کد مطلب:62617 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:269

بهترين وسيله تهذيب نفس











بحثهاي گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اكنون مي خواهيم كم كم به نتيجه برسيم. مهمترين بحث ما- كه در حقيقت بحث اصلي ما است- اينست كه آيا عشق و علاقه به اولياء و دوستي نيكان، خود هدف است يا وسيله اي است براي تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجاياي انساني؟!

در عشقهاي حيواني، تمام عنايت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زيبائي پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را مي كشد و مجذوب مي سازد، اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد، و به سردي مي گرايد و خاموش مي گردد.

اما عشق انساني همچنانكه گفتيم حيات است و زندگي، اطاعت آور است و پيروساز. و اين عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار مي دهد و وي مي كوشد تا جلوه اي از معشوق باشد و كپيه اي از روشهاي او، همچنانكه خواجه نصيرالدين طوسي در شرح اشارات بوعلي مي گويد:

[صفحه 68]

«و النفساني هو الذي يكون مبدأ و مشاكله نفس العاشق لنفس المعشوق في الجوهر، و يكون أكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه... و هو يجعل النفس لينة شيقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنيوية[1] .

«عشق نفساني آنست كه مبدأش همرنگي ذاتي عاشق و معشوق است، بيشتر اهتمام عاشق به روشهاي معشوق و آثاري است كه از نفس وي صادر مي گردد. اين عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار مي دهد، رقتي ايجاد مي كند كه عاشق را از آلودگيهاي دنيائي بيزار مي گرداند».

محبت به سوي مشابهت و مشاكلت مي راند و قدرت آن سبب مي شود كه محب به شكل محبوب درآيد. محبت مانند سيم برقي است كه از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وي منتقل سازد. و اينجاست كه انتخاب محبوب اهميت اساسي دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستيابي و اتخاذ صديق بسيار اهتمام ورزيده و در اين زمينه آيات و رواياتي بسيار وارد شده است، زيرا دوستي همرنگ ساز است و زيباساز و غفلت آور، آنجا كه پرتو افكند عيب را هنر مي بيند و خار را گل و ياسمن[2] .

[صفحه 69]

در قسمتي از آيات و روايات از همنشيني و دوستي مردم ناپاك

[صفحه 70]

و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتي از آنها به دوستي پاكدلان دعوت كرده است.

ابن عباس مي گفت در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان كيست؟ حضرت فرمود:

«من ذكركم بالله رويته، و زادكم في علمكم منطقه، و ذكركم بالاخرش عمله»[3] .

«آنكس كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر دانشتان بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد».

بشر به اكسير محبت نيكان و پاكان سخت نيازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد.

براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس طرق مختلفي پيشنهاد شده و مشربهاي گوناگوني پديد آمده است. از جمله مشرب سقراطي است. طبق اين مشرب انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند. آدمي اول بايد به فوائد تزكيه و مضرات آشفتگي اخلاق ايمان كامل پيدا كند و سپس با ابزار دستي عقل يك يك صفات مذموم را پيدا كند (مثل كسي كه مي خواهد موها را تك تك از داخل بيني بچيند، يا مثل كشاورزي كه از لابلاي زراعت با دست خود يك يك علفهاي هرزه را بكند، يا مثل كسي كه مي خواهد گندم را با دست خود از ريگ و كلوخ پاك كند) و آنگاه آنها را از خرمن هستيش پاك كند. طبق اين روش

[صفحه 71]

بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه، تدريجا مفاسد اخلاقي را زايل كرد و غشها را از طلاي وجود پاك كرد و شايد بتوان گفت كه براي عقل امكان پذير نيست كه از عهده برآيد.

فيلسوفان، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب مي خواهند، مثلا مي گويند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصيت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلت و پستي است. يا مي گويند علم موجب قدرت و توانائي است، علم چنين است و علم چنان، «خاتم ملك سليمان است علم»، علم چراغي است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن مي كند. و يا مي گويند حسد و بدخواهي بيماري روحي است، از نظ ر اجتماعي عواقب سوئي را دنبال خواهد داشت و از اين قبيل سخنان.

شك نيست كه اين راه، راه صحيحي است و اين وسيله، وسيله خوبي است، اما سخن در ميزان ارزش اين وسيله خوبي است با مقايسه با يك وسيله ديگر. همچنان كه اتومبيل مثلا وسيله خوبي است، اما در مقام مقايسه با هواپيما مثلا بايد ديد ارزش اين وسيله در چه حد است.

ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائي، يعني از اين نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلي در مسائل اخلاقي واقع نما است و صحيح است و مطابق است و خطا و اشتباه نيست، بحثي نداريم، همين قدر مي گوئيم كه مكاتب فلسفي اخلاقي و تربيتي لا تعد و لا تحصي است و هنوز اين مسائل از نظر استدلالي از حدود بحث و اختلاف و تجاوز نكرده است، و باز مي دانيم كه اهل عرفان به طور كلي مي گويند:

[صفحه 72]

پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود


بحث ما فعلا در اين جهت نيست، بلكه در اينست كه ميزان برد اين وسائل چقدر است؟

اهل عرفان و سير و سلوك به جاي پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مي كنند. مي گويند كاملي را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال، هم بي خطرتر است و هم سريعتر. در مقام مقايسه، اين دو وسيله مانند وسائل دستي قديم و وسائل ماشيني مي باشند. تأثير نيروي محبت و ارادت در زايل كردن رذائل اخلاقي از دل از قبيل تأثير مواد شيميائي بر روي فلزات است. مثلا يك كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين مي برد نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزي از اين قبيل. اما تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقي مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند، چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد ممكن است با يك گردش همه آنها را جدا كند. نيروي ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع مي كند و دور مي ريزد. به عقيده اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كملين همچون دستگاه خودكاري، خودبخود رذائل را جمع مي كند و بيرون مي ريزد. حالت مجذوبيت اگر بجا بيفتد از بهترين حالات است و اينست كه تصفيه گر و نبوغ بخش است.

آري آنانكه اين راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نيروي محبت مي خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكيه مي كنند. تجربه نشان داده

[صفحه 73]

است كه آن اندازه كه مصاحبت نيكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواند صدها جلد كتاب اخلاقي مؤثر نبوده است.

مولوي پيام محبت را به ناله ني تعبير كرده است، مي گويد:


همچو ني زهري و ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟


هر كه را جامه ز عشقي چاك شد
او ز حرص و عيب كلي پاك شد


شاد باش اي عشق خوش سوداي ما
اي طبيب جمله علتهاي ما[4] .


گاهي بزرگاني را مي بينيم كه ارادتمندان آنان حتي در راه رفتن و لباس پوشيدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقليد مي كنند. اين تقليد اختياري نيست، خودبخود و طبيعي است. نيروي محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستي محبت اثر مي گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب مي سازد. اينست كه هر انساني بايد براي اصلاح خويش دنبال اهل حقيقتي بگردد و به او عشق بورزد تا راستي بتواند خويش را اصلاح كند.


گر در سرت هواي وصال است حافظا
بايد كه خاك درگه اهل هنر شوي


انساني كه قبلا هر چه تصميم مي گرفت عبادت يا عمل خيري انجام دهد باز سستي در اركان همتش راه مي يافت وقتي كه محبت و ارادت آمد ديگر آن سستي و رخوت مي رود و عزمش راسخ و همتش

[صفحه 74]

نيرومند مي گردد.


مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد


تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلي برد


من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بودم و عشق تو مرا بالا برد


خم ابروي تو بود و كف مينوي تو بود
كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد[5] .


تاريخ، بزرگاني را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملين- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابي در روح و روانشان به وجود آورده است. ملاي رومي يكي از آن افراد است. او از اول اينچنين سوخته و پرهيجان نبود. مردي دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود. از روزي كه با شمس تبريزي برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشي در درونش برا فروخت و همچون جرقه اي بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردي است اشعري مسلك، ولي مثنوي او بي شك يكي از بزرگترين كتابهاي جهان است. اشعار اين مرد همه اش موج است و حركت. ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است. در مثنوي نيز زياد از او ياد مي كند.

در مثنوي، ملاي رومي را مي بينيم به دنبال مطلبي است اما همين كه به ياد شمس مي افتد طوفاني سخت در روحش پديد مي آيد

[صفحه 75]

و امواج خروشاني را در وي به وجود مي آورد. مي گويد:


اين نفس جان دامنم برتافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است


كز براي حق صحبت سالها
باز گو رمزي از آن خوش حالها


تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود


گفتم اي دور اوفتاده از حبيب
همچو بيماري كه دور است از طبيب


من چه گويم يك رگم هشيار نيست
شرح آن ياري كه او را يار نيست


شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر


فتنه و آشوب و خونريزي مجو
بيش از اين از شمس تبريزي مگو[6] .


و اين مصداق راستين گفته حافظ است:


بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش


از اينجا مي توانيم استفاده كنيم كه كوشش و كشش، يا فعاليت و انجذاب بايد همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاري ساخته نيست كما اينكه كشش بدون كوشش به جائي نمي رسد.

[صفحه 76]


صفحه 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76.








    1. شرح اشارات، ج 3 ص 383، طبع جديد.
    2. از براي عشق، معايبي نيز هست. از جمله معايب آن اينكه عاشق در اثر استغراق در حسن معشوق از عيب او غفلت مي كند كه: «حب الشي ء يعمي و يصم» دوستي هر چيز كور و كر مي كند

      «و من عشق شيئا أعشي بصره و امرض قلبه». (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 107(

      «هر كس كه چيزي را دوست دارد چشمش را معيوب و دلش را مريض مي كند.»

      سعدي در گلستان مي گويد: «هر كسي را عقل خود به كمال نمايد و فرزند خود به جمال.» اين اثر سوء با آنچه در متن خوانديم كه اثر عشق حساسيت هوش و ادراك است، منافات ندارد. حساسيت هوش از اين نظر است كه انسان را از كودكي خارج كرده و قوه را به فعليت مي رساند و اما اثر سوء عشق اين نيست كه آدمي را كودن مي كند، بلكه آدمي را غافل مي كند، مسئله كودني غير از مسئله غفلت است. بسياري از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت مي باشند. عشق فهم را تيزتر مي كند اما توجه را يك جهت و متوحد مي سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصيت عشق توحد است، و در اثر همين توحد و تمركز است كه عيب پيدا مي شود و از توجه به امور ديگر مي كاهد.

      بالاتر از آن، نه تنها عشق عيب را مي پوشاند بلكه عيب را حسن جلوه مي دهد، زيرا يكي از آثار عشق اينست كه هرجا پرتو افكند آنجا را زيبا مي كند، يك ذره حسن را خورشيد، بلكه سياهي را سفيدي و ظلمت را نور جلوه مي دهد و به قول وحشي:


      اگر در كاسه چشمم نشيني
      بجز از خوبي ليلي نبيني


      و ظاهرا به اين علت است كه عشق مثل علم نيست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه داخلي و نفسانيش بيش از جنبه خارجي و عيني مي باشد يعني ميزان عشق تابع ميزان حسن نيست بلكه بيشتر تابع ميزان استعداد و مايه عاشق است. در حقيقت عاشق داراي مايه و ماده و آتش زير خاكستري است كه دنبال بهانه و موضوع مي گردد. همينكه به موضوعي احيانا برخورد كرد و توافقي دست داد- كه هنوز رمز اين توافق به دست نيامده و لهذا گفته مي شود عشق بي دليل است- آن قوه داخلي تجلي مي كند و به اندازه توانائي خودش حسن مي سازد و نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. اينست كه در متن مي خوانيم عاشق عيب معشوق را هنر مي بيند و خارش را گل و ياسمن.

    3. بحارالانوار، ج 15، كتاب العشرش، ص 51، طبع قديم.
    4. مثنوي معنوي.
    5. علامة طباطبائي.
    6. مثنوي معنوي.