کد مطلب:53173 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:213
علي عليه السلام براي سركوبي دشمنان از كوفه بيرون آمد و با سپاه مجهز به سوي صفين حركت كردند. در سر راه به شهر مدائن (پايتخت پادشاهان ساساني) رسيدند و وارد كاخ كسري شدند. حضرت پس از اداي نماز با گروهي از يارانش مشغول گشتن ويرانه هاي كاخ انوشيروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مي رسيدند كارهايي را كه در آنجا انجام شده بود به يارانش توضيح مي دادند به طوري كه باعث تعجب اصحاب مي شد و عاقبت يكي از آنان گفت: يا اميرالمؤمنين! آنچنان وضع كاخ را توضيح مي دهيد گويا شما مدتها اينجا زندگي كرده ايد! در آن لحظات كه ويرانه هاي كاخها و تالارها را تماشا مي كردند، ناگاه علي عليه السلام جمجمه اي پوسيده را در گوشه خرابه ديد، به يكي از يارانش فرمود:او را برداشته همراه من بيا! سپس علي عليه السلام بر ايوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتي آوردند و مقداري آب در طشت ريختند و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وي هم جمجمه را در ميان طشت گذاشت. آنگاه علي عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود: اي جمجمه! تو را قسم مي دهم! بگو من كيستم و تو كيستي؟ جمجمه با بيان رسا گفت: تو اميرالمؤمنين، سرور جانشينان و رهبر پرهيزگاران هستي و من بنده اي از بندگان خدا هستم. علي عليه السلام پرسيد: حالت چگونه است؟ جواب داد: يا اميرالمؤمنين! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زير دستان مهر و محبت داشتم،راضي نبودم كسي در حكومت من ستم ببيند، ولي در دين مجوسي (آتش پرستي) به سر مي بردم. هنگامي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمد كاخ من شكافي برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من خواستم اسلام را بپذيرم ولي زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و اسلام بازداشت و اكنون پشيمانم. اي كاش كه من هم ايمان مي آوردم و اينك از بهشت محروم هستم و در عين حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم در امانم. واي به حالم! اگر ايمان مي آوردم من هم با تو بودم. اي اميرالمؤمنين و اي بزرگ خاندان پيامبر! سخنان جمجمه پوسيده انوشيروان به قدري دل سوز بود كه همه حاضران تحت تأثير قرار گرفته با صداي بلند گريستند.[1] . اميد است ما نيز پيش از فرا رسيدن مرگ در فكر نجات خويشتن باشيم.
به امام علي عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاي اسلامي حمله كند.