کد مطلب:35509 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149
بندگان خداوند با وجود عقوبتها و خشمهای خدا به او امید دارند و با جود نعمتها و بخششهایش از او هراسانند. همیشه به یك سان و هم این چنین ندارد اثر گردش روزگار نه راهش در آن عرصه سیر زمان كه جایی كه اویست نبود قیاس نه در حال او ره تحول كند عیانست آنجا كه پنهان بود وجود است و او را سرآغاز نیست چو این ژرف دریا ندارد كران یگانه است و چون او یگانه نبود تواناست ذات خداوندگار توانگر به سوی تو دست نیاز وجودت همه نور دانایی است تو دارنده ای از تو باشد جهان تو بشنو كه كس نشنود بی گمان ببین تو كه بینندگان دگر چنان رنگهایی كه در صخره ها و یا نقش زیبای رنگین كمان جز از دستت ای كارساز وجود بدان طیف رنگین ز نور و هوا [صفحه 182] نهانهاست نزدیك تو آشكار جهان آفریدی ترا سود، نه نه اندیشه ات از كسی، نی هراس نداری رقیبی كه خود از نیاز همه بندگانیم و سرهای ما از آن دور شد از تمام جهان به هر ذره نزدیك و آن سان جداست زمین گران سنگ را در فضا برافروخت خود آسمان را چنان در این خانه، معمار و سازنده اوست نه در قدرتش ضعف راهست راه به دانش بود حكمتش استوار بدویست امید و از اوست بیم [صفحه 183]
«المامول مع النقم و المرهوب مع النعم»
چنان خود بماند جهان آفرین
به دیهیم و تخت خداوندگار
كه او بی نیاز است و ماند چنان
نه كاهش نه افزون پذیرد اساس
نه در كار گیتی تامل كند
نهان است و پیوسته تابان بود
كتابی ز صبح ازل باز نیست
كجا ساحلش هست بر كس عیان
عزیز است و دارد به عزت وجود
همه ناتوان، اوست پروردگار
برآورده ای ایزد چاره ساز!
از آن نور دانش تماشایی است
تو بی مثل و یكتایی و مهربان
نوای سحرگاه درماندگان
نظر كرده بر خویشتن بیشتر
به امواج توفنده بخشد صفا
كه ترسیم كردی تو بر آسمان
چنین نقش و این رنگ كار كه بود؟!
كه جز دست حق می زند نقشها
هویداست از جلوه ات شرمسار
ترا یاوری در میان بود، نه
كه بر جنگ او ساز داری اساس
بدین آفرینش شوی چاره ساز
به خاك درت گشته خوش آشنا
كه با خلق هرگز نشد توامان
كه خورشید از نور تابان جداست
معلق رها كرد و باشد به پا
كه در حیرت افكنده بینندگان!
كه بر تخت قدرت برازنده اوست
دل آسوده از شك و از اشتباه
چنین است جاوید پروردگار
جهاندار و بیدار حی قدیم
صفحه 182، 183.