کد مطلب:53225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120
امام مجتبي عليه السلام فرمود: چون علي عليه السلام طلحه و زبير را شكست داد مردم همه گريختند و در راه بر زن بارداري گذشتند و او از ترس وضع حمل كرد و كودك زنده به دنيا آمد و چندي دست و پا زد و جان داد و پس از او مادرش از دنيا رفت. علي عليه السلام و ياران از آنجا گذشتند و آن زن و كودك را ديدند كه روي زمين افتاده اند، از حال آنان پرسيد، گفتند: او باردار بود و چون جنگ و هزيمت را ديد ترسيد و بچه انداخت. حضرت پرسيد: كدام يك زودتر مرده اند؟ گفتند: كودك پيش از مادر مرده است. حضرت شوهر آن زن را كه پدر كودك مرده بود فراخواند و بر اساس قانون ارث دو ثلث ديه را به و پرداخت و براي مادر او (كه مرده بود) يك ثلث سهم قرار داد، آنگاه از ارث آن زن مرده، از كودك خود كه ثلث ديه بود نصف آن را به شوهر داد و باقي را به خويشان آن زن داد، و نيز از ديه آن زن نصف آن رامكه دو هزار و پانصد درهم بود به شوهر داد و دو هزار و پانصد درهم ديگر را به خويشان آن زن داد، زيرا جز همان كودكي كه انداخته بود فرزند ديگري نداشت و همه اين مبالغ را از بيت المال بصره پرداخت نمود.[2] . طبري به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم پس از فتح مكه خالد بن وليد را براي دعوت نه براي جنگ به سويي فرستاد و قبايلي از عرب به نامهاي سليم و مدلج و چند قبيله ديگر نيز با او بودند و همگي به غميصاء- كه محل آبي بود براي بني جذيمة بن عامر بن عبد مناة بن بن كنانه- فرود آمدند. بني جذيمه در زمان جاهليت عوف بن عبد عوف ابوعبدالرحمن بن عوف و فاكة بن مغيره را كه تاجر بودند و از يمن بر آنها وارد شده بودند كشته و اموالشان را گرفته بودند، و چون اسلام پيروز شد و رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را فرستاد، وي حركت كرد تا به آن مكان رسيد، چون خالد را ديدند سلاح برگرفتند، خالد به آنها گفت: سلاح را زمين بگذاريد كه مردم مسلمان شده اند. مردي از بني جذيمه گويد: چون خالد ما را گفت كه سلاحها را زمين بگذاريد، يكي از ما كه جحدم نام داشت گفت: واي بر شما اي بني جذيمه، اين خالد است، به خدا سوگند كه پس از فرو نهادن سلاح جز اسارت و پس از اسارت جز زده شدن گردنها نخواهد بود، به خدا سوگند من هرگز سلاحم را زمين نخواهم نهاد. گروهي از قومش او را گرفته، گفتند: اي جحدم، مي خواهي خون ما را بريزي؟ مردم مسلمان شده اند و جنگ فرو نشسته و مردم در امنيت به سر مي برند! و او را رها نكردند تا سلاحش را گرفتند و همگي بر اساس حرف خالد سلاحها را فرو گذاشتند. آن گاه خالد دستور داد همه را گرفتند و دستهايشان را بستند و تيغ بركشيد و به جان آنان افتاد و عده اي از آنها را كشت. چون خبر به رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم رسيد دستها را به آسمان برداشت و گفت: خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بيزاري مي جويم. سپس علي عليه السلام را فرا خواند و فرمود: اي علي، به نزد آنان برو و به كارشان رسيدگي كن و امر جاهليت را زير پا بنه. علي عليه السلام با مقداري مال كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم به او داده بود به سوي آنان رفت و ديه كشتگان و جريمه اموالي را كه از آنان تلف شده بود پرداخت؛ حتي پول ظرفي را كه در آن به سگ آب مي دادند پرداخت نمود و مقداري اضافه آمد، علي عليه السلام فرمود: آيا هنوز خون و مالي مانده كه جريمه آن پرداخت نشده باشد؟ گفتند: نه، فرمود: من بقيه اين مال را احتياطا ميان شما تقسيم مي كنم تا اگر موردي باشد كه رسول خدا و يا شما ندانسته باشيد جريمه آن پرداخت شده باشد. پس از انجام اين كار خدمت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم بازگشت و او را از ماجرا باخبر ساخت، فرمود: كار درست و نيكويي كردي. آن گاه پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم رو به قبله ايستاد و دستها را به آسمان برداشت به گونه اي كه سپيدي زير بازوهاي حضرتش ديده مي شد و سه بار عرضه داشت: خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بن وليد بيزاري مي جويم.[3] . در خبر آمده كه پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را براي جمع آوري صدقات بني جذيمه از بني المصطلق ارسال داشت و خالد به جهت سابقه ريخته شدن خوني كه ميان او و آنان وجود داشت آنان را دستگير كرد و عده اي از آنان را كشت و اموالشان را ربود. چون خبر به پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم رسيد دست به آسمان برداشت و گفت: خداوندا، من به پيشگاه تو از آنچه خالد كرده بيزارم، و گريست سپس علي را فرا خواند و با مقداري مال او را به سوي آن قبيله فرستاد و فرمود تا ديه مردان كشته شده و عوض مالهاي ربوده شده آنان را بپردازد. امير مؤمنان عليه السلام همه آنها را پرداخت حتي پولهايي براي ظروف آب سگها و ريسمانهاي چوپانان داد، و باقي مانده مال را به خاطر ترس زنان و وحشت كودكان و كارهاي ديگري كه شده و خبر داشتند يا نه و براي آنكه از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم راضي باشند به آنان پرداخت نمود.[4] . در «مصباح الانوار» گويد: يكسال بود كه امير مؤمنان عليه السلام هوس جگر سرخ شده با نان تازه داشت، در يكي از روزها كه روزه بود اين مطلب را با امام حسين عليه السلام در ميان گذاشت و امام آن را تهيه نمود. هنگام افطار كه ظرف غذا را نزد حضرتش برد سائلي بر در خانه رسيد. امير مؤمنان عليه السلام فرمود:پسرم، اين را براي سائل ببر تا ما در روز قيامت اين نكته را در نامه عمل خود مشاهده نكنيم كه: اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا و استمتعتم بها.[5] . «شما بهره هاي پاكيزه و لذيذ خود را در زندگاني دنياتان برديد و از آنها كامياب شديد»[6] .
پيرمرد نابينايي كه گدايي مي كرد از راه مي گذشت، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اين چيست؟ گفتند: اين امير مؤمنان مردي نصراني است. فرمود: از او كار كشيديد و اينك كه پير شده و از پا افتاده كمك خود را از او دريغ مي داريد! از بيت المال خرجي او را بدهيد.[1] .