کد مطلب:62612 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264
كيمياگران معتقد بودند كه در عالم، ماده اي وجود دارد به نام «اكسير»[1] يا «كيميا» كه مي تواند ماده اي را به ماده ديگري تبديل كند. قرنها به دنبال آن مي گشتند. شعرا اين اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسير واقعي كه نيروي تبديل دارد عشق و محبت است زيرا عشق است كه مي تواند قلب ماهيت كند. عشق مطلقا اكسير است و خاصيت كيميا دارد، يعني فلزي را به فلز ديگر تبديل مي كند. مردم هم فلزات مختلفي هستند: [صفحه 44] «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة». عشق است كه دل را دل مي كند و اگر عشق نباشد دل نيست، آب و گل است. هر آن دل را كه سوزي نيست الهي! سينه اي ده آتش افروز از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است. محبت نيرو آفرين است، جبان را شجاع مي كند. يك مرغ خانگي تا زماني كه تنهاست بالهايش را روي پشت خود جمع مي كند، آرام مي خرامد، هي گردن مي كشد كرمكي پيدا كند تا از آن استفاده نمايد، از مختصر صدائي فرار مي كند، در مقابل كودكي ضعيف از خود مقاومت نشان نمي دهد، اما همين مرغ وقتي جوجه دار شده، عشق و محبت در كانون هستيش خانه كرد، وضعش دگرگون مي گردد، بالهاي بر پشت جمع شده را به علامت آمادگي براي دفاع پائين مي اندازد، حالت جنگي به خود مي گيرد، حتي آهنگ فريادش قويتر و شجاعانه تر مي گردد. قبلا به احتمال خطري فرار مي كرد اما اكنون به احتمال خطري حمله مي كند، دليرانه يورش مي برد. اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حيواني دلير جلوه گر مي سازد. عشق و محبت، سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي كند و حتي از كودن، تيزهوش مي سازد. پسر و دختري كه هيچكدام آنها در زمان تجردشان در هيچ چيزي [صفحه 45] نمي انديشيدند مگر در آنچه مستقيما به شخص خودشان ارتباط داشت، همينكه به هم دل بستند و كانون خانوادگي تشكيل دادند براي اولين بار خود را به سرنوشت موجودي ديگر علاقه مند مي بينند، شعاع خواسته هاشان وسيعتر مي شود، و چون صاحب فرزند شدند به كلي روحشان عوض مي شود. آن پسرك تنبل و سنگين اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركي كه به زور هم از رختخواب بر نمي خواست اكنون تا صداي كودك گهواره نشينش را مي شنود، همچون برق مي جهد. كدام نيروست كه لختي و رخوت را برد و جوان را اينچنين حساس ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نيست. عشق است كه از بخيل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مي سازد. اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه اي جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودي سخي در مي آورد كه چون دانه اي پيدا كرد جوجه ها را آواز دهد، يا يك مادر را كه تا ديروز دختري لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفي در مقابل گرسنگي و بي خوابي و ژوليدگي اندام، صبور و متحمل مي سازد، تاب تحمل زحمات مادري به او مي دهد. توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت ديگر تلطيف عواطف، و همچنين توحد و تأحد و تمركز و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع، همه از آثار عشق و محبت است. در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر [صفحه 46] بر مي خوريم و آن الهام بخشي و فياضيت عشق است. بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود فيض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ، يك امر خارج از وجود بلبل است ولي در حقيقت چيزي جز نيروي خود عشق نيست. تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد عشق، قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروهاي اتمي. الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند. عشق نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطني را ظاهر مي سازد. از نظر قواي ادراكي الهام بخش و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي كند، و آنگاه كه در جهت علوي متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود مي آورد. روح را از مزيجها و خلطها پاك مي كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گر است. صفات رذيله ناشي از خودخواهي و يا سردي و بي حرارتي را از قبيل بخل، امساك، جبن، تنبلي، تكبر و عجب، از ميان مي برد. حقدها و كينه ها را زائل مي كند و از بين برمي دارد گو اينكه محروميت و نا كامي در عشق ممكن است به نوبه خود توليد عقده و كينه ها كند. [صفحه 47] از محبت تلخها شيرين شود اثر عشق از لحاظ روحي در جهت عمران و آبادي روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابي. اثر عشق در بدن درست عكس روح است. عشق در بدن باعث ويراني و موجب زردي چهره و لاغري اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شايد تمام آثاري كه در بدن دارد آثار تخريبي باشد ولي نسبت به روح چنين نيست، تا موضوع عشق چه موضوعي، و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد؟ بگذريم از آثار اجتماعيش، از نظر روحي و فردي غالبا تكميلي است، زيرا توليد قوت و رقت و صفا و توحد و همت مي كند، ضعف و زبوني و كدورت و تفرق و كودني را از بين مي برد، خلطها كه به تعبير قرآن «دس» ناميده مي شود از بين برده و غشها را زايل و عيار را خالص مي كند. شاه جان مر جسم را ويران كند اي خنك جاني كه بهر عشق و حال كرد ويران خانه بهر گنج زر آب را ببريد و جو را پاك كرد پوست را بشكافت پيكان را كشيد [صفحه 48] كاملان كز سر تحقيق آگهند نه چنين حيران كه پشتش سوي اوست [صفحه 49]
شعراي فارسي زبان عشق را «اكسير» ناميده اند.
دل افسرده غير از مشت گل نيست
در آن سينه دلي و ان دل همه سوز[2] .
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش[3] .
از سمك تا به سماكش كشش ليلي برد[4] .
از محبت مسها زرين شود[5] .
بعد و يرانيش آبادان كند
بذل كرد او خان و مان و ملك و مال
وز همان گنجش كند معمورتر
بعد از آن در جو روان كرد آب خورد
پوست تازه بعد از آنش بردميد
بي خود و حيران و مست و واله اند
بل چنان حيران كه غرق و مست دوست
صفحه 44، 45، 46، 47، 48، 49.
شادباش اي عشق خوش سوداي ما اي دواي نخوت و ناموس ما .
اي طبيب جمله علتهاي ما
اي تو افلاطون و جالينوس ما