کد مطلب:53143 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276
امام كاظم عليه السلام فرمود: خداي بزرگ نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را از اختراع و نور عظمت و جلال خويش آفريد. چون خواست محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بيافريند آن نور را دو نيم كرد، از نيم اول محمد صلي الله عليه و آله و سلم را و از نيم ديگر علي عليه السلام را آفريد، و از آن نور هيچ كس ديگر را نيافريد.[2] . در حديثي آمده: فاطمه عليهماالسلام عرضه داشت: اي رسول خدا! نديدم درباره علي چيزي بگويي، فرمود: علي جان من است، مگر ديده اي كه كسي درباره خود چيزي بگويد؟!...[3] . رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نمايندگان ثقيف فرمود: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست يا نماز مي خوانيد و زكات مي پردازيد يا آنكه مردي را به نزدتان گسيل مي دارم كه به منزله جان من است.[4] . از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره برخي از يارانش پرسش كردند و حضرت پاسخ داد؛ كسي گفت: پس علي چه، فرمود: تو از مردم پرسيدي و از خودم كه نپرسيدي[5] (يعني علي عليه السلام به منزله خود من است و هر شناختي كه از من داريد علي نيز همان گونه است). رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هنگام مباهله با نصاري نجران فرمود: خداوندا! اين علي، جان من است و او نزد من با جانم برابر است، خداوندا! اين فاطمه برترين زن جهان است. خداوندا! اينها (حسن و حسين) دو فرزند و دو نوه من اند، من در جنگم با هر كه با آنان در جنگ است، و در صلح و سازشم با هر كه با آنان در صلح و سازش است.[6] . امام صادق عليه السلام فرمود: در جنگ احد هنگامي كه همه از اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گريختند، حضرت رو به آنان كرده، مي فرمود: من محمدم، من رسول خدايم، من كشته نشده ام و نمرده ام. فلاني و فلاني متوجه او شده، گفتند: اينك كه گريخته ايم نيز ما را به فسوس و مسخره گرفته است! آن گاه تنها علي عليه السلام و ابودجاجه سماك بن خرشه رحمة الله با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پايدار ماندند، پيامبر او را فرا خواند و فرمود: اي ابودجاجه! تو هم باز گرد كه بيعتم را از تو برداشتم؛ اما علي بماند زيرا او از من است و من از اويم. ابودجاجه بازگشت و در برابر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نشست و در حالي كه اشك از ديدگانش جاري بود گفت: نه! هرگز! به خدا سوگند (نمي روم)؛ و سر به آسمان برداشت و گفت: نه، به خدا سوگند، من دست از بيعت خود نمي كشم، من با شما بيعت كرده ام، پس به سوي چه كسي بازگردم اي رسول خدا؟ به سوي همسري كه مي ميرد، يا خانه اي كه ويران مي شود، و دارايي اي كه پايان مي پذيرد و اجلي كه نزديك شده است؟ در اين حال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حال او رقت آورد. ابودجاجه به كارزار ادامه داد تا زخمها او را از پاي در آورد و در گوشه اي افتاد و علي عليه السلام در گوشه ديگر بود، چون او از پاي در افتاد علي عليه السلام او را به دوش گرفت و به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد...[7] . علي عليه السلام فرمود: در روزگار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون پاره تن او بودم، مردم به من مانند ستاره اي در افق آسمان مي نگريستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آنكه فلاني و فلاني را با من برابر ساختند، سپس مرا با پنج نفر برابر كردند كه برترين آنها عثمان بود!! گفتم: اي اندوه! اما روزگار به اين هم بسنده نكرد و از قدر من آنقدر كاست كه مرا با پسر هند (معاويه) برابر ساخت![8]
ابن عباس گويد: نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه علي عليه السلام فراز آمد، تا چشم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به رويش لبخندي زد و فرمود: مرحبا به آن كه كه خداوند او را پيش از هر چيز آفريد؛ خداوند پيش از هر چيز نوري آفريد و آن را دو نيم كرد، از نيمي مرا و از نيم ديگر علي را آفريد، پس همه چيز از نور من و نور علي پديد آمده است، ما تسبيح خدا كرديم و فرشتگان نيز تسبيح كردند، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تسبيح كردند، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تكبير گفتند، و اين تسبيح و تكبير آنان به آموزش من و علي بود.[1] .