کد مطلب:296280 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229

حديث كساء و ترجمه ي آن


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ

حِديث الْكِساء

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ عَلَيْهَاالسَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قالَتْ: دَخَلَ عَلَيَّ اَبي رَسُولُ اللَّهِ في بَعْضِ الْأَيَّامِ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ. فَقُلْتُ: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَتاهْ. فَقالَ: اِنّي لَاَجِدُ في بَدَني ضُعْفاً. فَقُلْتُ لَهُ: اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهْ مِنَ الضُّعْفِ.

فَقالَ: يا فاطِمَةُ ايتيني بِالْكِساءِ الْيَمانيِّ وَ غَطّيني بِهِ.

فَاَتَيْتُهُ وَ غَطَّيْتُهُ بِهِ وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ فَاِذا وَجْهُهُ يَتَلَأْلَؤُ

از فاطمه زهرا عليهاالسلام دخت گرامي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه فرمود: در يكي از روزها پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود: سلام بر تو اي فاطمه. گفتم: و سلام بر شما اي پدرجان. فرمود: ضعفي شديد در خود احساس مي كنم. گفتم: پدرجان، شما را از ضعف به خداوند پناه مي دهم. فرمود: اي فاطمه، آن عباي يمني را برايم بياور و مرا به آن بپوشان. آن را آورده، حضرتش را بدان پوشاندم و شروع كردم به او نگاه كردن، ديدم چهره اش مانند ماه تمام شب چهارده مي درخشد.


كَاَنَّهُ الْبَدْرُ في لَيْلَةِ تَمامِهِ وَ كَمالِهِ.

فَما كانَتْ اِلَّا ساعَةً وَ اِذا بِوَلَدِيَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهْ. فَقُلْتُ: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْني وَ ثَمَرَةَ فُؤادي.

فَقالَ لي: يا اُمَّاهْ! اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها رائِحَةُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ.

فَقُلْتُ: نَعَمْ يا وَلَدي، اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِساءِ. فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْكِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساءِ؟

فَقالَ: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَ صاحِبَ حَوْضي،

ساعتي نگذشت كه ناگاه فرزندم حسن از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اي مادرجان. گفتم: و سلام بر تو اي نور ديده و ميوه ي دلم. گفت: مادر جان، من بوي خوشي نزد شما مي يابم، گويي بوي جدم رسول خدا است. گفتم: آري فرزندم، جدت زير اين عبا قرار دارد. حسن به سوي عبا پيش رفت و گفت: سلام بر تو جد بزرگوار، اي رسول خدا، آيا اجازه مي دهي با شما زير عبا درآيم؟ فرمود: و سلام بر تو اي فرزند من و صاحب حوض من، به تو اجازه دادم. حسن نيز با آن حضرت به زير


قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَما كانَتْ اِلَّا ساعَةً فَاِذا بِوَلَدِيَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهْ. فَقُلْتُ: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْني وَ ثَمَرَةَ فُؤادي.

فَقالَ لي: يا اُمَّاهْ! اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها رائِحَةُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ.

فَقُلْتُ:نَعَمْ، يا بُنَيَّ، اِنَّ جَدَّكَ وَ اَخاكَ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَدَنَا الْحُسَيْنِ نَحْوِ الْكِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ هذَا الْكِساءِ؟ فَقالَ:

عبا رفت. ساعتي نگذشت كه ناگاه فرزندم حسين از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اي مادرجان. گفتم: سلام بر تو اي نور ديده و اي ميوه ي دلم.

گفت: مادرجان، من بوي خوشي نزد شما مي يابم، گويي بوي جدم رسول خدا است. گفتم: آري فرزندم، جدت و برادرت زير اين عبا هستند. حسين به سوي عبا نزديك شد و گفت: سلام بر تو اي جد بزرگوار، سلام بر تو اي كسي كه خدا او را برگزيده است، آيا اجازه مي دهي با شما دو نفر در زير اين عبا باشم؟


وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَ يا شافِعَ اُمَّتي، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْكِساءِ.

فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذْلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ اَبيطالِبٍ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ.

فَقُلْتُ: وَ عَلَيْكَ اَلسَّلامُ يا اَبَاالْحَسَنِ وَ يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ.

فَقالَ: يا فاطِمَةُ، اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها رائِحَةُ اَخي وَ ابْنِ عَمّي رَسُولِ اللَّهِ.

فَقُلْتُ: نَعَمْ، هاهُوَ مَعَ وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَاَقْبَلَ عَلِيٌّ نَحْوِ الْكِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ

فرمود: و سلام بر تو اي فرزند من و اي شفيع امت من، به تو اجازه دادم. او هم به زير عبا درآمد.

آن گاه ابوالحسن علي بن ابي طالب از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اي فاطمه اي دختر رسول خدا. گفتم: و سلام بر تو اي ابالحسن و اي اميرمؤمنان. گفت: اي فاطمه، من بوي خوشي نزد تو مي يابم، گويي بوي برادر و پسر عمويم رسول خدا است. گفتم: آري، اين همو است كه با دو فرزندت زير اين عبا هستند. علي به سوي عبا پيش رفت و گفت: سلام


مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساءِ؟ قالَ لَهُ: وَ عَلَيْكَ اَلسَّلامُ يا اَخي [وَ يا وَصِيّي] وَ خَليفَتي وَ صاحِبَ لِوائي فِي الْمَحْشَرِ، نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ عَلِيٌّ تَحْتَ الْكِساءِ.

ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِساءِ وَ قُلْتُ: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَتاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساءِ؟ قالَ لي: وَ عَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتي وَ بِضْعَتي، قَدْ اَذِنْتُ لَكِ. فَدَخَلْتُ مَعَهُمْ.

فَلَمَّا اكْتَمَلْنا وَاجْتَمَعْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِساءِ اَخَذَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَيِ الْكِساءِ وَاَوْمي بِيَدِهِ

بر تو اي رسول خدا، آيا اجازه مي دهي كه با شما در زير اين عبا باشم؟

فرمود: و سلام بر تو اي برادر و وصي و جانشين من و صاحب پرچم من در محشر، آري به تو اجازه دادم. علي نيز به زير عبا درآمد.

آن گاه خودم به سوي عبا رفتم و گفتم: سلام بر تو اي پدر جان! اي رسول خدا، آيا اجازه مي دهي كه با شما زير اين عبا باشم؟ به من فرمود: سلام بر تو اي دختر من و پاره ي تن من، به تو اجازه دادم. من هم با آنان در زير عبا درآمدم.

چون جمع ما كامل شد و همگي به زير عبا جمع شديم پدرم رسول خدا طرف عبا را گرفت و با دست راست خود به آسمان اشاره كرد و گفت:


الْيُمْني اِلَي السَّماءِ وَ قالَ:

اَللَّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حامَّتي، لَحْمُهُمْ لَحْمي، وَ دَمُهُمْ دَمي، يُؤْلِمُني ما يُؤْلِمُهُمْ، وَ يَحْزُنُني ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، وَ اِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ غُفْرانَكَ وَ رِضْوانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ، وَ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيراً.

فَقالَ اللَّهَ عزَّ وَ جَلَّ: يا مَلائِكَتي وَ يا سُكَّانَ سَمواتي،

خداوندا، اينان اهل بيت و خاصان و مخصوصان منند، گوشتشان از گوشت من، و خونشان از خون من است، آنچه آنان را به درد آورد مرا به درد مي آورد، و آنچه آنان را اندوهگين كند مرا اندوهيگن مي كند، من در جنگم با كسي كه با آنان بجنگد، و در صلح و صفايم با كسي كه با آنان صلح و صفا كند، دشمنم با هر كه با آنان دشمني كند، و دوستم با كسي كه آنان را دوست بدارد، آنان از منند و من هم از آنانم، پس صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و خشنودي خود را بر من و آنان قرار ده، و هرگونه پليدي را از آنان دور ساز و آنان را پاك و پاكيزه قرار ده.


اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً، وَ لا قَمَراً مُنيراً، وَ لا شَمْساً مُضيئَةً، وَ لا فَلَكاً يَدُورَ، وَ لا فُلْكاً يَسْري، وَ لا بَحْراً يَجْري اِلَّا لِمَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذينَهُمْ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَقالَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ: يا رَبِّ، وَ مَنْ تَحْتَ الْكِساءِ؟ فَقالَ اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ: هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلِها وَ بَنُوها.

فَقالَ جَبْرَئيلُ: يا رَبِّ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَهْبِطَ اِلَي الْأَرْضِ لِأَكُونَ مَعَهُمْ سادِساً؟ فَقالَ اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ:

خداي عزوجل فرمود: «اي فرشتگان من واي ساكنان آسمانهاي من، من آسمان برافراشته و زمين گسترده و ماه تابان و خورشيد درخشان و چرخ گردان و كشتي روان و درياي خروشان را نيافريدم جز به خاطر دوستي اين پنج تن كه اينك در زير عبا هستند».

جبرئيل امين گفت: پروردگارا، چه كساني در زير عبا هستند؟ خداي عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و معدن رسالت اند، آنانند فاطمه و پدرش و شوهر و فرزندانش.

جبرئيل گفت: پروردگارا، آيا مرا اجازه مي دهي كه به زمين فرود آيم تا ششمين نفر با آنان باشم؟ خداي عزوجل


نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَهَبَطَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ وَ قالَ لِاَبي:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَلْعَلِيُّ الْأَعْلي يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَخُصُّكَ بَالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكرامِ، وَ يَقُولُ لَكَ: وَ عِزَّتي وَ جَلالي، اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً، وَ لا قَمَراً مُنيراً، وَ لا شَمْساً مُضيئَةً، وَ لا فَلَكاً يَدُورُ، وَ لا بَحْراً يَجْري، وَ لا فُلْكاً يَسْري اِلَّا لِأَجْلِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ؛ وَ قَدْ اَذِنَ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ، فَهَلْ تَأْذَنُ لي يا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقالَ أَبي: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَمينَ وَحْيِ اللَّهِ، نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ.

فرمود: آري، تو را اجازه دادم. جبرئيل امين فرود آمد و به پدرش گفت: سلام بر تو اي رسول خدا، خداوند برتر و والا تر را سلام مي رساند و به تحيت و تكريم مخصوص داشته، مي فرمايد: «به عزت و جلالم سوگند كه من آسمان برافراشته و زمين گسترده و ماه تابان و خورشيد درخشان و چرخ گردان و درياي خروشان و كشتي روان را نيافريدم مگر به خاطر شما و دوستي شما.» و اينك مرا اجازه داده كه با شما درآيم، آيا اجازه مي دهي اي رسول خدا؟ پدرم فرمود: و سلام بر تو اي امين وحي خدا، آري تو را اجازه دادم. جبرئيل نيز با ما به زير عبا درآمد و به پدرم گفت: خداوند


فَدَخَلَ جَبْرَئيلُ مَعَنا تَحْتَ الْكِساءِ، فَقالَ جَبْرَئيلُ لَأَبي: اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحي اِلَيْكُمْ يَقُولُ: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».

فَقالَ عَلِيٌّ [لِأَبي]: يا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْني ما لِجُلوُسِنا تَحْتَ هذَا الْكِساءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَاللَّهِ؟ فَقالَ: وَالَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَاصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا اِلَّا وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ، وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ، وَ

به شما وحي فرستاده، مي فرمايد: جز اين نيست كه خداوند مي خواهد هرگونه پليدي را از شما خاندان دور سازد و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد.

علي به پدرم گفت: اي رسول خدا، مرا خبر ده كه چه فضيلتي نزد خداوند براي نشستن ما در زير عبا هست؟ فرمود: سوگند به خدايي كه مرا به حق به پيامبري برانگيخته و براي رسالت همراز خود ساخته، اين خبر ما در هيچ محفلي از محافل اهل زمين كه جمعي از شيعيان و دوستان ما در آن باشند ياد نمي شود جز آنكه رحمت الهي بر آنان فرود مي آيد و فرشتگان گردا گرد آنان جمع مي شوند و براي آنان آمرزش مي طلبند تا از


اسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلي اَنْ يَتَفَرَّقُوا. فَقالَ عَلِيٌّ: اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شيعَتُنا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ.

فَقالَ أَبي ثانِياً: يا عَلِيُّ وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ اصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا وَ فيهِمْ مَهْمِّومٌ اِلَّا وَ فَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَ لا مَغْمُومٌ اِلَّا وَ كَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَ لا طالِبُ حاجَةٍ اِلَّا وَ قَضَي اللَّهُ حاجَتَهُ. فَقالَ عَلِيٌّ: اِذاً وَ اللَّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا، وَ كَذلِكَ شيعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ.

آن مجلس پراكنده شوند. علي گفت: در اين صورت به خدا سوگند كه ما رستگار شديم و شيعيان ما نيز رستگار شدند به خداي كعبه سوگند.

پدرم بار دوم فرمود: اي علي، سوگند به خدايي كه مرا به حق به پيامبري برانگيخته و براي رسالت همراز خود ساخته، اين خبر ما در هيچ محفلي از محافل اهل زمين كه جمعي از شيعيان و دوستان ما در آن باشند ياد نمي شود جز آنكه اگر اندوهگيني در ميان آنان باشد خداوند اندوهش را برطرف مي سازد، و اگر غمزده اي باشد خداوند غمش را مي زدايد، و اگر حاجتمندي باشد خداوند حاجتش را برمي آورد.


علي گفت: در اين صورت به خدا سوگند كه ما رستگار و خوشبخت شديم و نيز شيعيان ما در دنيا و آخرت رستگار و خوشبخت شدند به خداي كعبه سوگند.