کد مطلب:53146 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

تزویج علی با حضرت زهرا











جابر بن عبدالله انصاری گفت: روزی در مسجد به خدمت رسول خدا حاضر بودم، ابوبكر آمد و گفت: یا رسول الله! می دانی به تو چقدر محبت دارم و از بهر تو از قوم خود هجرت كردم و مال خود را صرف خدمت تو كردم و بلال را از برای تو آزاد نمودم؛ می خواهم فاطمه علیهماالسلام را به تزویج من درآوری! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تا وحی از طرف خداوند نرسد من این كار را نكنم؛ پس از نزد رسول خدا بیرون رفت و در راه، عمر بن خطاب او را دید و احوالش را بپرسید؛ ابوبكر گفت: نزد رسول خدا بودم و چنین سخنی به او گفتم و او چنین جوابی داد. عمر به خدمت رسول خدا آمد و احوال خود از هجرت و محبت و اسلام آوردنش را بازگو كرد و تقاضای ازدواج با فاطمه علیهماالسلام را پیش كشید، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: من به وحی عمل می كنم، تا وحی نباشد فایده ای ندارد. عمر گفت: از آنجا بیرون آمدم و علی علیه السلام را در راه دیدم، فرمود: كجا بودی؟ گفتم: به خدمت رسول الله برای تقاضای ازدواج با فاطمه علیهماالسلام رفته بودم، ولی رسول خدا به وحی حواله كرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من به خدمت رسول الله رسیدم و پهلوی او نشستم و عرض كردم: یا رسول الله! تو حق مرا می دانی و حق پدرم بر تو را می دانی و قرابت من نسبت به خودت و جهاد با دشمنان را می شناسی؛ پیامبر تبسمی كرده و فرمود: یا علی علیه السلام آیا حاجتی داری؟ عرض كردم: تزویج فاطمه علیهماالسلام را خواهانم، فرمود: چیزی از درهم و دینار داری؟ عرض كردم: شتر و زرهی دارم، فرمود: از حیوان سواری چاره ای نباشد، لكن زره را بفروش و بهای آن را پیش من آور.

حضرت فرمود: زره را به بازار بردم و به چهار صد و هشتاد درهم بفروختم و در دامن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ریختم، در حالی كه عده ای از صحابه حاضر بودند. پیامبر فرمود: خطبه بخوان و من خواندم و پیامبر صحابه را گواه گرفت، بعد فرمود: ای گروه اصحاب من، بدانید كه فاطمه علیهماالسلام را به علی علیه السلام به اجازه خدای تعالی دادم؛ جبرئیل به نزدم آمد و گفت: خدای تعالی سلام می رساند و می گوید: فاطمه علیهماالسلام را به علی علیه السلام دو هزار سال پیش از آفریدن آسمانها دادم و خطبه خوان، جبرئیل و حاملین عرش از گواهان بودند... رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم مقداری از دراهم را به سلمان داد و فرمود: به بازار برو و لباس و مایحتاج خانه را تهیه كن؛ مقداری پول هم به مقداد دادند و فرمودند: برای فاطمه علیهماالسلام مشك بخر؛ مقداری پول به ابوذر دادند و فرمودند: این مقدار را به ام هانی، خواهر علی علیه السلام برسان تا این را بر سر فاطمه علیهماالسلام نهد؛ به امیرالمؤمنین فرمود: برو به منزل فاطمه علیهماالسلام، دست به او دراز مكن تا من به شما برسم؛ بعد از ساعتی پیامبر به در خانه فاطمه آمدند و در را زدند، ام هانی در را باز كرد؛ پیامبر به درون خانه تشریف آوردند؛ امیرالمؤمنین برخاست و پیامبر او را بنشاند؛ فرمود: ای علی علیه السلام! اینك جبرئیل با هفتاد هزار ملائكه بر دست راست، فاطمه علیهماالسلام را بر تو جلوه می دهند؛ بعد فرمود: ای ام هانی! ظرفی پر از آب بیاور؛ ام هانی، ظرفی پر از آب حاضر كرد؛ پیامبر كفی از آب برداشت و بر سینه فاطمه علیهماالسلام بینداخت و فرمود! خدایا! فاطمه و ذریه او را از شیطان رجیم، به تو پناه می دهم و كفی دیگر از آب برداشت و به میان هر دو كتف علی علیه السلام ریخت و فرمود: خدایا! علی علیه السلام و ذریه او را از شیطان رجیم به تو پناه می دهم؛ سپس فرمود: خداوند این وصلت شما را برای شما و به هر دوی شما مبارك گرداند.»[1] .









    1. كامل بهائی، ج 1 ص161 داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام، ص69.