کد مطلب:2490
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:523
درس پنجم
يكي ديگر از بحثهاي مقدماتي منطق بحث كلي و جزئي است . اين بحث اولا
و بالذات مربوط به تصورات است و ثانيا و بالعرض مربوط به تصديقات
است . يعني تصديقات چنانكه بعدا خواهد آمد به تبع تصورات ، متصف به
كليت و جزئيت مي گردند .
تصوراتي كه از اشياء داريم و با لغات و الفاظ خود آنها را بيان مي كنيم
دو گونه است : تصورات جزئي و تصورات كلي .
تصورات جزئي يك سلسله صورتها است كه جز بر شخص واحد قابل انطباق
نيست . در مورد مصداق اين تصورات كلماتي از قبيل " چندتا " ، "
كداميك " معني ندارد . مانند تصور ما از افراد و اشخاص معين انسانها
مانند حسن ، احمد ، محمود . اين صور ذهن ما فقط بر فرد خاص صدق مي كند نه
بيشتر . نامهائي كه روي اينگونه افراد گذاشته مي شود مثل حسن ، احمد ، اسم
خاص ناميده مي شود . همچنين ما تصوري از شهر تهران و تصوري از كشور ايران
و تصوري از كوه دماوند و تصوري از مسجد شاه اصفهان داريم . همه اين تصورات جزئي مي باشند .
ذهن ما علاوه بر اين تصورات ، يك سلسله تصورات ديگر هم دارد و يك
نسب اربعه
از جمله مسائلي كه لازم است دانسته شود ، انواع رابطه و نسبتي است كه
دو كلي با يكديگر ممكن است داشته باشند . هر كلي را نظر به اين كه شامل
افراد بسياري است ، اگر آن را با يك كلي ديگر كه آن نيز شامل يك سلسله
افراد است مقايسه كنيم يكي از چهار نسبت ذيل را بايكديگر خواهند داشت:
تباين .
تساوي .
عموم و خصوص مطلق .
عموم و خصوص من وجه .
زيرا يا اين است كه هيچيك از اين دو كلي بر هيچيك از افراد آن كلي
ديگر صدق نمي كند و قلمرو هر كدام از اينها از قلمرو ديگري كاملا جدا است
. در اين صورت نسبت ميان اين دو كلي نسبت تباين است و آن دو كلي را
" متباينين " مي خوانند .
و يا هر يك از اين دو بر تمام افراد ديگري صدق مي كند ، يعني قلمرو هر
دو كلي يكي است . در اين صورت نسبت ميان اين دو كلي نسبت " تساوي "
است و آن دو كلي را " متساويين " مي خوانند .
و يا اين است كه يكي بر تمام افراد ديگري صدق مي كند و تمام قلمرو آنرا
در بر مي گيرد اما ديگري تمام قلمرو اولي را در بر نمي گيرد بلكه بعضي از
آن را در بر مي گيرد . در اين صورت نسبت ميان آن دو كلي ، نسبت " عموم
و خصوص مطلق " است و آن دو كلي را " عام و خاص مطلق " مي خوانند .
و يا اين است كه هر كدام از آنها بر بعضي از افراد ديگري صدق مي كند و
در بعضي از قلمروهاي خود با يكديگر اشتراك دارند و اما هر كدام بر
افرادي صدق مي كند كه ديگري صدق نمي كند يعني هر كدام قلمرو جداگانه نيز
دارند . در اين صورت نسبت ميان آن دو كلي " عموم و خصوص من وجه "
است و آن دو كلي را " عام و خاص من وجه " مي خوانند .
اول : مثل انسان و درخت ، كه هيچ انسان درخت نيست و هيچ درخت انسان
نيست ، نه انسان شامل ( افراد ) درخت مي شود و نه درخت شامل افراد
انسان مي شود ، نه انسان چيزي از قلمرو درخت را در بر مي گيرد و نه درخت
چيزي از قلمرو انسان را .
دوم : مثل انسان و تعجب كننده كه هر انساني تعجب كننده است و هر
تعجب كننده انسان است ، قلمرو انسان همان قلمرو تعجب كننده است و
قلمرو تعجب كننده همان قلمرو انسان است .
سوم : مانند انسان و حيوان ، كه هر انساني حيوان است اما هر حيواني
انسان نيست ( مانند اسب كه حيوان است ولي انسان نيست ) بلكه بعضي
حيوانها انسان اند مثل افراد انسان كه هم انسان اند و هم حيوان .
چهارم : مانند انسان و سفيد ، كه بعضي انسانها سفيدند و بعضي سفيدها
انسان اند ( انسانهاي سفيد پوست ) اما بعضي انسانها سفيد نيستند (
انسانهاي سياه و زرد ) و بعضي سفيدها انسان نيستند ( مانند برف كه سفيد
هست ولي انسان نيست ) .
در حقيقت دو كلي متباين مانند دو دايره اي هستند كه از
يكديگر جدا هستند و از داخل يكديگر نمي گذرند . دو كلي متساوي ، مانند دو
دايره اي هستند كه بر روي يكديگر قرار گرفته اند و كاملا بر يكديگر منطبقند
. دو كلي عام و خاص مطلق ، كوچكتر در داخل دايره بزرگتر قرار گرفته است
. و دو كلي عام و خاص من وجه ، مانند دو دايره اي هستند كه متقاطعند و با
دو قوس يكديگر را قطع كرده اند .
در ميان كليات فقط همين چهار نوع نسبت ممكن است برقرار باشد . نسبت
پنجم محال است ، مثل اين كه فرض كنيم يك كلي شامل هيچيك از افراد
ديگري نباشد ولي ديگري شامل تمام يا بعضي افراد آن بوده باشد .
كليات خمس
از جمله مباحث مقدماتي كه منطقيين معمولا آن را ذكر مي كنند ، مبحث
كليات خمس است . بحث كليات خمس مربوط است به فلسفه نه منطق .
فلاسفه در مباحث ماهيت به تفصيل در اين مورد بحث مي كنند . ولي نظر به
اين كه بحث درباره " حدود " و " تعريفات " متوقف به آشنائي با
كليات خمس است ، منطقيين اين بحث را مقدمه براي باب " حدود "
مي آورند و به آن نام " مدخل " يا " مقدمه " مي دهند .
مي گويند هر كلي را كه نسبت به افراد خود آن كلي در نظر بگيريم و
رابطه اش را با افراد خودش بسنجيم از يكي از پنج قسم ذيل خارج نيست :
1 - نوع .
3 - فصل .
4 - عرض عام .
5 - عرض خاص .
زيرا يا آن كلي عين ذات و ماهيت افراد خود است و يا جزء ذات و يا
خارج از ذات ، و آنكه جزء ذات افراد خود است يا اعم است از ذات و يا
مساوي است با ذات ، و همچنين اگر خارج از ذات باشد يا اعم از ذات
است يا مساوي با ذات . آن كلي كه تمام ذات و تمام ماهيت افراد است
نوع است ، و آن كلي كه جزء ذات افراد خود است ولي جزء اعم است جنس
است ، و آن كلي كه خارج از ذات افراد است ولي اعم از ذات افراد است
عرض عام است ، و آن كلي كه خارج از ذات افراد است ولي مساوي با ذات
است عرض خاص است .
اول : مانند انسان ، كه معني انسانيت بيان كننده تمام ذات و ماهيت
افراد خود است . يعني چيزي در ذات و ماهيت افراد ( انسان ) نيست كه
مفهوم انسان شامل آن نباشد . همچنين مفهوم و معني خط كه بيان كننده تمام
ذات و ماهيت افراد خود است .
دوم : مانند حيوان ، كه بيان كننده جزئي از ذات افراد خود است ، زيرا
افراد حيوان از قبيل زيد و عمرو و اسب و گوسفند و غيره حيوان اند و چيز
ديگر ، يعني ماهيت و ذات آنها را حيوان تشكيل مي دهد به علاوه يك چيز
ديگر ، مثلا ناطق در انسانها . و مانند " كم " كه جزء ذات افراد خود از
قبيل خط و سطح و حجم
است . همه آنها كمند به علاوه چيز ديگر . يعني كميت جزء ذات آنها است
نه تمام ذات آنها و نه چيزي خارج از ذات آنها .
سوم : مانند ناطق ، كه جزء ديگر ماهيت انسان است و " متصل يك بعدي
" كه جزء ديگر ماهيت خط است .
چهارم : مانند راهرونده ( ماشي ) ، كه خارج از ماهيت افراد خود است ،
يعني راه رفتن جزء ذات يا تمام ذات روندگان نيست ولي در عين حال به
صورت يك حالت و يا عارض در آنها وجود دارد ، اما اين امر عارض ،
اختصاص به افراد يك نوع ندارد بلكه در انواعي از حيوان وجود دارد و بر
هر فردي كه صدق مي كند از ذات و ماهيت آن فرد اعم است .
پنجم : مانند تعجب كننده ، كه خارج از ماهيت افراد خود ( همان افراد
انسان ) است و به صورت يك حالت و يك عرض در آنها وجود دارد ، و اين
امر عرضي اختصاص دارد به افراد يك ذات و يك نوع و يك ماهيت يعني
نوع انسان ( 1 ) .
پاورقي :
( 1 ) گفتيم كلي اگر جزء ذات باشد يا اعم از ذات است يا مساوي با آن
، يعني كلي اگر جزء ذات باشد حتما از نسبتهاي اربعه كه قبلا توضيح داده
شد يكي از دو نسبت را مي تواند داشته باشد : اعم مطلق و تساوي . اينجا
جاي اين پرسش هست كه آن دو نسبت ديگر چطور ؟ آيا ممكن است كه كلي جزء
ذات باشد و در عين حال متباين با ذات يا اعم من وجه از ذات باشد ؟
پاسخ اين است كه خير . چرا ؟ جواب اين چرا را فلسفه بايد بدهد و از
لحاظ فلسفي جوابش روشن است و ما فعلا از ورود به آن صرف نظر مي كنيم .
اين هم لازم به يادآوري است كه نسبت عموم و خصوص مطلق ميان جزء ذات
و ذات همواره به اين نحو است كه جزء ذات اعم از ذات است ، و ذات ،
اخص از جزء ذات است اما عكس آن ممكن نيست يعني ممكن نيست كه ذات
اعم از جزء ذات باشد . توضيح اين مطلب نيز با فلسفه است .