کد مطلب:62606 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:261
[صفحه 19] اشتراك منافع است. البته اينها نيز از بحث ما خارج است. قسمت عمده اي از دوستيها و رفاقتها، و يا دشمنيها و كينه توزيها، همه مظاهري از جذب و دفع انساني است. اين جذب و دفعها براساس سنخيت و مشابهت و يا ضديت و منافرت پي ريزي شده است[1] و در حقيقت علت اساسي جذب و دفع را بايد در سنخيت و تضاد جستجو كرد، همچنانكه از نظر بحثهاي فلسفي مسلم است كه:«السنخية علة الانضمام». گاهي دو نفر انسان يكديگر را جذب مي كنند و دلشان مي خواهد با يكديگر دوست و رفيق باشند. اين رمزي دارد و رمزش جز سنخيت نيست. اين دو نفر تا در بينشان مشابهتي نباشد همديگر را جذب نمي كنند و متمايل به دوستي با يكديگر نخواهند شد و به طور كلي نزديكي هر دو موجود دليل بر يك نحو مشابهت و سنخيتي است در بين آنها. در مثنوي، دفتر دوم داستان شيريني را آورده است: حكيمي زاغي را ديد كه با لك لكي طرح دوستي ريخته با هم مي نشينند و باهم پرواز مي كنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قيافه اش و نه رنگش، با لك لك شباهتي ندارد. تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا؟! نزديك آنها رفت و دقت كرد ديد هر دوتا لنگند. آن حكيمي گفت ديدم هم تكي [صفحه 20] در عجب ماندم، بجستم حالشان چون شدم نزديك و من حيران و دنگ اين يك پائي بودن، دو نوع حيوان بيگانه را باهم انس داد. انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمي شوند كما اينكه هيچوقت بدون جهت با يكديگر دشمن نمي شوند. به عقيده بعضي ريشه اصلي اين جذب و دفعها نياز و رفع نياز است. انسان موجودي نيازمند است و ذاتا محتاج آفريده شده، با فعاليتهاي پي گير خويش مي كوشد تا خلاءهاي خود را پر كند و حوائجش را برآورد و اين نيز امكان پذير نيست بجز اينكه به دسته اي بپيوندد و از جمعيتي رشته پيوند را بگسلد تا بدينوسيله از دسته اي بهره گيرد و از زيان دسته ديگر خود را برهاند و ما هيچ گرايش و يا انزجاري را در وي نمي بينيم مگر اينكه از شعور استخدامي او نضج 20 گرفته است. و روي اين حساب، مصالح حياتي و ساختمان فطري، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيري احساس مي كند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر مي بيند از خود دور كند و در مقابل آنچه غير از اينهاست كه نه منشأ بهره اي هستند و نه زيانبارند بي احساس باشد، و در حقيقت جذب و دفع دوركن اساسي زندگي بشرند و به همان مقداري كه از آنها كاسته شود در نظام زندگيش خلل جايگزين مي گردد و بالاخره آنكه قدرت پر كردن خلاءها را دارد ديگران را به خود جذب مي كند و آنكه نه تنها خلاءي را پر نمي كند بلكه بر خلاءها مي افزايد انسانها را از خود [صفحه 21] طرد مي كند و بي تفاوتها هم همچوسنگي در كناري.
در اينجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفعهاي جنسي نيست اگر چه آن نيز خود نوع خاصي از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعي مستقل است. بلكه مراد آن جذب و دفعهائي است كه در ميان افراد انسان در صحنه حيات اجتماعي وجود دارد. در جامعه انساني نيز برخي همكاريها است كه بر اساس
در بيابان زاغ را با لك لكي
تا چه قدر مشترك يابم نشان
خود بديدم هر دوان بودند لنگ
صفحه 19، 20، 21.