کد مطلب:2494
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:578
درس نهم
تا اينجا قضيه را تعريف و سپس تقسيم كرديم . معلوم شد كه قضيه يك
تقسيم ندارد ، بلكه به اعتبارات مختلف تقسيماتي دارد .
اما احكام قضايا : قضايا نيز مانند مفردات ، احكامي دارند . ما در
باب مفردات گفتيم كه كليات با يكديگر مناسبات خاص دارند كه به نام
" نسب اربعه " معروف است . دو كلي را كه با هم مقايسه مي كنيم ، يا
متباين اند و يا متساوي و يا عام و خاص مطلق و يا عام و خاص من وجه . دو
قضيه را نيز هنگامي كه با يكديگر مقايسه كنيم مناسبات مختلفي ممكن است
داشته باشند . ميان دو قضيه نيز يكي از چهار نسبت برقرار است و آنها
عبارتند از : تناقض ، تضاد ، دخول تحت التضاد ، تداخل ( 1 ) .
پاورقي :
( 1 ) اگر دو قضيه را با يكديگر مقايسه كنيم ، يا اين است كه در موضوع
يا محمول يا هر دو با يكديگر شركت دارند و يا شركت ندارند . اگر اصلا
شركت نداشته باشند مانند قضيه : " انسان حيواني است تعجب كننده " و
قضيه : " آهن فلزي است كه در حرارت منبسط مي شود " كه هيچ وجه مشترك
ميان اين دو قضيه نيست >
اگر دو قضيه در موضوع و محمول و ساير جهات به استثناي كم و كيف با هم
وحدت داشته باشند و از نظر كم و كيف ، هم در كم اختلاف داشته باشند و
هم در كيف ، يعني هم در كليت و جزئيت اختلاف داشته باشند و هم در
ايجاب و سلب ، اين دو قضيه ، " متناقضين " مي باشند . مانند : " هر
انساني تعجب كننده است " و " بعضي انسانها تعجب كننده نيستند " .
و اگر در كيف اختلاف داشته باشند ، يعني يكي موجبه است و ديگري سالبه
، و در كم يعني كليت و جزئيت وحدت داشته باشند ، اين بر دو قسم است :
يا هر دو كلي هستند و يا هر دو جزئي .
اگر هر دو كلي هستند ، اين دو قضيه " متضادتين " خوانده مي شوند مانند
: " هر انساني تعجب كننده است " و " هيچ انساني تعجب كننده نيست
" .
و اگر هر دو جزئي مي باشند اين دو قضيه را " داخلتين
پاورقي :
> نسبتشان از قبيل تباين است ، و اگر در موضوع فقط شركت داشته باشند
مانند " انسان تعجب كننده است " و " انسان صنعتگر است " نسبت
ميان آنها " تساوي " است و مي توانيم آنها را " متماثلين " اصلاح كنيم
، همچنانكه اگر فقط در محمول شركت داشته باشند ، مانند " انسان حيواني
است پستاندار " و " اسب حيواني است پستاندار " [ نسبت ] ميان آنها
" تشابه " است و مي توانيم آنها را به نام " متشابهين " بخوانيم .
ولي منطقيين در مناسبات قضايا توجهي به اين موارد كه دو قضيه در يك
جزء اشتراك دارند يا در هيچ جزء اشتراك ندارند ننموده اند . توجه
منطقيين در مناسبات قضايا تنها به اينجاست كه دو قضيه هم در موضوع
اشتراك دارند و هم در محمول و اختلافشان يا در " كم " است يعني كليت
و جزئيت ، و يا در " كيفيت " يعني ايجاب و سلب ، و يا هر دو .
اينگونه قضايا را متقابلين مي خوانند . متقابلين به نوبه خود بر چند
گونه اند : يا متناقضين اند ، يا متضادين ، يا متداخلين و يا داخلين تحت
التضاد .
تحت التضاد " مي خوانند مانند : " بعضي انسانها تعجب كننده هستند " و
" بعضي انسانها تعجب كننده نيستند " .
و اگر دو قضيه در كم اختلاف داشته باشند يعني يكي كليه است و ديگري
جزئيه ، ولي در كيف وحدت داشته باشند يعني هر دو موجبه يا هر دو سالبه
باشند ، اينها را " متداخلين " مي خوانند مانند : " هر انساني تعجب
كننده است " و " بعضي انسانها تعجب كننده اند " و مانند : " هيچ
انساني منقار ندارد " و " بعضي انسانها منقار ندارند " .
البته معلوم است كه شق پنجم ، يعني اين كه نه در كيف اختلاف داشته
باشند و نه در كم ، فرض ندارد ، زيرا فرض اين است كه درباره دو قضيه اي
بحث مي كنيم كه از نظر موضوع و محمول و ساير جهات مثلا ( زمان و مكان )
وحدت دارند . چنين دو قضيه اي اگر از نظر كم و كيف هم وحدت داشته باشند
يك قضيه اند نه دو قضيه .
حكم قسم اول كه نسبت ميان دو قضيه تناقض است اين است كه اگر يكي از
آنها صادق باشد ديگري قطعا كاذب است ، و اگر يكي كاذب باشد ديگري صادق
است . يعني محال است كه هر دو صادق باشند و يا هر دو كاذب باشند . صدق
چنين دو قضيه اي ( كه البته محال است ) " اجتماع نقيضين " خوانده مي شود
. همچنانكه كذب هر دو ( كه آن نيز البته محال است ) " ارتفاع نقيضين
" ناميده مي شود . اين همان اصل معروفي است كه به نام " اصل تناقض "
ناميده شده و امروز زياد مورد بحث است .
هگل در بعضي سخنان خود مدعي است كه منطق
خويش را ( منطق ديالكتيك ) بر اساس انكار اصل " امتناع اجتماع نقيضين
و امتناع ارتفاع نقيضين " بنا نهاده است ، و ما بعدا در درسهاي كليات
فلسفه درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد .
اما قسم دوم حكمش اين است كه صدق هر يك مستلزم كذب ديگري است ،
اما كذب هيچكدام مستلزم صدق ديگري نيست . يعني محال است كه هر دو صادق
باشند ولي محال نيست كه هر دو كاذب باشند . مثلا اگر بگوييم : " هر
الف ب است " و باز بگوييم " هيچ الفي ب نيست " محال است كه هر
دو قضيه صادق باشند يعني هم هر الف ، ب باشد و هم هيچ الفي ب نباشد .
اما محال نيست كه هر دو كاذب باشند يعني نه هر الف ب باشد و نه هيچ
الف ب نباشد ، بلكه بعضي الف ها ب باشند و بعضي الف ها ب نباشند .
اما قسم سوم حكمش اين است كه كذب هر يك مستلزم صدق ديگري است ،
اما صدق هيچكدام مستلزم كذب ديگري نيست ، يعني محال است كه هر دو
كاذب باشند ، اما محال نيست كه هر دو صادق باشند . مثلا اگر بگوييم : "
بعضي از الف ها ب هستند " و " بعضي از الف ها ب نيستند " مانعي
ندارد كه هر دو صادق باشند اما محال است كه هر دو كاذب باشند . زيرا
اگر هر دو كاذب باشند ، كذب جمله " بعضي الف ها ب هستند " اين است
كه هيچ الفي ب نباشد . كذب " بعضي الف ها ب نيستند " اين است كه هر
الفي ب باشد ، و ما قبلا در قسم دوم گفتيم كه محال است دو قضيه متحد
الموضوع و المحمول كه هر دو كلي باشند و يكي موجبه و
ديگري سالبه باشد هر دو صادق باشند .
اما قسم چهارم : در اين قسم كه هر دو قضيه ، موجبه و يا هر دو سالبه
است ولي يكي كليه است و ديگري جزئيه ، توجه به يك نكته لازم است و وضع
را روشن مي كند و آن اين كه در قضايا بر عكس مفردات همواره جزئيه اعم از
كليه است . در مفردات همواره كلي اعم از جزئي است ، مثلا انسان اعم از
زيد است ، ولي در قضايا ، قضيه " بعضي الف ها ب هستند " اعم است از
قضيه " هر الف ب است " زيرا اگر هر الف ب باشد قطعا بعضي الف ها
ب هستند ، ولي اگر بعضي الف ها ب باشند لازم نيست كه همه الف ها ب
باشند . صدق قضيه اعم ، مستلزم صدق اخص نيست اما صدق اخص مستلزم صدق
قضيه اعم هست ، و كذب قضيه اخص مستلزم كذب قضيه اعم نيست ، اما كذب
قضيه اعم مستلزم كذب قضيه اخص هست . پس اينها " متداخلين " مي باشند
اما به اين نحو كه همواره موارد قضيه كليه داخل در موارد قضيه جزئيه است
. يعني هر جا كه كليه صادق باشد جزئيه هم صادق است ، ولي ممكن است قضيه
جزئيه در يك مورد صادق باشد و قضيه كليه صادق نباشد .
با تأمل در قضيه " هر الف ب است " و قضيه " بعضي الف ها ب هستند
" و همچنين با تأمل در قضيه " هيچ الفي ب نيست " و قضيه " بعضي
الف ها ب نيستند " مطلب روشن مي شود .