کد مطلب:53218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

اخلاص امام علي











ابن شهر آشوب گويد: وقتي اميرمؤمنان عليه السلام بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت، او به علي عليه السلام دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي حذيفه ساكت باش، خود علي سبب درنگش را خواهد گفت. آن گاه علي عليه السلام عمرو را از پاي درآورد. چون به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر رسيد پيامبر سبب را پرسيد، علي عليه السلام عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براي تشفي خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها كردم،چون خشمم فرو نشست او را براي خدا كشتم.[1] .

علامه مجلسي رحمة الله گويد: صبحگاهي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براي رضاي خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، علي عليه السلام گفت: من از خانه بيرون آمدم و ديناري داشتم كه مي خواستم با آن مقداري آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگي را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.

مرد ديگري برخاست و گفت: من امروز بيش از علي انفاق كرده ام؛ مخارج سفر مرد و زني را كه قصد سفر داشتند و خرجي نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ساكت ماند. حاضران گفتند: اي رسول خدا، چرا به علي فرمودي: رحمت خدا بر تو واجب شد و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرموديد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر نديده ايد كه گاه پادشاهي خادم خود را كه هديه ناچيزي برايش آورده مقام و موقعيتي نيكو مي بخشد و از سوي خادم خود را كه هديه ناچيزي برايش آورده مقام و موقعيتي نيكو مي بخشد و از سوي خادم ديگرش هديه بزرگي آورده مي شد ولي آن را پس مي دهد و فرستنده را به چيزي نمي گيرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در اين مورد همچنين است؛ رفيق شما علي ديناري را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيري مؤمن بخشيد ولي آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براي معاندت و دشمني با برادر رسول خدا داد و مي خواست بر علي بن ابي طالب برتري جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مي داد جز دوري از رحمت خدا و نزديكي به خشم خدا و در آمدن در قهر الهي براي خود نمي افزود.[2] .

علي عليه السلام فرمود: گروهي خدا را از روي رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهي خدا را از روي ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است،و گروهي خدا را از روي شكر و سپاسگزاري پرستيدند و اين عبادت آزادگان است.[3] .

و فرمود: خدايا، من تو را از بيم عذاب و طمع رثوابت نپرستيدم، بلكه تو را شايسته بندگي ديدم و پرستيدم.[4] .

و فرمود: دنيا همه اش ناداني است جز مكانهاي علم، و علم همه اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ريا و خودنمايي است جز آنچه خالص (براي خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مي شود.[5] .

عمل اگر براي غير خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد، نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حكايت لطيفي را كه دميري در كتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:

امام علامه ابوالفرج اصفهاني و ديگران حكايت كرده اند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زماني مردم كوفه را قحطي و گرسنگي سختي رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شتري را براي خانواده خود كشت و غذايي از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براي قومي از بني تميم رستاد و كاسه اي هم براي سحيم بن وثيل رياحي كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسي است كه در شعر خود گفته بود:

«من مردي شناخته شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامي كه براي امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.

وقتي ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نيازمند غذاي غالب هستم؟ اگر او يك شتر كشته من هم شتري مي كشم. ميان آنان مسابقه شتر كشي راه افتاد، سحيم يك شتر براي خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شتري نكشت اما آن را به دل گرفت.

چون روزهاي قحطي سپري شد و مردم وارد كوفه شدند، بني رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختي، چرا به اندازه غالب شتر نكشتي و ما آمادگي داشتيم كه به جاي هر شتري دو شتر به تو بدهيم. سحيم چنين عذر آورد كه شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پي كرد و به مردم گفت: همي بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براي خوردن كشته شده اند و از كشتن آنها مقصودي جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زباله دان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد.[6] و[7] .









    1. مستدرك الوسائل220:3 به نقل از مناقب.
    2. بحار الانوار41:18.
    3. نهج البلاغه، خطبه237.
    4. بحارالانوار41:14.
    5. سفينة البحار 401:1 ماده خطر.
    6. حياة الحيوان 222:2 ذيل «فرع».
    7. نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص757-754.