کد مطلب:53222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135
جابر گويد: امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام شنيد مردي به قنبر دشنام مي دهد و قنبر قصد پاسخگويي دارد، حضرت او را صدا زد: اي قنبر، آرام باش، به دشنام گوي خود اعتنا مكن تا خداي رحمان را خشنود و شيطان را خشمگين سازي و دشمنت را به كيفر رساني. سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جاندار را آفريد مؤمن پروردگار خود را به چيزي چون بردباري خشنود نسازد، و شيطان را به چيزي چون سكوت به خشم نياورد، و هيچ عقوبتي براي احمق مانند سكوت و بي اعتنايي به او نيست.[2] . ابن ابي الحديد گويد: آن حضرت بردبارترين مردم نسبت به گنهكار و با گذشت ترين آنها از بدكار بود، صحت اين گفتار در جنگ جمل به چشم مي خورد كه بر مروان بن حكم- كه سر سخت ترين دشمن آن حضرت بود- دست يافت و از گناه او چشم پوشيد. و عبدالله بن زبير حضرتش را در برابر مردم دشنام مي گفت و در جنگ جمل در سخنراني خود گفت: «اين مرد لئيم پست علي بن ابي طالب به سوي شما آمده» و علي عليه السلام مي فرمود: «زبير هميشه از ما خاندان بود تا پسرش عبدالله بزرگ شد»، با اين همه در همان جنگ بر او دست يافت و او را اسير كرد اما از او درگذشت و فرمود: «از اينجا برو تا تو را نبينم» و بيش از اين نگفت. و نيز پس از جنگ جمل در مكه بر سعيد بن عاص كه از دشمنان او بود دست يافت و چيزي به او نگفت...[3] . قنبر گويد: با امير مؤمنان عليه السلام بر عثمان وارد شدم، عثمان دوست داشت با امام خلوت كند، امام بهمن اشاره كرد كه دور شوم. من اندكي دور شدم، عثمان شروع كرد با تندي با امام سخن گفتن، و امام همن طور سر به زير داشت. عثمان گفت: چرا حرف نمي زني؟ فرمود: پاسخي جز آنكه ناخوشايند توست ندارم و سخني كه پسند تو باشد در نظرم نيست. سپس از نزد عثمان بيرون آمد و اين شعر را زمزمه مي كرد: اگر پاسخ او را دهم پاسخهاي حاضر و كوبنده ام دل او را به درد آورد، ولي صبر مي كنم و خون و دل مي خورم كه اگر اقدامي عليه او كنم نيش سختي از من خواهد خورد.[4] . امام علي عليه السلام يكي از غلامان خود را چند بار صدا زد و او پاسخ نگفت،امام بيرون آمد ديد غلام در خانه ايستاده است، فرمود: چرا پاسخ نمي دهي؟ گفت:حال نداشتم و مي دانستم كه شما هم ناراحت نمي شويد و آسيبي به من نمي رسانيد؛ فرمود: سپاس خدا را كه مرا از كساني قرار داد كه خلقش از او ايمنند؛ اي غلام برو كه در راه خدا آزادي.[5] . امير مؤمنان عليه السلام از بازار خرما فروشان مي گذشت دختري را ديد كه مي گريد، پرسيد: دخترك! چرا مي گريي؟ گفت: اربابم درهمي به من داد و فرستاد خرما بخرم و من از اين مرد خرما خريدم ولي چون آن را بردم آنها نپسنديدند،اينك پس آورده ام ولي اين فروشنده قبول نمي كند. امام به فروشنده فرمود: اي بنده خدا، اين خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، پولش را پس بده و خرما را بگير. فروشنده كه امام را نمي شناخت برخاست و تخت سينه حضرت كوفت، مردم گفتند: اين آقا امير مؤمنان است! نفس آن مرد تنگ شده، رنگ از چهره اش پريد و خرما را گرفت و پول را پس داد. آن گاه گفت: اي امير مومنان، از من راضي باش،فرمود: اگر خود را اصلاح كني- يا اگر حق مردم را بدهي- چه بسيار از تو راضي خواهم بود.[6] . زن زيبايي از جايي مي گذشت و گروهي چشم چران به او نظر دوختند، امير مؤمنان عليه السلام فرمود: چشمان اين نرينه ها هوسران و آزمند بود و همين سبب چشم چراني آنها شد، پس هرگاه يكي از شما زني را ديد كه او را خوش آمد با همسر خود آميزش كند كه زنان همه يكي هستند. يكي از خوارج گفت: خدا بكشد اين كافر را، چه داناست! ياران از جاي جستند كه او را بكشند، فرمود: آرام باشيد كه پاسخ دشنام، دشنام است يا گذشت از آن گناه.[7] . ابوهريره فرداي روزي كه از آن حضرت به بدي ياد كرده و سخناان ناروايي به گوش او رسانده بود خدمت حضرتش رسيد و حوائجي خواست و امام همهه را برآورد. ياران امام بر اين كار اعتراض كردند، فرمود: من شرم دارم كه جهل او بر علم من و گناهش بر عفو من و درخواستش بر بخشش من چيره آيد.[8] . ابن اثير گويد: عايشه پس از شكست در جنگ جمل به علي عليه السلام گفت: «چيره شدي گذشت كن» يعني آسان گير و بزرگوارانه چشم بپوش، و امام گذشت نمود و اين جمله ضرب المثل است.[9] و[10] .
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ضمن حديثي طولاني فرمود: اگر بردباري به صورت مردي مجسم مي شد به سيماي علي در مي آمد.[1] .