کد مطلب:62634 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229
اميرالمؤمنين (ع) در نامه اي كه براي محمد بن ابي بكر نوشت مي گويد: «و لقد قال لي رسول الله: اني لا اخاف علي امتي» 174 مؤمنا و لا مشركا، اما المؤمن فيمنعه الله بايمانه و اما المشرك فيقمعه الله بشركه، و [صفحه 164] لكني اخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان، يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون».[1] . «پيغمبر به من گفت من بر امتم از مؤمن و مشرك نمي ترسم. زيرا مؤمن را خداوند به سبب ايمانش باز مي دارد و مشرك را به خاطر سركش خوار مي كند، و لكن بر شما از هر منافق دل دانا زبان مي ترسم كه آنچه را مي پسنديد مي گويد و آنچه را ناشايسته مي دانيد مي كند». در اينجا رسول الله از ناحيه نفاق و منافق اعلام خطر مي كند، زيرا عامه امت بي خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فريب مي خورند.[2] . [صفحه 165] و بايد توجه داشت كه هر اندازه احمق زياد باشد بازار نفاق داغ تر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نيز هست زيرا احمق ابزار دست منافق است. قهرا مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح كردن منافق، و شمشير از دست منافق گرفتن است. [صفحه 166]
مشكل ترين مبارزه ها مبارزه بانفاق است كه مبارزه با زيركهائي است كه احمقها را وسيله قرار مي دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكلتر است زيرا در جنگ با كفر مبارزه با يك جريان مكشوف و ظاهر و بي پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقيقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دورو دارد، يك رو ظاهر كه اسلام است و مسلماني و يك رو باطن، كه كفر است و شيطنت، و درك آن براي توده ها و مردم عادي بسيار دشوار و گاهي غيرممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالبا به شكست برخورده است زيرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمي گذرد و نهفته را روشن نمي سازد و آنقدر برد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند.
صفحه 164، 165، 166.
مأمون، آن كز ملوك دولت اسلام جبه اي از خز بداشت برتن و چندان مر ندما را از آن فزود تعجب گفت زشاهان حديث ماند باقي و ديگران هر كدام به نحوي سياست مخرب و كوبنده «قرآن بر نيزه» را پيش گرفتند و تمام زحمتها و فداكاريها را درهم كوبيدند و نهضتها را در نطفه خفه كردند و اين نيست جز از جهالت و ناداني مردم كه ما بين شعارها و واقعيات، تميز نمي د هند و از اينرو راه نهضت و اصلاح را به روي خويش بستند و آنگاه بيدار گشتند كه مقدمات همه خنثي گشته و بايد راه را باز از سرگرفت. از جمله نكته هاي بزرگي كه از سيرت علي مي آموزيم اين است كه اين چنين مبارزه اي اختصاص به جمعيتي خاص ندارد بلكه در هر جا كه عده اي از مسلمانان و آنان كه در زي دين قرار گرفته اند آلت پيشرفت بيگانگان و پيشبرد اهداف استعماري شدند و استعمارگران براي تضمين منافع خود به آنان تترس كردند و آنان را براي خويش سپر گرفتند كه مبارزه آنان بدون از بين بردن آن سپرها امكان پذير نيست بايد ابتدا با سپرها مبارزه كرد و آنها را از بين برد تا سد راه برطرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد. شايد تحريكات معاويه در خرابكاري خوارج مؤثر بوده و بنابراين آن روز هم معاويه و يا دست كم امثال اشعث بن قيس، عناصر خرابكار و ناراحت به خوارج تترس كرده بودند. داستان خوارج اين حقيقت را به ما مي آموزد كه در هر نهضتي اول بايد سپرها را نابود كرد و با حماقتها جنگيد، همچنانكه علي پس از جريان تحكيم، اول به خوارج پرداخت و سپس خواست تا باز به سراغ معاويه رود.
هرگز چون او نديد تازي و دهقان
سوده و فرسوده گشت بر وي و خلقان
كردند از وي سؤال از سبب آن
در عرب و در عجم نه توزي و كتان