کد مطلب:53206 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

حسادت و بي تحملي زنان











دو نفر با هم دوست بودند، كه يكي از آن دو هنگام وفاتش به ديگري گفت: من از دنيا مي روم ولي دختر صغيري دارم كه فكرم را ناراحت ساخته است، او را به تو مي سپارم كه خوب از وي مراقبت نموده، و تربيت نمايي.

دختر در خانه دوست پدرش بزرگ شد، و به جمال و زيبائي رسيد... زن آن مرد از جمال و كمال دختر به وحشت افتاده، و لذا روزي كه شوهرش به مسافرت رفته بود، زنان همسايه ها را با خود هم آهنگ ساخت، و با انگشتش به كمك زنان همسايه، بكارت آن دختر بيچاره را كه در اختيار وي به امانت گذاشته بود، زايل كرد!! و چون شوهرش از سفر برگشت، با يك برنامه ريزي حساب شده دختر را به خلاف عفت متهم ساخته، و همان زنان را به عنوان شهود معرفي نمود!!

قضيه به خليفه زمان عمر بن خطاب كشيده شد، و او از داوري عاجز مانده و از علي عليه السلام كمك خواست، حضرت علي عليه السلام نيز در مسند قضاوت نشسته، و از زن شاهد و بينه طلب كرد و زن نيز همان همسايه ها را به عنوان شاهد در تأييد اتهامش معرفي نمود.

علي عليه السلام در اين هنگام شمشيرش را از نيام كشيد و روبروي خود قرار داد، و سپس هر يك از زنان را جداگانه در اتاقي بازداشت نموده، و شروع به محاكمه فرموده، و ابتدا از زن همان مرد پرسيد حقيقت را بگويد، ولي وي از سخنان اولش عدول نكرد!! و به بازداشتگاه بازگشت.

سپس شاهد اول را آوردند، حضرت فرمود:

مرا مي شناسي؟ من علي بن ابي طالب هستم، و اين شمشير من است، زن آن مرد سخناني را گفت و رفت... تو اگر راست نگويي با اين شمشير خونت را جاري مي كنم!!

زن چون اوضاع را مساعد حال خود نديد، خطاب به عمر گفت: اي اميرالمؤمنين! به من امان مي دهي؟

علي عليه السلام فرمود: حرفت را بزن و راست بگو.

زن گفت: واقعيت امر اين است كه آن زن چون زيبايي و جمال دختر را ديد، ترسيد كه شوهرش سرانجام با وي ازدواج كند، و لذا به او شراب خورانيد، و به كمك ما،با انگشتش بكارت او را زايل كرد.

علي عليه السلام فرمود: الله اكبر من بعد از دانيال نبي، اولين كسي هستم كه ميان شهود فاصله انداخته و حقيقت را كشف كردم، آنگاه دستور داد: براي زن هشتاد تازيانه به عنوان حد قذف زدند، و براي آن جنايت نيز چهارصد درهم براي همگي آنان تعيين فرمودند و سپس دستور دادند مرد اين زن را طلاق داده، و با آن دختر ازدواج نمايد!

عمر گفت: يااباالحسن! جريان دانيال چيست؟

حضرت آن را مشروحا بيان داشت كه به اختصار از نظرتان مي گذرد:

«دانيال» چون پدر و مادر خود را از دست داده بود، در آغوش پر مهر پير زني پناه گرفته بود، در زمان او پادشاهي بود كه دو نفر قاضي داشت و آن قاضي ها رفيقي داشتند كه خيلي امين و صالح بود، و آن مرد نيز زني داشت بسيار با جمال و متدين...

روزي پادشاه خطاب به آن قاضي ها گفت: مردي درستكار و امين مورد نياز است...آنان رفيق خود را معرفي كردند...مرد متدين هنگام مسافرت خطاب به قاضي ها گفت:در امور خانواده ام كوشا باشيد! و بدين طريق گرگها را به خانه اش مسلط ساخت.

قاضي ها پس از مسافرت رفيقشان، براي كمك و سركشي به خانواده او بر در منزلش مي آمدند... و از اين راه عاشق زن او شده و او را به عمل خلاف دعوت كردند!!چون زن خواسته آنان را بر نياورد، آنان به دروغ شهادت دادند كه فلان زن زنا كرده است. پادشاه چون به قاضي هايش اعتماد داشت، شهادت آنان را پذيرفته و شديدا متأثر گشت، ولي سفارش نمود كه اجراي حد پس از سه روز انجام گيرد، و از طرف پادشاه اعلان شد كه براي سنگسار فلان زن عابده در محل معين پس از سه روز آماده گردند!!

پادشاه با وزير در اين باره مشورت مي كرد، ولي چاره اي پيدا نشد!! سرانجام روز سوم وزير بيرون رفته و دانيال را با بچه هاي ديگر مشاهده نموده كه به بازي مشغول بودند، و در آن بازي دانيال به ساير بچه ها مي گفت: بيائيد من بعنوان پادشاه باشم، و تو فلان زن عابده، و آن دو نفر قاضي شاهد باشند، سپس شمشيرش را كه از ني درست كرده بود، مقابلش گذاشت، و قاضي ها را از هم جدا كرد، و آنها را به محاكمه كشانيد، و چون آن دو به يك صورت شهادت ندادند، حكم اعدام آن دو قاضي را صادر كرد...

وزير با خوشحالي مراجعت نمود و جريان را به پادشاه رسانيد، و پادشاه طبق همان برنامه قاضي ها را احضار نموده و به طور جداگانه از آنان سؤالاتي نمود مثلا:

زن با چه كسي زنا كرد؟ و چه وقت زنا كرد؟ در چه روزي؟ در چه ساعتي؟ و در چه مكاني؟!

چون حقيقت روشن گشت، و اختلاف شهادت، فساد دروني آنان را فاش نمود، پا شده به مردم اعلان كرد: اي مردم چون اين دو قاضي باعث آبروريزي زن عابده شده، و به دروغ شهادت داده، و او را به زنا و عمل خلاف عفت متهم ساخته اند،براي تماشاي اعدام آنان حاضر شويد، و سپس آن دو را اعدام كرد.[1] .

در اينجا به اين احاديث و قضاياي تاريخي بسنده نموده، و از آوردن ساير احاديث و شواهد ديگر خودداري مي نماييم و نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام در دوران خانه نشيني اش پيوسته به داد خلفا رسيده و اشتباهات آنان را جبران مي كرد، و از حقوق مردم و ستمديدگان دفاع مي فرمود...

و از اين قضيه و حديث حضرت امام صادق عليه السلام نيز نتيجه گرفته و به مسئولين قضايي هشدار مي گردد كه از اعتماد صد در صد به مسئولين و دست اندكاران و قضات خويش اجتناب نموده، و بدانند كه آنان مصون از خطا نبوده،و در مواردي ممكن است گرفتار هواهاي خود گرديده و با آبروي مردم بازي كنند.[2] .









    1. فروع كافي ج7 ص425 ح 9 وسائل الشيعه ج18 ص203 ح1 بدون شرح قضيه دانيال.
    2. آفتاب ولايت، ص326-324.