کد مطلب:53190 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196
حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پيش صاحب ببرم، و از او تقاضا كنم كه آزارت ندهد، و يا از قصاب بخواهم گوشت را براي بار دوم عوض كند، كدام را انتخاب مي كني؟ به درخواست كنيز آن حضرت به مغازه قصابي وارد شد، و از قصاب خواست كه گوشت را عوض كند، و يا معامله را اقاله نمايد. قصاب اميرالمؤمنين را نمي شناخت، و لذا مشتي بر سينه آن حضرت زد و گفت: برو بيرون به شما مربوط نيست!! علي عليه السلام با آن همه توان و شجاعت و قدرتي كه داشت، مشت قصاب را تحمل كرد و چيزي به او نگفت!! و كنيز را به خانه اش برگرداند، و به ارباب سفارش كرد كه وي را آزار ندهد. چون صاحب كنيز، مولاي متقيان را شناخت، كنيز را به شكرانه تشريف آوردن آن حضرت آزاد ساخت. ولي از سوي ديگر چون مردم، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابي ديده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين چه شد و كجا رفت؟ قصاب كه مردي غريب و از عاشقان مولا بود، و اساسا براي ديدار آن حضرت به كوفه آمده بود، ولي علي عليه السلام هنگام ورود وي به كوفه، در مسافرت به سر مي برد، جواب داد: من كجا و علي كجا؟ من كه مدتها است كه در انتظار علي هستم... گفتند: همان عربي كه با كنيز گريان وارد مغازه ات شد علي عليه السلام بود!!قصاب كه ديد كه به چه بزرگواري جسارت كرده است، گرفتار غم و اندوه شديدي شد،و لذا دستش را با ساطور قصابي قطع كرده و بي هوش افتاد!! علي عليه السلام چون از اين جريان آگاه گشت بر بالين قصاب آمده، و دست قطع شده را از زمين برداشت، و بلافاصله آن را در جاي خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتي را به وي برگرداند، در نتيجه دست قطع شده به بركت انفاس ملكوتي آن حضرت خوب شد...نظير اين جريان با كمي تفاوت در مورد «بقالي» پيش آمد، كه حضرت در شفاعتش از كنيزي مشت او را نيز تحمل كرد...[1] . از اين قضايا نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام داراي جاذبه هاي عجيبي بود، و دوست و دشمن، مسلمان و كافر را جذب مي كرد، تا جايي كه كساني در اين راه دست خود را قطع مي كردند، و از آئين خود منصرف گرديده، آئين بحق علي عليه السلام را مي پذيرفتند... علي نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پيدا مي كرد، بلكه به هر موضوعي در وجود او بنگريم، وي همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت، ايثار، اخلاص، سوز و مسؤوليت، جوانمردي و همه سيماي واقعي قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت، و دوست و دشمن در برابر وي خاضع بودند...[2] .
روزي علي عليه السلام كنيزي را ديد كه محزون و گرايان است، و چون از علتش پرسيد، جواب داد: صاحبم مرا براي خريد گوشت مأمور ساخت، و چون گوشت را خريدم مورد پسند وي واقع نشد، لذا آن را برگرداندم، دوباره قصاب گوشت را عوض كرد و گفت: چنانچه بار ديگر بياوري عوض نمي كنم، ولي صاحبم اين گوشت را نيز نپسنديد، نمي دانم چه كار كنم؟