است؛ و بعید به نظر می رسد كه بهبود یابد. بار دیگر خلیفه فرمان می دهد كه دقیقا افراد مراقب خانه ی امام باشند و آنان نیز پیوسته در منزل امام، و مراقب احوال ایشان بودند.

چند روزی بدین منوال سپری شد تا روز شهادت فرا رسید. وقتی خبر شهادت آن امام بزرگوار به مردم رسید، شهر سامرا به حركت درآمد و صدای ضجه و ناله آسمان را فرا گرفت. بازارها و دكانها همه تعطیل شدند. بنی هاشم درباریان، بزرگان لشگر، قضات شهر، شعرا و همه ی مردم برای شركت در مراسم تشییع حضور یافتند.

شهر سامرا آن روز را چون قیامت سپری می كرد. حضرت را غسل دادند و وقتی جنازه امام، آماده ی دفن شد، خلیفه برادر خود «عیسی بن متوكل» را فرستاد تا بر آن امام بزرگوار برای حفظ آبروی دستگاه خلافت عباسی نماز بخواند. وقتی كه



[ صفحه 430]



پیكر امام علیه السلام را برای برگزاری نماز بر روی زمین قرار دادند، عیسی نزدیك جنازه رفت و صورت مبارك آن حضرت را از درون كفن بیرون آورد و به همه ی حضار از جمله علویان، عباسیان، قضات و نویسندگان نشان داد و گفت: این جنازه ابومحمد عسكری است و او با مرگ طبیعی از دنیا رفته است. فلان فرد و فلان فرد نیز كه از خدمتگزاران خلیفه اند شاهد این مسئله بودند. آنگاه روی جنازه را پوشاند و فرمان داد كه جنازه را برای دفن و خاكسپاری ببرند. بعد از برگزاری نماز كه چگونگی آن مطرح شد جنازه امام حسن عسكری علیه السلام را به اطاقی كه پدرش در آن دفن شده بود بردند و به خاك سپردند.

با توجه به مطالب فوق، مشخص است كه امام علیه السلام در جامعه چه موقعیت و عظمتی داشته است و چرا حكومت این همه در نگرانی بسر می برده است. و نیز معلوم می شود كه چرا خلیفه از بر ملا شدن مسمومیت و شهادت امام بزرگوار هراس داشت و با زمینه سازی قبلی كوشید كه شهادت امام را مرگی طبیعی و در بستر بیماری جلوه دهد.

معتمد بعد از شهادت امام حسن عسكری علیه السلام كوشید با تقسیم میراث حضرت عسكری بین مادر و برادرش جعفر به ظاهر و فریب وانمود كند كه از امام فرزندی باقی نمانده است تا شیعیان از وجود امام بعدی ناامید شوند؛ و نیز پنهانی مأموران خود را بر آن داشت كه مراقب باشند و همه جا را جستجوی دقیق كنند تا اگر به فرزندی دست یافتند، او را دستگیر كنند. به همین خاطر مأموران معتمد به خانواده و یاران حضرت فشار زیادی وارد آوردند، اما نتوانستند به امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست یابند و ایشان را دستگیر كنند. چرا كه خداوند سبحان، ایشان را در پناه خویش محفوظ می دارد و از كید ستمكاران در امان خواهد داشت. شهادت امام حسن عسكری علیه السلام در تاریخ هشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری اتفاق افتاده است.



[ صفحه 431]