کد مطلب:62629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

شعار يا روح











بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يك بحث مذهبي، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد. اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان براي ما و اجتماع ما آموزنده است، زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است. روح «خارجيگري» در پيكر بسياري از ما حلول كرده است.

لازم است مقدمه اي ذكر كنم:

بعضي از مذاهب ممكن است از نظر شعار بميرند ولي از نظر روح زنده باشند، كما اينكه بر عكس نيز ممكن است مسلكي از نظر شعار، زنده ولي از نظر روح به كلي مرده باشد و لهذا ممكن است فرد يا افرادي از لحاظ شعار تابع و پيرو يك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضي روحا پيرو مذهبي باشند و حال آنكه شعارهاي آن مذهب را نپذيرفته اند.


مثلا- چنانكه همه مي دانيم، از بدو امر بعد از رحلت نبي اكرم مسلمين به دو فرقه تقسيم شدند: سني و شيعه. سنيها در يك شعار و

[صفحه 122]

چهارچوب عقيده هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده اي ديگر.

شيعه مي گويد خليفه بلا فصل پيغمبر علي است، و آن حضرت علي را براي خلافت و جانشيني خويش به امر الهي تعيين كرده است و اين مقام حق خاص اوست پس از پيغمبر، و اهل سنت مي گويند اسلام در قانونگزاري خود، در موضوع خلافت و امامت پيش بيني خاصي نكرده است بلكه امر انتخاب زعيم را به خود مردم واگذار كرده است. حداكثر اينست كه از ميان قريش انتخاب شود.

شيعه بسياري از صحابه پيغمبر را كه از شخصيتها و اكابر و معاريف به شمار مي روند مورد انتقاد قرار مي دهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل شيعه از اين جهت قرار گرفته اند، به هر كس كه نام «صحابي» دارد با خوشبيني افراطي عجيبي مي نگرند. مي گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستكار بوده اند. بناي تشيع بر انتقاد و بررسي و اعتراض و مو را از ماست كشيدن است و بناي تسنن بر حمل به صحت و توجيه و «انشاء الله گربه بوده است».

در اين عصر و زمان كه ما هستيم كافي است كه هر كس بگويد: علي خليفه بلا فصل پيغمبر است، ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگري از او توقع نداشته باشيم. او داراي هر روح و هر نوع طرز تفكري كه هست باشد!

ولي اگر به صدر اسلام برگرديم به يك روحيه خاصي برمي خوريم كه آن روحيه، روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند كه مي توانستند وصيت پيغمبر را در مورد علي، صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند. نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز

[صفحه 123]

تفكر يك روحيه و طرز تفكر ديگري بوده است كه وصيتهاي پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آن حضرت با نوعي توجيه و تفسير و تأويل ناديده مي گرفتند.

و در حقيقت اين انشعاب اسلامي از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كه البته اكثريت بودند فقط ظاهر را مي نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعه اي را نيز ببينند. ظاهر را مي ديدند و در همه جا حمل به صحت مي كردند. مي گفتند عده اي از بزرگان صحابه و پيرمردها و سابقه دارهاي اسلام راهي را رفته اند و نمي توان گفت اشتباه كرده اند. اما دسته ديگر كه اقليت بودند در همان هنگام مي گفتند شخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند. اما آنجا كه مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود، ديگر احترامي ندارند. ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها. تشيع با اين روح به وجود آمده است.

ما وقتي در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد كندي و عمار ياسر و امثال آنان مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد كه دور علي را بگيرند و اكثريت را رها كنند؟، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس، هم ديندار و هم دين شناس. مي گفتند ما نبايد درك و فكر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتي آنها اشتباه كردند ما نيز اشتباه كنيم. و در حقيقت روح آنان روحي بود كه اصول و حقايق بر آن حكومت مي كرد نه اشخاص و شخصيتها.

مردي از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در

[صفحه 124]

ترديد قرار گرفته بود. او دو طرف را مي نگريست. از يك طرف علي را مي ديد و شخصيتهاي بزرگ اسلامي را كه در ركاب علي شمشير مي زدند و از طرفي نيز همسر نبي اكرم عايشه را مي ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مي فرمايد: «و ازواجه امهاتهم»[1] (همسران او مادران امتند)، و در ركاب عايشه، طلحه را مي ديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي كه به اسلام خدمتهاي ارزنده اي كرده است، و باز زبير را مي ديد،خوش سابقه تر از طلحه، آنكه حتي در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علي بود.

اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود كه يعني چه؟! آخر علي و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سختترين دژهاي اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته اند؟ كداميك به حق نزديكترند؟ در اين گيرودار چه بايد كرد؟! توجه داشته باشيد! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت كرد. شايد اگر ما هم در شرائطي كه او قرار داشت قرار مي گرفتيم شخصيت و سابقه زبير و طلحه چشم ما را خيره مي كرد.

ما الان كه علي و عمار و اويس قرني و ديگران را با عايشه و زبير و طلحه روبرو مي بينيم، مردد نمي شويم چون خيال مي كنيم دسته دوم مردمي جنايت سيما بودند يعني آثار جنايت و خيانت از چهره شان هويدا بود و با نگاه به قيافه ها و چهره هاي آنان حدس زده مي شد كه اهل آتشند. اما اگر در آن زمان مي زيستيم و سوابق آنان را از نزديك مي ديديم شايد از ترديد مصون نمي مانديم.

[صفحه 125]

امروز كه دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل مي دانيم از آن نظر است كه در اثر گذشت تاريخ و روشن شدن حقايق، ماهيت علي و عمار را از يك طرف و زبير و طلحه و عايشه را از طرف ديگر شناخته ايم و در آن ميان توانسته ايم خوب قضاوت كنيم. و يا لااقل اگر اهل تحقيق و مطالعه در تاريخ نيستيم از اول كودكي به ما اين چنين تلقين شده است. اما در آن روز هيچكدام از اين دو عامل وجود نداشت.

به هر حال اين مرد محضر اميرالمؤمنين شرفياب شد و گفت: ايمكن ان يجتمع زبير و طلحه و عائشة علي باطل؟ آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟ شخصيتهائي مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله چگونه اشتباه مي كنند و راه باطل را مي پيمايند آيا اين ممكن است؟

علي در جواب سخني دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مي گويد سخني محكمتر و بالاتر از اين نمي شود. بعد از آنكه وحي خاموش گشت و نداي آسماني منقطع شد سخني به اين بزرگي شنيده نشده است.[2] فرمود:

«انك لملبوس عليك، ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله»[3] .

«سرت كلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمي شود شناخت. اين صحيح

[صفحه 126]

نيست كه تو اول شخصيتهائي را مقياس قرار دهي و بعد حق و باطل را با اين مقياسها بسنجي: فلان چيز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چيز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند. اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند».

يعني بايد حقشناس و باطل شناس باشي نه اشخاص و شخصيت شناس، افراد را (خواه شخصيتهاي بزرگ و خواه شخصيتهاي كوچك) با حق مقايسه كني. اگر با آن منطبق شدند شخصيتشان را بپذيري و الا نه. اين حرف نيست كه آيا طلحه و زبير و عايشه ممكن است بر باطل باشند؟

در اينجا علي معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است و روح تشيع نيز جز اين چيزي نيست. و در حقيقت فرقه شيعه مولود يك بينش مخصوص و اهميت دادن به اصول اسلامي است نه به افراد و اشخاص. قهرا شيعيان اوليه مردمي منتقد و بت شكن بار آمدند.

علي بعد از پيغمبر جواني سي و سه ساله است با يك اقليتي كمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پيرمردهاي شصت ساله با اكثريتي انبوه و بسيار. منطق اكثريت اين بود كه راه بزرگان و مشايخ اينست و بزرگان اشتباه نمي كنند و ما راه آنان را مي رويم. منطق آن اقليت اين بود كه آنچه اشتباه نمي كند حقيقت است بزرگان بايد خود را بر حقيقت تطبيق دهند.

[صفحه 127]

از اينجا معلوم مي شود چقدر فراوانند افرادي كه شعارشان شعار تشيع است و اما روحشان روح تشيع نيست.

مسير تشيع همانند روح آن، تشخيص حقيقت و تعقيب آن است و از بزرگترين اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبي و هر دفعي- گفتيم گاهي جذب، جذب باطل و جنايت و جاني است و دفع، دفع حقيقت و فضائل انساني- بلكه دفع و جذبي از سنخ جاذبه و دافعه علي، زيرا شيعه يعني كپيه اي از سيرتهاي علي، شيعه نيز بايد مانند علي دو نيروئي باشد.

اين مقدمه براي اين بود كه بدانيم ممكن است مذهبي مرده باشد ولي روح آن مذهب در ميان مردم ديگري كه به حسب ظاهر پيرو آن مذهب نيستند بلكه خود را مخالف آن مذهب مي دانند زنده باشد. مذهب خوارج امروز مرده است. يعني ديگر امروز در روي زمين گروه قابل توجهي به نام خوارج كه عده اي تحت همين نام از آن پيروي كنند وجود ندارد، ولي آيا روح مذهب خارجي هم مرده است؟ آيا اين روح در پيروان مذاهب ديگر حلول نكرده است؟

آيا مثلا خداي نكرده در ميان ما، مخصوصا در ميان طبقه به اصطلاح مقدس ماب ما اين روح حلول نكرده است؟

اينها مطلبي است كه جداگانه بايد بررسي شود. ما اگر روح مذهب خارجي را درست بشناسيم شايد بتوانيم به اين پرسش پاسخ دهيم. ارزش بحث درباره خوارج از همين نظر است. ما بايد بدانيم علي چرا آنها را «دفع» كرد، يعني چرا جاذبه علي آنها را نكشيد و برعكس، دافعه او آنها را دفع كرد؟

مسلما چنانكه بعدا خواهيم ديد تمام عناصر روحي كه در

[صفحه 128]

شخصيت خوارج و تشكيل روحيه آنها مؤثر بود از عناصري نبود كه تحت نفوذ و حكومت دافعه علي قرار گيرد. بسياري از برجستگيها و امتيازات روشن هم در روحيه آنها وجود داشت كه اگر همراه يك سلسله نقاط تاريك نمي بود آنها را تحت نفوذ و تأثير جاذبه علي قرار مي داد، ولي جنبه هاي تاريك روحشان آنقدر زياد نبود كه آنها را در صف دشمنان علي قرار داد.

[صفحه 129]


صفحه 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129.








    1. سوره احزاب، آيه 6.
    2. علي و بنوه، ص 40.
    3. روضة الواعظين، ص 31.