کد مطلب:2532 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289
درس ششم
نظريه اپيكوريان
يكي از فلاسفه معروف يونان قديم ، مردي است به نام " اپيكور " . اين
مرد در سال 342 پيش از ميلاد ، يعني شش سال پس از مرگ افلاطون ، در آتن
تولد يافته است .
او در حكمت نظري پيرو ذيمقراطيس و طرفدار آتميسم است ، گو اينكه
گفته مي شود خود معترف به ديني كه از ذيمقراطيس دارد نيست ، و در حكمت
عملي " لذتگرا " است ، يعني لذت را مساوي با خير و خوبي مي داند و
وظيفه هر كس را تحصيل لذت و فرار از رنج مي داند .
اپيكور ، لذاتي را كه به دنبال خود رنج مي آورند ، سخت نكوهش مي كند .
به همين دليل مخالف با عياشي و لذت پرستي به مفهوم دم غنيمت شماري
است . ولي علي رغم نظريه او ، در ميان مردم گرايش به عياشي و دم غنيمت
شماري به " اپيكوريسم " معروف
شده است .
اپيكور ، لذات را به متحرك و ساكن ، و يا فعال و منفعل تقسيم مي كند .
مقصودش از لذات متحرك يا فعال ، لذاتي است كه انسان در اثر گرايش و
تحصيل چيزي به دست مي آورد . اينگونه لذات معمولا ناشي از يك درد است و
به دنبال خود نيز درد و رنج و لااقل فرسودگي و خستگي مي آورد . مثل لذت
غذا خوردن ، يا لذت جنسي ، يا لذت جاه و مقام . ولي لذت ساكن همان
حالت آرامشي است كه از نبودن رنج پديد مي آيد ، مثل لذت سلامت . اپيكور
لذت ساكن را توصيه مي كند نه لذت متحرك را . اپيكور همواره به سادگي
توصيه مي كند و از اين جهت فلسفه اش به فلسفه كلبيون نزديك مي شود .
مي گويد :
" در حالي كه به آب و نان ، روز مي گذارم ، تنم از خوشي سرشار است ،
و بر خوشيهاي تجمل آميز آب دهان مي اندازم ، نه به خاطر خود آن خوشيها
بلكه به خاطر سختي هايي كه در پي دارند " ( 1 ) .
فلسفه اپيكور ، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده است ، ولي در
حقيقت اين فلسفه ، فلسفه ضد رنج است ، يعني او خير و فضيلت را در كم
كردن رنج مي داند . بنابر اين اينكه مي گويند : " او فضيلت را در حزم در
جستجوي لذت مي داند " ، بايد گفت : " او فضيلت را در حزم در كاهش
رنج مي داند " .
اپيكور مي گويد :
پاورقي :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 473
" بزرگترين خوبي حزم است . حزم حتي از فلسفه گرانبهاتر است " .
در همه اينها توجه او به كاهش دادن رنجها است . به همين دليل به هيچ
وجه نبايد فلسفه او را فلسفه عياشي و دم غنيمت شماري دانست .
اپيكور ، در مسئله لذت ، و يا به تعبير صحيحتر در مسئله دوري از رنج ،
توجهش به لذات و آلام جسماني است و بس . او به لذات روحي از قبيل
لذات حاصل از علم و تحقيق يا از خير اخلاقي يا از عبادت عارفانه توجه و
بلكه آشنايي ندارد . او مي گويد :
" اگر من لذتهاي چشائي و لذتهاي عشق و لذتهاي بينائي و شنوائي را كنار
بگذارم ، ديگر نمي دانم خوبي را چگونه تصور كنم ؟ . . . سر آغاز و سرچشمه
همه خوبيها لذت شكم است ، حتي حكمت و فرهنگ را بايد راجع به آن
دانست . . . لذت روح عبارت است از تفكر در لذات جسم ، و يگانه
امتياز آن بر لذات جسم اين است كه ما مي توانيم به جاي تفكر درباره رنج
، به تفكر درباره خوشي بپردازيم . بدين ترتيب بر لذتهاي روحي بيش از
لذات جسمي تسلط داريم " ( 1 ) .
اين فلسفه ، مانند فلسفه كلبي يك فلسفه جامعه گريز و فرد گرا است ،
دعوت به گمنامي و گريز از اجتماع مي كند ، چون تنها به اين وسيله است كه
از پاره اي رنجها مي توان در امان ماند .
در مجموع ، در اين فلسفه ، هيچگونه ارزش معنوي و انساني ديده نمي شود .
فلسفه كلبي از اين جهت بر اين فلسفه ترجيح دارد كه
پاورقي :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 475
لااقل بر عنصر آزادگي و غناي نفس تكيه دارد ، هر چند تعبيري نارسا از آن
دارد و به افراط كشيده مي شود . ولي در فلسفه اپيكور هيچ عنصري متعالي
ديده نمي شود . و لهذا به همان معني كه مكتب شك ، فاقد نظريه اخلاقي است
، اپيكوريسم نيز فاقد نظريه اخلاقي است .
در باب فلسفه لذت از دو نظر مي توان بحث كرد : يكي از نظر روانشناسي
و يكي از نظر اخلاقي .
آنچه از نظر روانشناسي مطرح است اين است كه آيا محرك اصلي انسان در
همه كارها ، و غايت نهائي انسان از هر فعاليتي لذت و يا فرار از الم
است يا نه ؟ بحث دلكشي است كه فعلا مجال بحث در آن نيست ، و تحقيق
اين است كه چنين نيست .
اما از جنبه اخلاقي ، آنچه مطرح است اين است كه آيا خير و خوبي و
فضيلت مساوي است با لذت ؟ و به عبارت ديگر آيا آنچه ارزش ذاتي دارد
لذت است يا نه ؟ البته جواب اين پرسش نيز منفي است .
اين نكته را لازم است اضافه كنيم كه نظر به اينكه در عصر ما اپيكوريسم
به مفهوم عاميانه و مبتذلش عملا رايج شده است ، عده اي مي خواهند برخي
بزرگان انديشه و فلسفه و عرفان را منسوب به اين مكتب نمايند ، مثلا خيام
و يا حافظ را .
مدعي هستند كه خيام و حتي حافظ مرداني لذت پرست ، دم غنيمت شمار و
لاابالي بوده اند . مخصوصا درباره خيام عقيده بسياري همين است .
آنچه مسلم است اين است كه خيام رياضيدان فيلسوف چنين نبوده و چنين
نمي انديشيده است . از ظاهر اشعار منسوب به
خيام همان مطلب پيدا شده است ، ولي از نظر محققان جاي بسي ترديد است
كه اشعار معروف ، متعلق به خيام رياضيدان فيلسوف باشد . فرضا هم اين
اشعار از او باشد ، هرگز از زبان شعر نمي توان نظريه فلسفي شاعر را
دريافت ، خصوصا كه اخيرا رساله هايي از خيام به دست آمده و چاپ شده كه
اتفاقا همان موضوعاتي را طرح كرده كه در اشعار منسوب به او مطرح است ،
ولي آنها را آنگونه حل كرده است و پاسخ گفته كه به قول خودش استادش
بوعلي حل كرده است .
درباره حافظ ، مطلب از اين هم واضحتر است . آشنائي مختصر با زبان
حافظ ، و يك مراجعه كامل به تمام ديوان حافظ و مقايسه اشعار او با
يكديگر كه برخي مفسر برخي ديگرند مطلب را كاملا روشن مي كند .