کد مطلب:53186 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

نظر امام به عضدالدوله و عمران











عمران بن شاهين از اهل عراق بود و مقام ستيزگي و عصيان بر حكومت عضدالدوله ديلمي برآمد و عليه او قيام نمود؛ عضدالدوله در صدد تعقيب و دستگيري او برآمد و با كوشش و جديتي هر چه تمام تر او را تعقيب نمود، عمران براي خود چاره اي نديد مگر آنكه مخفيانه به نجف اشرف فرار كند و در آنجا با لباس مبدل،روزگار را بگذراند، پس به اميرالمؤمنين عليه السلام پناه آورد تا او را از دست عضدالدوله نجات بخشد.

عمران در تحت قبه منوره اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته به دعا و نماز و نياز مشغول بود تا اينكه يك شب آن حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود: «اي عمران! فردا «فنا خسرو» براي زيارت اينجا مي آيد و حرم را براي او قرق مي كنند و هر كسي كه در اينجاست از حرم بيرون مي نمايند؛ حضرت با دست مبارك خود اشاره به يكي از زواياي قبه منوره نمودند و فرمودند: تو در اينجا توقف كن و بمان، تو را نمي بينند؛ عضدالدوله خواهد آمد و مشغول زيارت و نماز مي شود و به درگاه خدا با تضرع و ابتهال، دعا مي كند و خدا را به محمد و آل طاهرينش سوگند مي دهد كه او را بر تو پيروز كند. در اين حال تو نزديك او برو و بگو؛ اي پادشاه! آن كسي كه در دعايت اصرار مي كردي و خدا را به محمد و آلش سوگند مي دادي كه تو را بر او پيروز كند، كيست؟ فنا خسرو مي گويد: مردي است كه در بين ملت من اختلاف افكنده و عصاي قدرت مرا شكسته و در حكومت با من منازعه نموده است؛ به او بگو: اگر كسي تو را بر او پيروز كند، مژدگاني او را چه مي دهي؟ او مي گويد: هر چه بخواهد مي دهم، حتي اگر مرا الزام كند كه او را عفو كنم، عفو مي كنم. در اين وقت تو خودت را به او معرفي كن و آنچه از او توقع داري از جانب او به تو خواهد رسيد.»

عمران مي گويد: «همان طور كه حضرت به من در عالم خواب، نشان داده و راهنمايي كرده بود واقع شد؛ عضدالدوله آمد و مشغول دعا و نماز شد و بعد براي پيروزيش بر عمران خدا را به محمد و آلش قسم داد؛ من در كناري قرار گرفته بودم، نزدش آمدم همان سؤال را از او كردم و او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پيروز كند حتي اگر خواستش عفو باشد از او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پيروز كند حتي اگر خواستش عفو باشد از او خواهم گذشت». عمران در اين هنگام به او مي گويد: منم عمران بن شاهين!! او مي گويد: چه كسي تو را در اينجا راه داد و در اين موقف قرار داد؟ من گفتم: اين مولايم علي عليه السلام در خواب به من فرمود: فنا خسرو در اينجا مي آيد و به من چنين و چنان فرمود كه خدمت شما عرض كردم.

عضدالدوله گفت: تو را به حق اميرالمؤمنين عليه السلام، سوگند مي دهم كه او به تو گفت فنا خسرو مي آيد؟ گفتم: آري قسم به حق اميرالمؤمنين عليه السلام. عضدالدوله گفت: هيچ كس غير از من و مادرم و قابله نمي داند كه اسم من، فنا خسرو است. همانجا از گناه او درگذشت و او را به وزارت منصوب كرد و دستور داد برايش لباس و خلعت وزارت آوردند و خود به كوفه حركت كرد.

عمران، نذر كرده بود كه چنانچه مورد عفو عضدالدوله قرار گيرد با سر و پاي برهنه به زيارت علي عليه السلام آيد، چون به وزارت منصوب شده بود چنين انديشيد كه چون شب شد و تاريكي، عالم را فرا گرفت، من از كوفه با سر و پاي برهنه به زيارت روم؛ چون شب فرا رسيد با سر و پاي برهنه، تنها از كوفه به سمت نجف مي آيد. راوي اين داستان، حسن طهال مقدادي است، گويد: جد من كليددار بقعه نجف بود كه حضرت را شب به خواب مي بيند كه حضرت به او فرمود: از خواب برخيز و براي دوست ما عمران بن شاهين در حرم را باز كن.

جد من، علي بن طهال از خواب بر مي خيزد و شمعها را روشن مي كند و در حرم را باز مي كند و منتظر مي نشيند، كه ناگهان مي بيند شيخي به طرف مرقد حضرت مي آيد. چون به حرم رسيد، جدم بدو مي گويد: بفرماييد اي مولاي ما!

عمران مي گويد: من كيستم؟ او مي گويد: شما عمران بن شاهين هستيد! عمران گفت: من عمران بن شاهين نيستم؛ جدم مي گويد: شما عمران هستيد! الآن علي عليه السلام در خواب، نزدم آمد و امر كرد برخيز و در را براي دوست ما باز كن. عمران گويد: به حق خدا تو را سوگند مي دهم كه، چنين گفت؟ جدم گفت: آري به حق او سوگند مي خورم كه چنين گفت. عمران خود را روي در حرم مي اندازد و مشغول بوسيدن مي شود و به مدير خود در صيد ماهي مي گويد: شصت دينار به جد من بدهند.[1] .









    1. بحارالانوار، ج 9 ص-681 معادشناسي، ج-5 داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص90.