کد مطلب:276102
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:64
نويد وصل
به من ز يار سفر كرده ام خبر نرسيد
شب فراق دراز آمد و سحر نرسيد
ز هجر يار دلم خون و سينه ام سوزان
چه شد، كه اين شب هجران دل به سر نرسيد
سر شك ديده من صبح و شام مي بارد
هنوز لحظه ديدار چشم تر نرسيد
ندايي از لب يعقوب روزگار رسيد
كه كور گشتم و از يوسفم خبر نرسيد
به كودكان يتيم و به مادران غمين
نه از پدر خبري، نامه از پسر نرسيد
به تلخي غم هجر تو خو گرفتم و حيف
نويد وصل تو شيرين تر از شكر نرسيد
بگفت هاشمي بينوا به سوز و نوا
هزار ناله ما را يكي اثر نرسيد