کد مطلب:62624 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:267
[صفحه 108] در جنگ صفين در آخرين روزي كه جنگ داشت به نفع علي خاتمه مي يافت، معاويه با مشورت عمرو عاص دست به يك نيرنگ ماهرانه اي زد.او ديد تمام فعاليتها و رنجهايش بي نتيجه ماند و با شكست يك قدم بيشتر فاصله ندارد. فكر كرد كه جز با اشتباهكاري راه به نجات نمي يابد. دستور داد قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كنند كه مردم! ما اهل قبله و قرآنيم، بيائيد آنرا در بين خويش حكم قرار دهيم. اين سخن تازه اي نبود كه آنها ابتكار كرده باشند. همان حرفي است كه قبلا علي گفته بود و تسليم نشدند و اكنون هم تسليم نشده اند. بهانه اي است تا راه نجات يابند و از شكست قطعي خود را برهانند. علي فرياد برآورد بزنيد آنها را، اينها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده مي خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآني خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقيقت آن، ارزش و احترامي ندارد. حقيقت و جلوه راستين قرآن منم. اينها كاغذ و خط را دستاويز كرده اند تا حقيقت و معني را نابود سازند. عده اي از نادانها و مقدس نماهاي بي تشخيص كه جمعيت كثيري را تشكيل مي دادند با ي كديگر اشاره كردند كه علي چه مي گويد؟ فرياد برآوردند كه با قرآن بجنگيم؟! جنگ ما به خاطر احياء قرآن است آنها هم كه خود تسليم قرآنند پس ديگر جنگ [صفحه 109] چرا؟ علي گفت من نيز مي گويم به خاطر قرآن بجنگيد، اما اينها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسيله حفظ جان خود قرار داده اند. در فقه اسلامي، در كتاب الجهاد، مسئله اي است تحت عنوان «تترس كفار به مسلمين». مسئله اينست كه اگر دشمنان اسلام در حالي كه با مسلمين در حال جنگ اند عده اي از اسراي مسلمان را در مقدم جبهه سپر خويش قرار دهند و خود در پشت اين جبهه مشغول فعاليت و پيشروي باشند به طوري كه سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع كند و يا به آنها حمله كند و جلو پيشروي آنها را بگيرد چاره اي نيست جز اينكه برادران مسلمان خود را كه سپر واقع شده اند نيز به حكم ضرورت از ميان بردارد، يعني دسترسي به دشمن ستيزه گر و مهاجم امكان پذير نيست جز با كشتن مسلمانان، در اينجا قتل مسلم به خاطر مصالح عاليه اسلام و به خاطر حفظ جان بقيه مسلمين در قانون اسلام تجويز شده است. آنها نيز در حقيقت سرباز اسلامند و در راه خدا شهيد شده اند منتها بايد خونبهاي آنان را به بازماندگانشان از بودجه اسلامي بپردازند[2] و اين تنها از خصائص فقه اسلامي نيست بلكه در قوانين نظامي و جنگي جهان يك قانون مسلم است كه اگر دشمن خواست از نيروهاي داخلي استفاده كند آن نيرو را نابود مي كنند تا به دشمن دست يابند و وي را به عقب برانند. در صورتي كه مسلمان و موجود زنده اي را اسلام مي گويد بزن تا پيروزي اسلام بدست آيد، كاغذ و جلد كه ديگر جاي سخن نبايد قرار گيرد. كاغذ و كتابت احترامش به خاطر معني و محتواست. امروز [صفحه 110] جنگ به خاطر محتواي قرآن است. اينها كاغذ را وسيله قرار دادند تا معني و محتواي قرآن را از بين ببرند. اما ناداني و بي خبري همچون پرده اي سياه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقيقت بازشان داشت. گفتند ما علاوه بر اينكه با قرآن نمي جنگيم، جنگ با قرآن خود منكري است و بايد براي نهي از آن بكوشيم و با كساني كه با قرآن مي جنگند بجنگيم. تا پيروزي نهائي ساعتي بيش نمانده بود. مالك اشتر كه افسري رشيد و فداكار و از جان گذشته بود، همچنان مي رفت تا خيمه فرماندهي معاويه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نمايد. در همين وقت اين گروه به علي فشار آوردند كه ما از پشت حمله مي كنيم. هر چه علي اصرار مي كرد آنها بر انكارشان مي افزودند و بيشتر لجاجت مي كردند. علي براي مالك پيغام فرستاد جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد. او به پيام علي جواب داد كه اگر چند لحظه اي را اجازتم دهي جنگ به پايان رسيده و دشمن نيز نابود گشته است. شمشيرها را كشيدند كه يا قطعه قطعه ات مي كنيم يا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد كه اگر مي خواهي علي را زنده ببيني جنگ را متوقف كن و خود برگرد. او برگشت و دشمن شادمان كه نيرنگش خوب كارگر افتاد. جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند، مجلس حكميت تشكيل شود و حكمهاي دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقي طرفين است حكومت كنند و خصومتها را پايان دهند و يا اختلافي را بر اختلافات بيفزايند و آنچنان را آنچنانتر كنند. علي گفت آنها حكم خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را تعيين كنيم. آنها بدون كوچكترين اختلافي با اتفاق نظر عمروعاص [صفحه 111] عصاره نيرنگها را انتخاب كردند. علي عبدالله بن عباس سياستمدار و يا مالك اشتر مرد فداكار و روشن بين با ايمان را پيشنهاد كرد و يا مردي از آن قبيل را اما آن احمقها به دنبال همجنس خويش مي گشتند و مردي چون ابوموسي را كه مردي بي تدبير بود و با علي عليه السلام ميانه خوبي نداشت انتخاب كردند. هر چه علي و دوستان او خواستند اين مردم را روشن كنند كه ابوموسي مرد اين كار نيست و شايستگي اين مقام را ندارد، گفتند غير او را ما موافقت نكنيم. گفت حالا كه اينچنين است هر چه مي خواهيد بكنيد. بالاخره او را به عنوان حكم از طرف علي و اصحابش به مجلس حكميت فرستادند. پس از ماهها مشورت، عمر و عاص به ابوموسي گفت بهتر اينست كه به خاطر مصالح مسلمين نه علي باشد و نه معاويه، سومي را انتخاب كنيم و آن جز عبدالله بن عمر، داماد تو، ديگري نيست. ابوموسي گفت راست گفتي، اكنون تكليف چيست؟! گفت تو علي را از خلافت خلع مي كني، من هم معاويه را، بعد مسلمين مي روند يك فرد شايسته اي را كه حتما عبدالله بن عمر است انتخاب مي كنند و ريشه فتنه ها كنده مي شود. بر اين مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند براي استماع نتائج حكميت. مردم اجتماع كردند. ابوموسي رو كرد به عمر و عاص كه بفرمائيد منبر و نظريه خويش را اعلام داريد. عمر و عاص گفت من؟! تو مرد ريش سفيد محترم از صحابه پيغمبر، حاشا كه من چنين جسارتي را بكنم و پيش از تو سخني بگويم. ابوموسي از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت. اكنون دلها مي طپد، چشمها خيره گشته و نفسها در سينه ها بند آمده است. همگان در انتظار كه نتيجه چيست ؟ او به سخن درآمد [صفحه 112] كه ما پس از مشورت صلاح امت را در آن ديديم كه نه علي باشد و نه معاويه، ديگر مسلمين خود مي دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند و انگشترش را از انگشت دست راست بيرون آورد و گفت من علي را از خلافت خلع كردم همچنانكه اين انگشتر را از انگشت بيرون آوردم. اين را گفت و از منبر به زير آمد. عمر و عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت سخنان ابوموسي را شنيديد كه علي را از خلافت خلع كرد و من نيز او را از خلافت خلع مي كنم همچنانكه ابوموسي كرد و انگشترش را از دست راست بيرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت معاويه را به خلافت نصب مي كنم همچنانكه انگشترم را در انگشت كردم. اين را گفت و از منبر فرود آمد. مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسي حمله بردند و بعضي با تازيانه بر وي شوريدند. او به مكه فرار كرد و عمر و عاص نيز به شام رفت. خوارج كه به وجود آورنده اين جريان بودند رسوائي حكميت را با چشم ديدند و به اشتباه خود پي بردند. اما نمي فهميدند اشتباه در كجا بوده است؟ نمي گفتند خطاي ما در اين بود كه تسليم نيرنگ معاويه و عمر و عاص شديم و جنگ را متوقف كرديم و هم نمي گفتند كه پس از قرار حكميت، در انتخاب «داور» خطا كرديم كه ابوموسي را حريف عمر و عاص قرار داديم، بلكه مي گفتند اينكه دو نفر انسان را در دين خدا حكم و داور قرار داديم خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصرا خدا است و نه انسانها. آمدند پيش علي كه نفهميديم و تن به حكميت داديم، هم تو كافر [صفحه 113] گشتي و هم ما، ما توبه كرديم تو هم توبه كن مصيبت تجديد و مضاعف شد. علي گفت توبه به هر حال خوب است «استغفر الله من كل ذنب» ما همواره از هر گناهي استغفار مي كنيم. گفتند اين كافي نيست بلكه بايد اعتراف كني كه «حكميت» گناه بوده و از اين گناه توبه كني. گفت آخر من مسئله تحكيم را به وجود نياوردم، خودتان به وجود آورديد و نتيجه اش را نيز ديديد، و از طرفي ديگر چيزي كه در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد كنم و گناهي كه مرتكب نشده ام، به آن اعتراف كنم؟! از اينجا به عنوان يك فرقه مذهبي دست به فعاليت زدند. در ابتدا يك فرقه ياغي و سركش بودند و به همين جهت «خوارج» ناميده شدند ولي كم كم براي خود اصول و عقائدي تنظيم كردند و حزبي كه در ابتدا فقط رنگ سياست داشت، تدريجا به صورت يك فقره مذهبي درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت. خوارج بعدها به عنوان طرفداران يك مذهب، دست به فعاليتهاي تبليغي حادي زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خيال خود ريشه مفاسد دنياي اسلام را كشف كنند. به اين نتيجه رسيدند كه عثمان و علي و معاويه همه برخطا و گناهكارند و ما بايد با مفاسدي كه به وجود آمده مبارزه كنيم، امر به معروف و نهي از منكر نمائيم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظيفه امر به معروف و نهي از منكر به وجود آمد. وظيفه امر به معروف و نهي از منكر قبل از هر چيز دو شرط اساسي دارد: يكي بصيرت در دين و ديگري بصيرت در عمل. بصيرت در دين- همچنانكه در روايت آمده است- اگر نباشد زيان اين [صفحه 114] كار از سودش بيشتر است. و اما بصيرت در عمل لازمه دو شرطي است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثير» و «عدم ترتب مفسده» تعبير شده است و مال آن به دخالت دادن منطق است در اين دو تكليف.[3] . [صفحه 115] خوارج نه بصيرت ديني داشتند و نه بصيرت عملي. مردمي نادان و فاقد بصيرت بودند بلكه اساسا منكر بصيرت در عمل بودند زيرا اين تكليف را امري تعبدي مي دانستند و مدعي بودند بايد با چشم بسته انجام داد. [صفحه 116]
خوارج يعني شورشيان. اين واژه از «خروج»[1] به معناي سركشي و طغيان گرفته شده است. پيدايش آنان در جريان حكميت است.
صفحه 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116.
كلمه «خوارج» كه معادل فارسي آن «شورشيان» است از «خروج» به معناي دوم گرفته شده است. اين جمعيت را از آن نظر خوارج گفتند كه از فرمان علي تمرد كردند و عليه او شوريدند و چون تمرد خود را بر يك عقيده و مسلك مذهبي مبتني كردند، نحله اي شدند و اين اسم به آنها اختصاص يافت و لذا به ساير كساني كه بعد از آنها قيام كردند و بر حاكم وقت طغيان نمودند خارجي گفته نشد. اگر اينها مكتب و عقيده خاصي نمي داشتند مثل ساير ياغيهاي دوره هاي بعد بودند ولي اينها عقائدي داشتند و بعدها خود اين عقائد موضوعيت پيدا كرد. اگر چه هيچوقت موفق نشدند حكومتي تشكيل دهند اما موفق شدند فقه و ادبي براي خود به وجود بياورند. (به ضحي الاسلام، ج 3، ص 340 -347، طبع ششم مراجعه شود). اشخاصي بودند كه هرگز اتفاق نيافتاد كه خروج كنند ولي بر عقيده خوارج بودند. مثل آنچه درباره عمرو بن عبيد و بعضي ديگر از معتزله گفته مي شود. افرادي از معتزله كه در عقيده امر به معروف و نهي از منكر و يا در مسئله مخلد بودن مرتكب كبيره يا خوارج همفكر بوده اند درباره شان گفته مي شود «و كان يري رأي الخو ارج» يعني همچون خوارج مي انديشد. حتي بعضي از زنها بوده اند كه عقيده خارجي داشته اند. در كامل مبرد، ج 2، ص 154 داستان زني را نقل مي كند كه عقيده خارجي داشته است. بنابراين بين مفهوم لغوي كلمه و مفهوم اصطلاحي آن عموم من وجه است. و ديگر اينكه اصل تشريع اين عمل براي اين است كه مصلحتي انجام گيرد. قهرا در جائي بايد صورت بگيرد كه مفسده بالاتري بر آن مرتب نشود. لازمه اين دو شرط بصيرت در عمل است. آدمي كه بصيرت در عمل را فاقد است نمي تواند پيش بيني كند كه آيا اثري بر اين كار مترتب هست يا نيست و آيا مفسده بالاتري را در بر دارد يا ندارد؟ اينست كه امر به معروفهاي جاهلانه همان طوري كه در حديث است افسادش بيش از اصلاح است. در ساير تكاليف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فائده است و اگر احتمال اثر دارد بايد انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نبايد انجام داد و حال آنكه در هر تكليفي، فائده و مصلحتي منظور است اما تشخيص آن مصلحتها بر عهده مردم گذاشته نشده است. درباره نماز گفته نشده اگر ديدي به حالت مفيد است بخوان و اگر ديدي مفيد نيست نخوان. در روزه هم گفته نشده اگر احتمال مي دهي فائده دارد بگير و اگر احتمال نمي دهي نگير. در روزه گفته شده اگر ديدي به حالت مضر است نگير. همچنين در حج يا زكات يا جهاد اينچنين قيد نشده است. اما در باب امر به معروف و نهي از منكر اين قيد هست كه بايد ديد چه اثر و چه عكس العملي دارد و آيا اين عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمين است يا نه؟ يعني تشخيص مصلحت بر عهده خود عاملان اجرا است. در اين تكليف هر كسي حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصيرت در عمل و توجه به فائده را دخالت دهد، و اين عمل تعبدي صرف نيست. (رجوع شود به گفتار ماه، جلد اول، سخنراني امر به معروف و نهي از منكر). اين شرط كه اعمال بصيرت در امر به معروف و نهي از منكر واجب است مورد اتفاق جميع فرق اسلامي است به استثناء خوارج. آنها روي همان جمود و خشكي و تعصب خاصي كه داشتند مي گفتند امر به معروف و نهي از منكر تعبد محض است.شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد. نبايد نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همين عقيده با علم به اينكه كشته مي شوند و خونشان هدر مي رود و با علم به اينكه هيچ اثر مفيدي بر قيامشان مترتب نيست قيام مي كردند و يا ترور مي كردند.