کد مطلب:53228 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162
عمرو چندان گریست كه به رو به زمین افتاد، مأمور او را بلند كرد، عمرو گفت:ای معاویه، پدر و مادرم فدای آن كس كه از او به زشتی یاد كردی و از مقام او كاستی، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا، در طاعت خدا كوشا، در خشم خدا محدود، در دنیای فانی زاهد و به سرای باقی راغب بود، منكر و بزرگ منشی از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودی خدا بود عمل می كرد... فقدان او ما را از هم پاشیده و پس از او آرزوی مرگ داریم.
معاویه به دربان گفت، او را بیرون بر و عمرو بن حمق خزاعی را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: ای اباخزاعه، سر از فرمان بر تافتی و شمشیر بر روی ما كشیدی، و ستمت را به ما پیشكش نمودی، اعراض را طولانی كردی و اعراض[1] را ناسزا گفتی، و نادانیت كه باید از آن می پرهیختی تو را فرو افكند؛ آیا كار خدا را با رفیقت (علی) چگونه دیدی؟