کد مطلب:2491
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:746
درس ششم
مبحث كلي كه ذكر شد مقدمه اي است براي حدود و تعريفات ، يعني آنچه
وظيفه منطق است اين است كه بيان كند طرز تعريف كردن يك معني چگونه
است و يا بيان كند كه طرز صحيح اقامه برهان براي اثبات يك مطلب به چه
صورت است ؟ و چنانكه مي دانيم قسم اول مربوط مي شود به تصورات ، يعني به
معلوم كردن يك مجهول تصوري از روي معلومات تصوري ، و قسم دوم مربوط
مي شود به تصديقات ، يعني معلوم كردن يك مجهول تصديقي از روي معلومات
تصديقي .
به طور كلي تعريف اشياء ، پاسخگويي به " چيستي " آنها است . يعني
وقتي كه اين سؤال براي ما مطرح مي شود كه فلان شي ء چيست ؟ در مقام تعريف
آن بر مي آييم . بديهي است كه هر سؤالي در مورد يك مجهول است . ما
هنگامي از چيستي يك شي ء سؤال مي كنيم كه ماهيت و حقيقت آن شي ء و لااقل
مرز مفهوم آن شي ء كه كجا است و شامل چه حركاتي مي شود و شامل چه حركاتي
نمي شود بر ما مجهول باشد.
بشر در مورد مجهولات خود مي كند يك جور نيست ، انواع متعدد است ، و هر
سؤالي فقط در مورد خودش درست است ، و به همين جهت الفاظي كه در لغات
جهان براي سؤال وضع شده است متعدد است ، يعني در هر زباني چندين لغت
سؤالي وجود دارد . تنوع و تعدد لغتهاي سؤالي علامت تنوع سؤالها است ، و
تنوع سؤالها علامت تنوع مجهولات انسان است ، و پاسخي كه به هر سؤال داده
مي شود غير از پاسخي است كه به سؤال ديگر بايد داده شود . اينك انواع
سؤالها :
1 - سؤال از چيستي : چيست ؟ ما هو ؟
2 - سؤال از هستي : آيا هست ؟ هل ؟
3 - سؤال از چگونگي : چگونه ؟ كيف ؟
4 - سؤال از چندي : چقدر است ؟ چند تا است ؟ كم ؟
5 - سؤال از كجايي : كجا است ؟ اين ؟
6 - سؤال از كي : چه زماني ؟ متي ؟
7 - سؤال از كيستي : چه شخصي ؟ من هو ؟
8 - سؤال از كدامي : كداميك ؟ اي ؟
9 - سؤال از چرايي : علت چيست ؟ يا فايده چيست ؟ و يا به چه دليل ؟
پس معلوم مي شود وقتي كه درباره يك شي ء مجهولي سؤال داريم مجهول ما به
چند گونه مي تونه باشد ، و قهرا پرسش ما چند گونه مي تواند باشد ، گاهي
مي پرسيم كه مثلا الف چيست ؟ گاهي مي پرسيم كه آيا الف هست ؟ و گاهي
مي پرسيم چگونه است ؟ و گاه : چه مقدار است و يا چند عدد است ؟ و گاه :
كجا است ؟ و گاه : در چه زماني ؟ و گاه : كيست و چه شخصي است ؟ و گاه
: كدام فرد است و گاه : چرا و به چه علتي و يا براي چه فايده اي و يا به
چه دليلي ؟
منطق عهده دار پاسخ به هيچيك از اين سؤالات كه درباره اشياء خارجي
مي شود نيست . آن كه عهده دار پاسخ به اين
سؤالات است فلسفه و علوم است . در عين حال منطق با پاسخ همه اينها كه
فلسفه و علوم مي دهند سرو كار دارد . يعني خود به اين پرسشها پاسخ نمي گويد
، اما طرز پاسخگويي صحيح را ارائه مي دهد . در حقيقت منطق نيز به يكي از
چگونگيها پاسخ مي دهد و آن چگونگي تفكر صحيح است ، اما اين چگونگي از نوع
" چگونه بايد باشد " است نه از نوع " چگونه هست " ( 1 ) .
نظر به اين كه به استثناي سؤال اول و سؤال هشتم همه سؤالات ديگر را با
كلمه " آيا " در فارسي و يا " هل " در عربي مي توان طرح كرد معمولا
مي گويند همه سؤالات در سه سؤال عمده خلاصه مي شود :
چيست ؟ ما ؟
آيا ؟ هل ؟
چرا ؟ لم ؟
حاجي سبزواري در منظومه منطق مي گويد :
اس المطالب ثلاثه علم
مطلب " ما " مطلب " هل " مطلب " لم "
پاورقي :
( 1 ) اگر بپرسيد كه پاسخ به اين سؤالات بر عهده چه علمي است ؟ جواب
اين است كه در فلسفه الهي ثابت شده است كه پاسخگويي به سؤال اول و دوم
يعني چيستي و هستي بر عهده فلسفه الهي است . پاسخگويي به سؤال نهم يعني
چرايي كه سؤال از علت است ، اگر از علل اوليه يعني علتهاي اصلي كه خود
آن علتها علت ندارند سؤال شود پاسخ آن با فلسفه الهي است ، اما اگر از
علل نزديك و جزئي سؤال شود پاسخ آن بر عهده علوم است . اما پاسخ به
ساير سؤالات كه بسيار فراوان است يعني سؤال از چگونگيها و چنديها و
كجائيها و كيها ، همه بر عهده علوم است و به عدد موضوعاتي كه درباره
چگونگي آن موضوعات تحقيق مي شود علوم تنوع پيدا مي كند .
از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت كه اگر چه تعريف كردن يك شي ء بر
عهده منطق نيست ( بلكه از وظائف فلسفه است ) اما منطق مي خواهد راه
درست تعريف كردن را بياموزد . در حقيقت اين راه را به حكمت الهي
مي آموزد .
حد و رسم
در مقام تعريف يك شي ء اگر بتوانيم به كنه ذات او پي ببريم يعني
اجزاء ماهيت آن را كه عبارت است از اجناس و فصول آن ، تشخيص بدهيم و
بيان كنيم ، به كاملترين تعريفات دست يافته ايم و چنين تعريفي را " حد
تام " مي گويند .
اما اگر به بعضي از اجزاء ماهيت شي ء مورد نظر دست يابيم نه به همه
آنها ، چنين تعريفي را " حد ناقص " مي خوانند . اگر به اجزاء ذات و
ماهيت شي ء دست نيابيم ، بلكه صرفا به احكام و عوارض آن دست بيابيم و
يا اصلا هدف ما صرفا اين است كه مرز يك مفهوم را مشخص سازيم كه شامل
چه چيزهايي هست و شامل چه چيزهايي نيست ، در اين صورت اگر دسترسي ما
به احكام و عوارض در حدي باشد كه آن شي ء را كاملا متمايز سازد و از غير
خودش مشخص كند ، چنين تعريفي را " رسم تام " مي نامند . اما اگر كاملا
مشخص نسازد آن را " رسم ناقص " مي خوانند .
مثلا در تعريف انسان اگر بگوييم : " جوهري است جسماني ( يعني داراي
ابعاد ) نمو كننده ، حيوان ، ناطق " حد تام آن را بيان كرده ايم ، اما
اگر بگوييم : " جوهري است جسماني ، نمو
كننده ، حيوان " حد ناقص است . اگر در تعريفش بگوييم : " موجودي
است راهرونده ، مستقيم القامه ، پهن ناخن " ، " رسم تام " است ، و
اگر بگوييم " موجودي است راهرونده " ، " رسم ناقص " است .
در ميان تعريفات ، تعريف كامل " حد تام " است ، ولي متأسفانه
فلاسفه اعتراف دارند كه به دست آوردن " حد تام " اشياء چون مستلزم
كشف ذاتيات اشياء است و به عبارت ديگر مستلزم نفوذ عقل در كنه اشياء
است ، كار آساني نيست . آنچه به نام حد تام در تعريف انسان و غيره
مي گوييم خالي از نوعي مسامحه نيست : ( 1 )
و چون فلسفه كه " تعريف به دست دادن " وظيفه آن است از انجام آن
اظهار عجز مي كند ، طبعا قوانين منطق در مورد حد تام نيز ارزش خود را از
دست مي دهد ، لهذا ما بحث خود را در باب حدود و تعريفات به همين جا
خاتمه مي دهيم .
پاورقي :
( 1 ) رجوع شود به تعليقات صدرالمتألهين بر شرح " حكمة الاشراق "
قسمت منطق .