کد مطلب:53236 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

علي مظهر عدالت











پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام سوده دختر عماره براي شكايت از فرماندار ظالمي كه معاويه بر آنها گماشته بود، پيش معاويه رفت.

سوده در جنگ صفين همراه لشكر علي عليه السلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاويه مي شورانيد.

معاويه كه او را مي شناخت به حرفش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت:

فراموش كرده اي در جنگ صفين لشكر علي را عليه ما تهييج مي كردي؟ اكنون سخن تو چيست؟

سوده گفت:

خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد كرد، نسبت به حقوقي كه لازم است آنها را مراعات كني. پيوسته افرادي از جانب تو بر ما حكومت مي كنند، ستم روا مي دارند و با قهر و غضب به ما ظلم مي كنند و همانند خوشه گندم ما را درو كرده، اسفندگونه نابودمان مي كنند، ما را به ذلت و خواري كشانده و خونابه مرگ بر ما مي چشانند. اين بسر بن اطارة است كه از طرف تو بر ما ملاحظه نمي كرديم، مي توانستيم به خوبي جلويش را بگيريم و زير بار ظلمش نرويم. اينك اگر او را بركنار كني سپاسگزار خواهيم بود وگرنه، با تو دشمني خواهيم كرد.معاويه گفت:

مرا با قدرت قبيله ات تهديد مي كني؟ فرمان مي دهم تو را بر شتر چموش سوار كنند و پيش بسر بن ارطاة بازگردانند تا او هر چه تصميم گرفت درباره تو انجام دهد.سوده كمي سر به زير انداخت، آنگاه سر برداشت و اين دو سطر شعر را خواند:درود خداوند بر آن پيكر باد كه وقتي در دل خاك جاي گرفت عدالت نيز با او دفن شد.

آن پيكري كه با حق هم پيمان بود، جز با عدالت حكومت نمي كرد و با ايمان و حقيقت پيوند ناگسستني داشت.[1] .

معاويه پرسيد: منظورت كيست؟

سوده پاسخ داد: به خدا سوگند! منظورم اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. آنگاه خاطره اي از حكومت و عدالت علي عليه السلام را چنين نقل كرد:

در زمان حكومت علي عليه السلام يكي از مأموران براي جمع آوري صدقات آمده بود،به ما ستم مي كرد، شكايت او را پيش علي برديم؛ وقتي رسيديم كه براي نماز ايستاده بود. همين كه چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوشرويي و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود: كاري داشتي؟

عرض كردم: آري!

سپس ستم مأمور را شرح دادم. به محض اينكه سخنانم را شنيد شروع به گريه كرد،قطرات اشك از چشمان علي عليه السلام فرو ريخت و بر گونه هايش جاري شد و گفت:

«اللهم انت الشاهد علي و عليهم اني لم آمر هم بظلم خلقك و لا بترك حقك»:پروردگارا! تو گواهي من هيچگاه نگفته ام اين مأموران بر مردم ستم كنند و حق تو را رها نمايند.

فوري پاره پوستي برداشت نوشت:[2] .

براي شما دليل و برهاني آمد. شما بايد در معاملات ، پيمانه و ترازو را درست و كامل كنيد، از اموال مردم كم نكنيد، در روي زمين فساد ننماييد و پس از اصلاح آن...

همين كه نامه مرا خواندي اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هر چه تا كنون گرفته اي نگه دار تا كسي را كه مي فرستم از تو تحويل بگيرد. والسلام.نامه را به من داد به آن شخص رسانيدم و با همان دستور از سمت خود بركنار شد.معاويه گفت: خواسته اين زن هر چه هست بنويسيد و او را با رضايت به وطن خود بازگردانيد.[3] .









    1. صلي اللّه له علي جسم تضمنها قبر فاصبح فيه العدل ندفونا قد حالف الحق لا يبغي به بدلا فصار بالحق و الايمان مقرونا.
    2. بسم الله الرحمن الرحيم قد جاءتكم بينة من ربكم فأفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشياءهم و لا تفسدوا الارض بعد اصلاحها...
    3. بحار: ج 41 ص119 نقل از داستانهاي بحارالأنوار، ج 4 ص35.