کد مطلب:62614 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245
احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخي از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسي است و از وجوه مشترك انسان و ساير حيوانات است. با اين تفاوت كه در انسان به علت خاصي كه مجال و توضيحش نيست اوج و غليان زائد الوصفي مي گيرد و بدين جهت نام عشق به آن مي دهند و در حيوان هرگز به اين صورت در نمي آيد، ولي به هر حال از لحاظ حقيقت و ماهيت، جز طغيان و فوران و طوفان شهوت چيزي نيست. از مبادي جنسي سرچشمه مي گيرد و به همانجا خاتمه مي يابد. افزايش و كاهشش بستگي زيادي دارد به فعاليتهاي فيزيولوژيكي دستگاه تناسلي و قهرا به سنين [صفحه 52] جواني. با پا گذاشتن به سن از يك طرف، و اشباع و افراز از طرف ديگر كاهش مي يابد و منتفي مي گردد. جواني كه از ديدن روئي زيبا و موئي مجعد به خود مي لرزد و از لمس دستي ظريف به خود مي پيچد، بايد بداند جز جريان مادي حيواني در كار نيست. اينگونه عشقها به سرعت مي آيد و به سرعت مي رود، قابل اعتماد و توصيه نيست، خطرناك است، فضيلت كش است. تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمي سود مي برد. يعني خود اين نيرو انسان را به سوي هيچ فضيلتي سوق نمي دهد اما اگر در وجود آدمي رخنه كرد و در برابر نيروي عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آنرا تحمل كرد ولي تسليم نشد، به روح قوت و كمال مي بخشد. انسان نوعي ديگر احساسات دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت با شهوت مغاير است. بهتر است نام آنرا عاطفه و يا به تعبير قرآن «مودت» و «رحمت» بگذاريم. انسان آنگاه كه تحت تأثير شهوات خويش است، از خود بيرون نرفته است، شخص يا شي ء مورد علاقه را براي خودش مي خواهد و به شدت مي خواهد. اگر درباره معشوق و محبوب مي انديشد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتع را ببرد. بديهي است كه چنين حالتي نمي تواند مكمل و مربي روح انسان باشد و روح او را تهذيب نمايد. اما انسان گاهي تحت تأثير عواطف عالي انساني خويش قرار مي گيرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مي كند، سعادت او را مي خواهد، آماده است خود را فداي خواسته هاي او [صفحه 53] بكند. اينگونه عواطف، صفات و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگي به وجود مي آورد برخلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعيت و جنايت بر مي خيزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از اين مقوله است. ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا، و همچنين وطن دوستيها و مسلك دوستيها از اين مقوله است. اين نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه آثار نيكي كه قبلا شرح داديم بر آن مترتب است و هم اين نوع است كه به روح شكوه و شخصيت و عظمت مي دهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است. و هم اين نوع از عشق است كه پايدار است و با وصال تيزتر و تندتر مي شود بر خلاف نوع اول كه ناپايدار است و وصال مدفن آن به شمار مي آيد. در قرآن كريم رابطه ميان زوجين را با كلمه « مودت» و «رحمت» تعبير مي كند[1] و اين نكته بسيار عالي است. اشاره به جنبه انساني و فوق حيواني زندگي زناشوئي است. اشاره به اينست كه عامل شهوت تنها رابطه طبيعي زندگي زناشوئي نيست. رابط اصلي صفا و صميميت و اتحاد دو روح است و به عبارت ديگر آنچه زوجين را به يكديگر پيوند يگانگي مي دهد مهر و مودت و صفا و صميميت است نه شهوت كه در حيوانات هم هست. مولوي با بيان لطيف خويش، ميان شهوت و مودت تفكيك مي كند، آنرا حيواني و اين را انساني مي خواند. مي گويد: [صفحه 54] خشم و شهوت وصف حيواني بود اين چنين خاصيتي در آدمي است فيلسوفان مادي نيز نتوانسته اند اين حالت معنوي را كه از جهاتي جنبه غيرمادي دارد و با مادي بودن انسان و مافوق انسان سازگار نيست- در بشر انكار كنند. برتراند راسل در كتاب زناشوئي و اخلاق مي گويد: «كاري كه منظور از آن فقط در آمد باشد نتايج مفيدي به بار نخواهد آورد. براي چنين نتيجه اي بايد كاري پيشه كرد كه در آن ايمان به يك فرد، به يك مرام يا يك غايت نهفته باشد. عشق نيز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالي در شخصيت ما به وجود نخواهد آورد و كاملا شبيه كاري است كه براي پول انجام مي دهيم. براي وصول به اين كمال بايد وجود محبوب را چون وجود خود بدانيم و احساسات و نيات او را از آن خود بشماريم». نكته ديگري كه بايد تذكر داده شود و مورد توجه قرار گيرد اينست كه گفتيم حتي عشقهاي شهواني ممكن است سودمند واقع گردد، و آن هنگامي است كه با تقوا و عفاف توأم گردد. يعني در زمينه فراق و دست نارسي از يك طرف و پاكي و عفاف از طرف ديگر، سوز و گدازها و فشار و سختيهائي كه بر روح وارد مي شود آثار نيك و [صفحه 55] سودمندي به بار مي آورد. عرفا در همين زمينه است كه مي گويند عشق مجازي تبديل به عشق حقيقي يعني عشق به ذات احديت مي گردد و در همين زمينه است كه روايت مي كنند: «من عشق و كتم و عف و مات مات شهيدا». «آنكه عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بميرد، شهيد مرده است». اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه اين نوع عشق با همه فوائدي كه در شرائط خاص احيانا به وجود مي آورد قابل توصيه نيست، واديي است بس خطرناك. از اين نظر مانند مصيبت است كه اگر بر كسي وارد شود و او با نيروي صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمل و پاك كننده نفس است، خام را پخته و مكدر را مصفي مي نمايد، اما مصيبت قابل توصيه نيست. كسي نمي تواند به خاطر استفاده از اين عامل تربيتي، مصيبت براي خود خلق كند، و يا براي ديگري به اين بهانه مصيبت ايجاد نمايد. راسل در اينجا نيز سخني با ارزش دارد. مي گويد: «رنج براي اشخاص واجد انرژي چون وزنه گرانبهائي است. كسي كه خود را كاملا سعادتمند مي بيند جهدي براي سعادت بشتر نمي كند. اما گمان نمي كنم اين امر بتواند بهانه اي باشد كه ديگران را رنج بدهيم تا به راه مفيدي قدم نهند، زيرا غالبا نتيجه معكوس بخشد و انسان را درهم مي شكند. در اين مورد بهتر [صفحه 56] است خود را تسليم تصادفات كنيم كه در سر راه ما پيش مي آيد.»[2] . چنانكه مي دانيم در تعليمات اسلامي به آثار و فوائد مصائب و بلايا زياد اشاره شده و نشانه اي از لطف خدا معرفي شده است، اما به هيچوجه به كسي اجازه داده نشده است كه به اين بهانه مصيبتي براي خود و يا براي ديگران به وجود آورد. به علاوه، تفاوتي ميان عشق و مصيبت هست، و آن اينكه عشق بيش از هر عامل ديگري «ضد عقل» است، هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حكومتش معزول مي كند. اينست كه عقل و عشق در ادبيات عرفاني به عنوان دو رقيب معرفي مي گردند. رقابت فيلسوفان با عرفا كه آنان به نيروي عقل، و اينان به نيروي عشق اتكاء و اعتماد دارند از همين جا سرچشمه مي گيرد. در ادبيات عرفاني همواره در اين ميدان رقابت، عقل محكوم و مغلوب شناخته شده است. سعدي مي گويد: نيكخواهانم نصيحت مي كنند شوق را بر صبر قوت غالب است ديگري مي گويد: قياس كردم، تدبير عقل در ره عشق [صفحه 57] نيروئي كه تا اين حد قدرتمند است و زمام اختيار را از كف مي گيرد و به قول مولوي: «آدمي را همچون پر كاهي در كف تندبادي به اين سو و آن سو مي كشد» و به قول راسل: «چيزي است كه تمايل به آثارشي دارد» چگونه مي تواند قابل توصيه باشد؟! به هر حال، احيانا آثار مفيد داشتن يك مطلب است و قابل تجويز و توصيه بودن مطلب ديگر است. از اينجا معلوم مي شود كه ايراد و اعتراض برخي متشرعين بر برخي از حكماي اسلامي[3] كه اين بحث را در الهيات مطرح كرده اند و آثار و فوائد آن را بيان كرده اند ناوارد است زيرا طبقه خيال كرده اند كه عقيده آن دسته از حكما اينست كه اين مطلب قابل تجويز و توصيه هم هست، و حال آنكه نظر آنها تنها به آثار مفيدي است كه در شرائط تقوا و عفاف به بار مي آورد، بدون اينكه آنرا قابل تجويز و توصيه بدانند، درست مانند مصائب و بلايا. [صفحه 58]
علاقه به شخص يا شي ء وقتي كه به اوج شدت برسد، به طوري كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گرد عشق ناميده مي شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. ولي نبايد پنداشت كه آنچه به اين نام خوانده مي شود يك نوع است.دو نوع كاملا مختلف است. آنچه از آثار نيك گفته شد مربوط به يك نوع آن است و اما نوع ديگر آن كاملا آثار مخرب و مخالف دارد.
مهر و رقت وصف انساني بود
مهر، حيوان را كم است، آن از كمي است
خشت بر دريا زدن بي حاصل است
عقل را بر عشق دعوي باطل است
چو شبنمي است كه بر بحر مي زند رقمي
صفحه 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58.