کد مطلب:53148 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

عبادات و مناجات اميرالمؤمنين











عروة بن زبير مي گويد: «در مسجد رسول خدا نشسته بوديم و درباره اعمال اهل بدر و گذشته ها گفتگو مي كرديم، ابودرداء از حاضرين بود گفت: مردم!! مي خواهيد از كسي به شما خبر دهم كه از همگان، ثروتش كمتر و پارسائيش بيشتر، و در عبادت كوشاتر است؟ گفتند: آري. گفت: اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام».

عروه گويد: «به خدا سوگند به خاطر اين گفتار ابودرداء همه اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زيرا اينان از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنيدن فضايل حضرت را نداشتند. مردي از انصار، رو به او كرد و گفت: سخني گفتي كه حاضران هيچ كدام با تو موافقت نكردند. ابودرداء گفت: مردم! چيزي را كه خودم ديدم براي شما تعريف كنم: شب هنگام در قسمتي از باغات، علي عليه السلام را مشاهده كردم كه از غلامان خود كناره گرفته، در لابه لاي درختان خرما پنهان شد، از من دور شد و من او را گم كردم. پيش خود گفتم حتما به منزلش رفته است، چيزي نگذشت كه صداي ناله اي حزن انگيز و نغمه اي دل خراش به گوشم رسيد كه صاحب ناله مي گفت: «پروردگارا! چه بسيار گناهي كه به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب كردن من، در صدد مقابله بر نيامدي، و چه بسيار جرمي كه با كرم خود از كشف نمودن آن خودداري فرمودي، خداوندا! اگر عمري طولاني در نافرمانيت گذرانده ام و نامه عمل و بار گناهم سنگين شده است، به غير آمرزشت آرزويي ندارم و به جز خشنوديت به چيزي اميد ندارم.»

از شنيدن ناله به جستجوي صاحب آن افتادم، ناگهان ديدم كه حضرت علي عليه السلام است، در گوشه اي بي حركت خود را پنهان ساختم. در آن نيمه شب، نماز بسياري خواند؛ آنگاه به دعا و گريه پرداخت و از حال خود به درگاه الهي،شكوه مي برد از جمله مناجاتهاي حضرت، با خداوند اين بود:

«خداوندا! آنگاه كه در عفو و بزرگواريت فكر مي كنم، گناهانم در نظرم ساده مي آيد، پس وقتي كه به ياد عقوبتهاي شديدت مي افتم بليه ام گران مي شد. اي واي اگر در نامه هاي عمل به گناهي برخورد كنم كه من آن را فراموش كرده ام ولي تو آن را به حساب آورده اي، آنگاه خواهي گفت: او را بگيريد، واي بر اين گرفتاري كه بستگانش نمي توانند نجاتش دهند و قبيله اش به حالش سودي نخواهند داشت، آنگاه كه دستور فراخواندنش رسيد، همگان بر او رحمشان مي آيد. واي از آن آتش كه جگرها و كليه ها را كباب مي كند، واي از آن آتشي كه اعضاي بدن را از هم جدا مي كند، آه از آن بيهوشي كه در اثر شعله هاي سوزان دست مي دهد».

سپس حضرت آنقدر گريه كرد كه ديگر حس و حركت از او بريده شد. پيش خود گفتم:حتما در اثر شب زنده داري خوابش گرفته است و براي نماز صبح بيدارش مي كنم.جلو رفتم، ديدم مانند چوبي خشك روي زمين افتاده است، او را تكان دادم ديدم تكان نمي خورد، خواستم او را بنشانم نشد، گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون»[1] حتما مرده است.به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را به اهلش برسانم. فاطمه زهرا عليهماالسلام فرمود: اي ابودرداء! چه خبر شده است؟ جريان را براي خانم، نقل كردم، حضرت زهرا عليهماالسلام فرمود: ابودرداء به خدا علي عليه السلام باز هم مانند هميشه از ترس خدا غش كرده است، سپس مقداري آب آوردند و به صورتش پاشيدند تا به هوش آمد.

همين كه به هوش آمد و مرا ديد كه گريه مي كنم، فرمود: ابودرداء! براي چه گريه مي كني؟ گفتم: از اين حالتي كه شما براي خودت پيش آورده اي. فرمود: «ابودرداء پس آنگاه كه مرا براي حساب فراخوانند و اهل گناه به عذاب الهي يقين كردند مرا ببيني، چگونه خواهي بود؟ آن وقت كه مأمورين درشت خو و ترش رو اطراف مرا بگيرند و در پيشگاه پادشاهي جبار بايستم، در حالي كه زندگان مرا تسليم كرده اند و مردم دنيا به حال من ترحم كنند؛ آنجا در پيشگاه خداوندي كه هيچ سري از او پوشيده نيست، اگر مرا ببيني بيش از اين دلت به حال من خواهد سوخت.»

ابودرداء گفت: به خدا سوگند كه اين حالت را در هيچ كدام از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نديدم.[2] .









    1. بقره 156.
    2. امالي الطوسي- علي از ولايت تا شهادت، ص279 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص 12-9.