کد مطلب:53171 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229
مرد ذمي گفت: بنده خدا كجا مي روي؟ امام فرمود: به كوفه. هر دو به راه ادامه دادند تا سر دو راهي رسيدند. هنگامي كه ذمي جدا شد و راه خود را پيش گرفت برود، ديد كه رفيق مسلمانش از راه كوفه نرفت، همراه او مي آيد. مرد ذمي گفت: مگر شما نفرمودي به كوفه مي روم؟ فرمود: چرا. شما از راه كوفه نرفتي: راه كوفه آن يكي است. مي دانم ولي پايان خوش رفاقتي آن است كه مرد، رفيق راهش را در هنگام جدايي چند قدم بدرقه كند و دستور پيغمبر ما همين است، بدين جهت مي خواهم چند گام تو را بدرقه كنم، آنگاه به راه خود بر مي گردم. ذمي گفت: پيغمبر شما چنين دستور داده؟ امام فرمود: بلي. اين كه آيين پيغمبر شما با سرعت در جهان پيشرفت كرد و چنين پيروان زياد پيدا نمود، حتما به خاطر همين اخلاق بزرگوارانه او بوده است. مرد ذمي با اميرالمؤمنين به سوي كوفه برگشت. هنگامي كه شناخت همراه خليفه مسلمانان بوده است، مسلمان شد و اظهار داشت: من شما را گواه مي گيرم كه پيرو دين و آيين شما مي باشم.[1] .
روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در دوران خلافتش در خارج كوفه با يك نفر ذمي (يهودي يا مسيحي) كه در پناه اسلام بود، همراه شدند.