کد مطلب:2531 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321
درس پنجم
نظريه ارسطو
ارسطو ، در باب اخلاق ، نظريه " سعادت " را طرح كرده است . او مدعي
است انسان طالب سعادت است نه خوبي ( خير ) . و به تعبير بعضي ( 1 )
از نظر ارسطو ، خوبي همان سعادت است .
هر چند تعريفي از ارسطو درباره سعادت نديده ايم ، اما مي دانيم كه
سعادت عبارت است از بهره مند شدن حداكثر از خوشيهاي ممكن او دوري گزيدن
حداكثر از ناخوشيها و ناملايمات به قدر امكان . و البته خوشي و ناخوشي
محدود به لذات و آلام جسماني نيست ، لذات و آلام عقلاني و روحاني بالاترين
لذتها و آلام است .
آنچه انسان آرزو مي كند و در جستجوي آن است سعادت است نه خير و كمال
. محال است كه آدمي چيزي را كه معتقد باشد
پاورقي :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ص . 344
ضد سعادت ، يعني شقاوت و بدبختي است آرزو كند و در جستجوي آن باشد .
لذت شرط سعادت است ، اما عين سعادت نيست ، زيرا بسياري از لذات به
دنبال خود آلام بزرگتر مي آورد و يا مانع لذات بيشتر و عميقتر و يا
بي شائبه تر مي شود .
اكنون بايد ديد راه تحصيل سعادت چيست ؟ علم اخلاق عبارت است از علم
راه تحصيل سعادت .
ارسطو معتقد است :
" فضائل وسائلي هستند كه براي رسيدن به هدفي كه سعادت باشد ، چون
هدف چيزي است كه ما آن را آرزو مي كنيم و وسيله چيزي است كه درباره اش
مي انديشيم و آن را بر مي گزينيم . اعمال مربوط به وسيله بايد انتخابي و
اختياري باشد . پس رعايت فضائل مربوط به وسيله است " ( 1 ) .
ارسطو اخلاق را ، و در حقيقت " راه وصول به سعادت " را ، رعايت
اعتدال و حد وسط مي داند . مي گويد : فضيلت يا اخلاق حد وسط ميان افراط و
تفريط است . او معتقد است هر حالت روحي يك حد معين دارد كه كمتر از
آن و يا بيشتر از آن رذيلت است و خود آن حد معين فضيلت است . مثلا ة
شجاعت " كه مربوط به قوه غضبيه است و هدف قوه غضبيه دفاع از نفس
است حد وسط ميان " جبن " و " تهور " است ، و " عفت " كه مربوط
به قوه شهويه است ، حد وسط ميان " خمود " و " شره " است ، و ة
حكمت " كه مربوط به قوه عاقله است حد وسط ميان " جربزه " و " بلاهت
" است . و همچنين " سخاوت " حد وسط ميان " بخل " و " اسراف "
است ، و " تواضع " و
پاورقي :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 354
" فروتني " حد وسط ميان "تكبر" و " تن به حقارت دادن " است (1) .
ارسطو ، برخلاف افلاطون ، معتقد است كه علم و معرفت براي تحصيل فضيلت
شرط كافي نيست ، علاوه بر آن بايد نفس را به فضيلت تربيت كرد ، يعني
بايد در نفس ملكات فضائل را ايجاد نمود ، بايد كاري كرد كه نفس به
فضائل كه رعايت اعتدالها و حد وسطها است ، عادت كند و خوبگيرد ، و اين
كار با تكرار عمل ميسر مي شود .
شك نيست كه نظريه ارسطو جزئي از حقيقت را دارد ، ولي شايد ايراد
عمده اي كه مي توان بر نظريه اخلاقي ارسطو گرفت اين است كه ارسطو كار علم
اخلاق را تنها تعيين بهترين راهها ( يعني راه وسط ) براي وصول به مقصد كه
سعادت است دانسته است . يعني ارسطو مقصد را تعيين شده دانسته است .
اخلاق ارسطوئي به انسان هدف نمي دهد ، راه رسيدن به هدف را مي نماياند ، و
حال آنكه ممكن است گفته شود كه يك مكتب اخلاقي وظيفه دارد كه هدف
انسان را هم مشخص كند ، يعني چنين نيست كه انسان از نظر هدف نيازي به
راهنمائي نداشته باشد .
به علاوه ، در اخلاق ارسطوئي ، از آن نظر كه هدف را سعادت تعيين كرده
است و فرض را بر اين دانسته است كه انسان دائما در پي خوشبختي خويش
است ، بايد بهترين راه وصول به خوشبختي را به او نشان داد ، در حقيقت
اساسي ترين عنصر اخلاق يعني قداست را از اخلاق گرفته است . " اخلاق ة
قداست خود را ، از راه نفي " خودي " و " خودخواهي " و به عبارت
ديگر از راه بيرون
پاورقي :
. 1 براي تعيين حد وسطها و افراط و تفريطها در اخلاق ، رجوع شود به
كتاب " جامع السعادات " مرحوم حاج ملاهادي نراقي ، و به جلد اول ة
الميزان " .
آمدن از " خود محوري " دارد ، و حال آنكه در اخلاق ارسطوئي ، نظريه
اينكه تنها هدف سعادت شناخته است ، برگرد " خود محوري " دور مي زند .
برخي بر اخلاق ارسطوئي ايراد ديگري گرفته اند ( 1 ) ، مدعي شده اند كه همه
اخلاق فاضله را نمي توان با معيار " حد وسط " توجيه كرد . مثلا راستگوئي
حد وسط ميان كدام افراط و تفريط است . راستگوئي خوب است و دروغگوئي كه
نقطه مقابل آن است ( نه طرف افراط يا تفريط آن ) بد است .
بعد از سقراط ، علاوه بر مكتب فلسفي افلاطون و مكتب فلسفي ارسطو ،
نحله هاي ديگر فلسفي نيز پديد آمد . اين نحله ها هر كدام درباره مسائل
منطقي و فلسفي و اخلاقي از خود نظرياتي دارند كه به نام آنها معروف است
. اين نحله ها عبارت است از : كلبيون ، شكاكان ، اپيكوريان ، رواقيان .
ما بحث خود را از نظريه اخلاقي كلبيون آغاز مي كنيم .
نظريه كلبيون
گروهي از فلاسفه را " كلبيون " مي خوانند . اين كلمه جمع " كلبي " و
" كلبي " منسوب به " كلب " به معني سگ است . اين نام به مناسبتي
به آنها داده شده كه عن قريب توضيح خواهيم داد .
سردسته كلبيها مردي است به نام " ديوگنس " يا " ديوژن ة
پاورقي :
. 1 برتراند راسل ، تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 343
كه در كتب عربي از او به " ديوجانس " تعبير مي شود . اين مكتب بيشتر
به نام او شهرت دارد . ولي ديوژن استادي دارد به نام " انتيس تنس ة
كه شاگرد سقراط بوده است . مي گويند :
" او تا پس از مرگ سقراط در محفل اشرافي شاگردان وي به سر مي برد ،
اما چون سالهاي جواني را پشت سرگذاشت ديگر جز خوبي صاف وساده ، هيچ
چيز را نمي پذيرفت ، با كارگران محشور شد و جامه آنان به تن كرد ، به
زباني كه مردم درس نخوانده نيز بفهمند در كوي و برزن به موعظه پرداخت ،
فلسفه هاي دقيق در نظرش بي ارزش بود ، بازگشت به طبيعت اعتقاد داشت و
در اين اعتقاد افراط مي كرد ، مي گفت بايد نه دولت وجود داشته باشد ، نه
مالكيت خصوصي ، نه زناشوئي ، نه دين . مي گفت ترجيح مي دهم مجنون باشم ،
عياش نباشم " ( 1 ) .
ديوژن ، شاگرد انتيس تنس است . معتقد بود كه از تمدن بايد فرار كرد
و در حقيقت مي خواست در شيوه و روش زندگي مانند حيوانات زندگي كند و
درباره او نوشته اند كه " بر آن شد كه همچون سگ زندگي كند " ( 2 ) .
لغت " كلبي " اولين بار بر او اطلاق شد .
فلسفه كلبيان ، براساس " شريعت نسبي " موجودات ، يعني براساس
زيانبار بودن ، آنها براي انسان است . سعادت انسان را هر چه بيشتر در
رهائي و آزادي و استغناي انسان از متاع دنيا مي دانستند . فضيلت را تنها
در يك چيز مي دانستند و آن غناي نفس است ، ولي غناي نفس را در اين
مي دانستند كه عملا هم انسان خود را از
پاورقي :
. 1 راسل ، تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 452
. 2 همان كتاب ، ص . 453
كالاهاي اين جهان دور نگهدارد و جهان را عملا رها سازد . در حقيقت شعار
آنها را بايد در اين مصراع ناصر خسرو جست : " رهائيت بايد رها كن جهان
را " .
متقدمان از كلبيان ، از قبيل انتيس تنس و ديوژن اگر چه سادگي و بي
نيازي را توصيه مي كردند ، درستكاري را كنار ننهاده بودند ، ولي متأخران
آنها نسبت به همه چيز لاقيد و سهل انگار شده بودند حتي اصول درستكاري .
بي اعتنائي به همه انسانها و همه اصول و همه عواطف را داخل در مفهوم
استغنا و آزادگي كرده بودند . از مردم قرض مي گرفتند و نمي دادند . با
زبان مردم را آزار مي دادند . لهذا تدريجا كلمه " كلبي " مفهوم " سگ
منشي " به خود گرفت .
كلبيان روش اخلاقي و در حقيقت حكمت عملي خود را از سادگي آغاز كردند
و تدريجا به بي غمي و بي عاطفگي و متأثر نشدن در غم خويشان و دوستان كشيد
و بالاخره به رفتاري ددمنشانه در مورد ديگران منتهي شد .
در جوهر اخلاق كلبي ، تا آنجا كه به " استغناء نفس " مربوط مي شود ،
عنصري درست مي توان يافت ، ولي آنجا كه به نام " استغناء نفس ة
عواطف و احساسات لطيف انساني نفي مي شود و كم كم رفتارهاي ضد عاطفي
مجاز شمرده مي شود ، و آنجا كه از " استغناء نفس " به عنوان گريز از
جامعه و مبارزه با تمدن تعبير مي شود ، مسلما عناصري نادرست در اين مكتب
راه يافته است .
مجموعا فلسفه هائي از قبيل فلسفه اخلاقي كلبي در هر جامعه رخنه كند ،
مسلما لطمه عظيم وارد مي آورد .
نظريه شكاكان
پيشرو اين مكتب مردي است به نام " پيرهون " كه مدتي در سپاه اسكندر
خدمت كرده است . مكتب شك در حكمت عملي همان راهي را رفته است . در
حكمت نظري رفته است . در حكمت نظري معتقد است هيچ اصلي و هيچ مطلبي
قابل اثبات نيست ، نه به حس مي توان اعتماد كرد و نه به عقل ، زيرا هم
حس خطا مي كند و هم عقل . در حكمت عملي نيز معتقد است هيچ نوع عملي را
بر عمل ديگر عقلا نمي توان ترجيح داد . نمي توان اثبات كرد فلان عمل صواب
است و فلان عمل خطا . مثلا نمي توان واقعا به دليل عقل ثابت كرد كه راستي
بر دروغ ، امانت بر خيانت ، عدالت بر ستم ترجيح دارد .
فلسفه شك ، از نظر تأثير عملي منجر به خودپرستي و خودپائي مي شود ،
همچنانكه برخي شكاكان ، صريحا فتوا داده اند .
يكي از شكاكان به نام " كارنيادس " مي گويد :
" هنگام شكستن كشتي ، انسان ممكن است جان خود را به قيمت جان ضعيفتر
از خود نجات دهد ، و اگر چنين نكند احمق است . اگر شما در حال فرار از
دشمن فاتح ، اسب خود را از دست داده باشيد اما ببينيد كه همقطار
زخميتان بر اسبي سوار است ، چه خواهيد كرد ؟ اگر صاحب عقل و منطق باشيد
او را از اسب به زير مي كشيد و خود سوار مي شويد ، عدالت هر چه مي خواهد
بگويد " ( 1 ) .
پاورقي :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 462
چنانكه ملاحظه مي شود ، اگر مقصود ما از اخلاق ، " چگونه زيستن " باشد ،
مكتب شكاكان صاحب نظريه است و آن اينكه : خوب و بد ، باارزش و بي
ارزش ، مفهومهاي خالي ، و لااقل غير قابل اثباتند ، پس آنچنان بايد
زيست كه منافع خود را بهتر مي توان حفظ كرد .
اما اگر مقصود ما از نظريه اخلاقي اين باشد كه : " چگونه بايد زيست كه
مقدس و با ارزش و متعالي باشد " مكتب اهل شك فاقد نظريه اخلاقي است.