کد مطلب:293422 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:533

منشور محبّت و معرفت4



مقام هاي امام زمان (عج)

1. مقام تبيين و تفسير قرآن

2. مقام ولايت و حاكميت

3. مقام قضا

4. مقام تزكيه و تربيت

اسوه پذيري، بهترين شيوة تربيتي

حقيقت تقليد و اسوه پذيري

شبهه انگيزي در پيروي از امامان و مراجع

دليل پيروي از امامان معصوم (ع)

شيوة اسوه پذيري از امامان (هم) در زمانة غيبت

دليل پيروي از عالمان و مراجع در زمانة غيبت



مقام هاي امام زمان (عج)

ما معتقديم تمام مقام هاي رسول الله (ص) براي امام زمان (عج) و ديگر امامان دوازده گانه (ع) ثابت است و فقط يك استثنا دارد و آن هم مقام نبّوت و رسالت است؛ چرا كه ارادة حتمي الاهي بر اين قرار گرفته بود كه سلسلة جليلة انبيا (ص) به وجود مقدّس رسول الله (ص) پايان پذيرد. شايد اين پرسش مطرح شود كه مگر پيامبر اكرم (ص) غير از مقام نبوّت و رسالت چه مقامي داشته است كه امامان در آن شريكند. علاّمة بزرگوار، آيت الله طباطبايي (رضوان ا..) در تفسير الميزان در موارد متعددي در اين زمينه بحث كرده است.



1. مقام تبيين و تفسير قرآن

نخستين مقامي كه خداوند متعالي به پيامبر اكرم (ص) عطا فرموده، اين است كه بيان پيامبر دربارة تفسير و تفصيلِ مجملات قرآن حجّت، و هر چه بفرمايد، مطابق واقع است و مردم موظفند بپذيرند. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد:

وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ. 1

ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن را براي مردم بيان كني.

اين مقام، براي اهل بيت (هم) نيز ثابت است؛ زيرا پيامبر اكرم (ص) فرمود:

إني تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي أهل بيتي.2

من ميان شما دو ميراث گرانبها به وديعت مي نهم: كتاب خدا و عترتم و اهل بيتم.

در اين حديث شريف، عترت، عِدل و همسنگِ جداناپذير قرآن معرّفي شده است. خود پيامبر اكرم (ص) دربارة اين مطلب تأكيد فرمود:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ - وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ 3

ولي امر شما فقط خدا و رسول و مؤمناني هستند كه نماز را به پا مي دارند و به فقيران در حال ركوع زكات مي دهند، و كساني كه ولايت و فرمانروايي خدا و رسول و اهل ايمان را بپذيرند، {پيروزند؛ چرا كه} لشكر و حزب خدا، همواره پيروز و غالب خواهند بود.

اين ولايت، ولايت در اطاعتِ امر و ولايت در امر و نهي است؛ از همين رو در آية ديگري مي فرمايد:

أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ4

از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خودتان نيز پيروزي كنيد.

«الذين آمنوا» كه در دو آية پيشين بدان اشاره شد، همين «اولي الامر» است كه در اين آيه ذكر شده وطبق رواياتي كه شيعه و سنّي نقل كرده اند، منظور از اولي الامر، امامان دوازده گانه (ع) هستند. دربارة « الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ» غالب روايات دربارة شخص امير مؤمنان (ع) است و در بعضي روايات نيز اشاره شده كه امامان ديگر نيز در اين جهت شريك هستند.

خلاصه اين كه مقام ولايت و وجوبِ اطاعتِ امري كه خدا به پيامبر اكرم (ص) عنايت فرمود، براي اهل بيت (هم) نيز ثابت است. ممكن است كسي بگويد كه اين مقام، لازمة مقام نبوّت است. وقتي پيامبر پيامي را از طرف خدا مي آورد، بايد پذيرفت و اطاعت كرد؛ چرا كه اين پيام، امر او نيست؛ اطاعتش هم اطاعت امر او نيست؛ بلكه اطاعت خدا است. در اين جا بايد توجه داشت كه آيه مي فرمايد: اللّهَ پيامي كه پيامبر (ص) از طرف خدا آورده است و ما اطاعت مي كنيم، همان اطاعتِ خدا است؛ اما « وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ» كه با يك «أَطِيعُواْ» جدا شده ، غير از اطاعت از نصّ وحيي است كه بر پيامبر فرود آمده است. نقش پيامبر در وحي، پيام آوري است؛ اما «أَطِيعُواْ الرَّسُولَ» چيزي زايد بر «أَطِيعُواْ اللّهَ» است. اين همان ولايتي است كه مردم در امور اجتماعي موظّفند از پيامبر اكرم (ص) اطاعت كنند.

همه مي دانيم كه هيچ زندگي اجتماعي بدون وجودِ مركز فرماندهي كه در موارد اختلاف، سخن او فصل الخطاب باشد، پا نمي گيرد و خواه ناخواه بر اثر اختلاف هايي كه در جامعه پديد مي آيد، متلاشي مي شود. بايد مقام، منصب يا گروهي اين قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در جايي كه اختلاف هايي بين مردم پديد مي آيد و راه حلي براي توافق نيست، كسي بايد باشد كه حرف آخر را بزند؛ وگرنه اين زندگيِ اجتماعي سر نمي گيرد و عاقبت، مردم از بركات زندگي اجتماعي محروم مي شوند و كار به درگيري و برادركشي مي كشد. جامعة اسلامي هم براي استواري خويش به پيشوايي نياز دارد كه فرمان آخر را صادر كند و در موارد اختلاف، حرف آخر را بزند و اطاعت او بر همه واجب باشد. اگر چنين چيزي بود مي توانيم جامعه اي استوار و پايدار داشته باشيم؛ اما اگر نبود، اميدي به بقاي چنين جامعة اسلامي نخواهد بود. اين است كه امر ولايت از بزرگ ترين واجبات است. آن حديث را همه شنيده اند كه اسلام بر پنچ چيز مبتني است كه مهم ترين آن ها ولايت است5 يا فرمود:

كسي كه امامش را نشناسد، يعني نداند از چه كسي بايد اطاعت كند، اگر در اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.6

شناختن امام عصر (عج) اين نيست كه آدم اسمش و اسم پدر و مادرش را بداند؛ بلكه به اين معنا است كه او را به ولايت و امامت بشناسد. او را ولي امر و واجب الإطاعه بداند؛ زيرا اگر نداند از چه كسي بايد اطاعت كند، در بازي هاي سياسي هضم و گمراه خواهد شد و آن گاه جامعة اسلامي به تفرقه و از هم پاشيدگي تهديد خواهد شد.

بر اين مقامِ مطاع بودن، اسم هاي گوناگوني را مي توان اطلاق كرد. اسمي كه در فرهنگ ما پس از انقلاب رايج شده، «ولايت» است. پيامبر اكرم (ص)، مقام ولايت امر مسلمانان را داشت و از اين رو اطاعتش بر همة مسلمان ها واجب بود. به عقيدة ما شيعيان، اين مقام، پس از رسول خدا (ص) به امير مؤمنان (ع) منتقل شد. اين همان نقطة افتراقِ شيعيان با فرقه هاي ديگر اسلامي است. ما معتقديم كه اين مقام از طرف خداي متعالي به اميرمؤمنان (ع) افاضه شد؛ همان گونه كه به شخص پيامبر (ص) افاضه شده بود. همان كسي كه گفت: وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ ، بعدش فرمود: وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ، و مصداق أُوْلِي الأَمْرِ چنان كه در حديث جابر و ديگر روايات آمده است، دوازده امام معصوم (ع) هستند.

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: وقتي خداوند، آية يَا أيُّها الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ را بر پيامبر گرامي اش محمد (ص) نازل كرد، من از حضرت پرسيدم: اي رسول خدا! خدا و رسولش را شناختيم. اكنون اولوالامر را به ما معرّفي كن كه خداي تعالي طاعت آنان را دوشادوش طاعت تو قرار داده است. حضرت فرمود:

اي جابر! آنان جانشينان من و امامان مسلمانان پس از منند كه اوّلشان علي بن ابي طالب و سپس حسن و آن گاه حسين و بعد از او علي بن الحسين و آن گاه محمد بن علي كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك خواهي كرد، چون او را ديدار كردي، از جانب من سلامش را برسان، و سپس و صادق جعفر بن محمد، و بعد از او موسي بن جعفر و آن گاه علي بن موسي، و بعد از وي محمد بن علي و سپس علي بن محمد و آن گاه حسن بن علي و در آخر، همنام من محمد است كه هم نامش نام من است و هم كنيه اش كنية من است. او حجت خدا بر روي زمين و يادگار الاهي بين بندگان خدا است. او پسر حسن بن علي است. او است آن كسي كه خداي متعالي نام خودش را به دست او در مشرق و مغرب عالم مي گستراند و او است كه از اوليا و شيعيانش غيبت مي كند؛ غيبتي كه در آن بسياري از همراهان از اعتقاد به امامت او برمي گردند و فقط كسي بر اعتقاد به امامت او استوار مي ماند كه خداي تعالي دلش را براي ايمان آزموده باشد.

جابر مي گويد: عرضه داشتم اي رسول خدا! آيا در حال غيبتش سودي به حال شيعيانش خواهد داشت؟ فرمود:

آري، به آن خدايي كه مرا به نبوّت برانگيخت، شيعيانش به نور او روشن مي شوند و در غيبتش از ولايت او بهره مي گيرند؛ همان گونه كه مردم از خورشيد بهرمند مي شوند، هر چند كه در پَسِ ابرها باشد. اي جابر! اين از اسرار الاهي است كه در خزينة علم خدا پنهان است. تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار و جز نزد اهلش فاش مساز.7

اين همان مقام ولايت، امامت و حاكميت بر امت است كه براي امامان دوازده گانه اي كه پيامبر به آن تصريح فرموده، ثابت است و آن چه در جامعة ما ولايت فقيه شناخته مي شود، استمرار همين مقام است؛ زيرا خودشان فرمودند كه زمان غيبت، به فقيه جامعِ شرايط رجوع كنيد؛ پس ولايتِ فقيهِ جامعِ شرايط، فرع ولايت معصومان (هم) است. ما در زمان غيبت امام زمان (ارواحنا فداه)، ولايتِ فقيه جامع الشرايط را به وساطت حضرت، از طرف خدا مي دانيم؛ همان طور كه ولايت امثال مالك اشتر و محمد بن ابي بكر را ولايتي از طرف خدا مي دانيم. از آن جا كه اميرمؤمنان (ع) آن ها را تعيين فرموده بود و حضرت نيز از طرف خدا منصوب بود، آن ها نيز منصوب با واسطه از طرف خداي متعالي بوده اند. به هر حال، مقام ولايت و حاكميت، مقامي والاتر از مقام نبوت و رسالت است؛ به گونه اي كه بسياري از انبياي الاهي، مقام نبوّت داشته؛ اما مقام ولايت و فرمانروايي نداشته اند. بنا بر نصّ آيات و روايات، خداوند، اين مقام والا را به پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) عطا فرموده است.



3.مقام قضا

مقام سومي كه خداوند بزرگ، غير از مقام نبوت و رسالت، به پيامبر اكرم (ص) عطا فرمود، مقام قضا است. هر جامعه اي به افرادي امين و مطمئن نياز دارد تا در مشاجره هاي حقوقي يا جزايي، داوري كنند. امر قضا، غير از امري است كه وليّ امر صادر مي كند. در اين خصوص، گاهي قاضي، قاضي تحكيم است؛ يعني دو نفر با هم توافق مي كنند كه هر چه فلاني گفت، عمل مي كنيم. اين داوري، هميشه كارساز نيست؛ بلكه بايد ضامن اجرا نيز داشته باشيم. مقامي كه به طور رسمي از طرف خداي متعالي واجب الإطاعه است، آن قاضي است كه به امر خدا مستند باشد، در اين باره آيات فراواني فرود آمده است:

فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّيَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا.8

اين آيه بسيار كوبنده و قاطع است و بسيار جاي تأمّل دارد. خداوند با تأكيدي كم نظير، دو مرتبه مي فرمايد:

نه، نه، قسم به خداي تو كه اين مردم ايمان ندارند، مگر اين كه در مسائل اختلافي شان به تو مراجعه كنند و هر چه را تو داوري كردي، از ته دل بپذيرند و حتي در دلشان هم دربارة داوري تو گله و شكايتي نداشته باشند.

ايمان واقعي اين است كه دربارة داوري قاضي اسلامي چنان تسليم باشند كه در دلشان هم به قاضي اسلام اعتراض كند، در حالي كه قاضي طبق حكم خدا و نصّ قرآن يا نصّ حديث متواتر حكم كرده باشد، اعتراضِ او با اين آية قرآن نمي سازد. اين آيه بدين معنا است كه مسلمانان واقعي بايد در برابر حكم اسلام تسليم محض باشند و حتي در دلشان هم احساس تنگي و كدورت نكنند كه چرا چنين حكمي دربارة ما صادر شده است. اگر صد در صد هم به ضررشان هست، با طيب خاطر بپذيرند؛ زيرا حكم خدا است و بايد در برابر آن سرِ تسليم فرود آورد.

اين مقام قضا، مقام ديگري است كه خداوند متعالي به پيامبر (ص) عطا فرموده است. اين مقام براي اهل بيت (هم) نيز ثابت است. اين ها مقام هايي رسمي است كه خداوند به اهل بيت (هم) عطا فرموده است. مجموع مقام هايي كه خداي بزرگ به پيامبر اكرم (ص) عطا فرموده بود، همه اش به اهل بيت (هم) نيز منتقل مي شود، غير از يك چيز و آن اين كه آن ها نبي و پيامبر نيستند. پيامبر اكرم (ص) بارها خطاب به امير مؤمنان (ع) فرمود:

أنت مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي.9

تو در مقايسه با من، به منزلة هارون به موسي هستي، غير از آن كه پس از من، هيچ پيامبر ديگري نيست.

طبق آن چه در خطبة قاصعه آمده است. پيامبر اكرم (ص) به امير مؤمنان (ع) فرمود:

إنك تسمع ما أسمع و تري ما أري إلا أنك لست بنبي و لكنك وزير.10

هر آن چه من مي شنوم، تو هم مي شنوي و آن چه من مي بينم، تو نيز مي بيني؛ ولي توپيامبر نيستي.

اميرمؤمنان (ع) صداي وحي را مي شنيد؛ ولي او مخاطب نبود؛ چون فقط پيامبر اكرم (ص) مخاطب وحي و نبوت بود.



4.مقام تزكيه و تربيت

غير از مقام هاي رسمي پيشين، پيامبر اكرم (ص) مقام تزكيه و تربيت جامعه را نيز بر عهده داشت كه پس از آن بزرگوار به اهل بيت (هم) منتقل شده است:

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ11

خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولي از خودشان ميان آنان برانگيخت كه آيات خدا را بر آن ها تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك سازد و به آن ها حقايق حكمت را بيامرزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهي آشكاري بوده اند.

افزون بر مقام هايي كه براي پيامبر اكرم (ص) و اهل بيتش (ع) گفتيم، دو مقام تعليم و تربيت نيز از اهداف بعثت پيامبر (ص) و از وظايف امامان و جانشينان حضرت و در عصر ما از وظايف امام عصر (عج) است.

تزكيه و تربيت، دو مفهوم نزديك به هم هستند با اين تفاوت كه بار معنوي مفهوم تزكيه بيش تر است. تربيت، عبارت است از فراهم كردن زمينه براي اين كه استعدادهاي يك موجود شكوفا شود و رشد كند. فراهم ساختن زمينه براي رشد و شكوفايي استعدادهاي موجود، تربيت است. باغباني كه بوتة گلي را پرورش مي دهد، در واقع موقعيتي را فراهم مي كند كه اين بوته، گل هاي خوشبويي را به بار آورد. آب كافي و نور و حرارت لازم براي بوتة گل فراهم مي سازد تا استعداد نهفته در آن به شكوفايي برسد. اين امور را تربيت بوتة گل مي گويند؛ ولي گاهي مربي، غير از اين كه زمينه هاي خارجي را فراهم مي كند، تصرف هايي هم انجام مي دهد؛ براي مثال، باغباني كه مي خواهد درختي ميوه بدهد، شاخ و برگ هاي اضافي آن را مي زند. فقط اين نيست كه به آن كود و آب بدهدو. زدودن موانع و شاخ و برگ هاي زايد، و زدودن هر آن چه براي شكوفايي و رشد آن ضرر دارد، در مفهوم تزكيه نهفته است؛ بنابراين، تزكيه فقط رشد دادن و آراستن نيست؛ بلكه پيراستن نيز هست.

دربارة تربيت و تزكية انسان، لازم است ظرافت هاي خاصّي مراعات شود كه از مجموعِ اين ظرافت ها جز كسي كه انسان را آفريده، به طور كامل آگاه نيست. آفريدگار انسان مي داند كه در تربيت انسان چه ظرافت هايي را بايد به كار گرفت و او است كه به برگزيدگانش، الهام و وحي مي كند كه انسان ها را چگونه تربيت كنند تا به رشد لايق خودشان برسند؛ البته از آن جا كه انسان مختار است، حتي با وجود اوضاع اجتماعي و موقعيت محيطي مناسب جهت رشد مي تواند با سوءاختيار خود از آن ها سوءاستفاده كند؛ ولي به هر حال، مربي بايد زمينه را طوري فراهم سازد كه اگر متربي بخواهد با اختيار خويش، استعدادهايش به ظهور برسد، امكان آن برايش فراهم باشد.



اسوه پذيري، بهترين شيوة تربيتي

در اين كه براي تربيت درست، چند عنصر اصلي بايد رعايت شود، بحث هاي فراواني انجام شده كه عمدة آن به فلسفة تعليم و تربيت مربوط مي شود؛ اما آن چه همة عالمان تعليم و تربيت در آ» اتفاق دارند، اين است كه يكي از بهترين راه كارهاي تربيت، ارائة الگوي درست است؛ البته چون سر و كار مربي با انسان آگاه است، بايد مطالبي به او بگويد تا شناخت يابد. ارائة شناخت كه نقطة اشتراك تعليم و تربيت است. بر مربي لازم است چيزهايي را به متربي بياموزد و اين آموختن، نوعي تعليم، و مربي در اين جا معلم است؛ ولي افزون بر اين، كارهاي ديگري نيز انجام مي دهد كه آنها وظيفة معلم نيست. موعظه، نصيحت و يادآوري، وظيفة معلم نيست. معلم درسش را مي آموزد تا شاگرد ياد بگيرد؛ اما اين كه در هر موردي شاگرد را توجه بدهد كه اين جا، جاي اجراي فلان مطلب است؛ لغزش گاه ها را هشدار دهد؛ نصيحت و موعظه كند و پند و اندرز بدهد، اين ها از جمله شؤون مربي است و از وظايف معلم شمرده نمي شود. البته اگر خودِ معلم بتواند نقش مربي را هم ايفا كند، خيلي مطلوب تر است.

مربي مطلوب آن است كه خودش فرد نمونه و الگو باشد و آن چه را مي خواهد در مربي محقق سازد، خودش به نيكوترين صورت دارا باشد و افزون بر خودش، مربيان و الگوهايي را معرفي كند كه رفتار آن ها براي متربّي سرمشق باشد.

خيلي چيزها است كه آدم درسش را مي خواند؛ در كتاب بحث مي كند و سر امتحان هم نمره مي آورد؛ موقع عمل فراموش مي كند يا نمي داند چگونه بايد آموخته هاي خود را محقق سازد. بعضي از دانستني هاي انسان، صرفاً مفاهيمي ذهني هستند كه آدم بايد در ذهن خود آن ها را درك كند و بكوشد آن ها را فراموش نكند؛ ولي بعضي از آموخته ها به عمل مربوط مي شود و به مهارت تمرين عملي نياز دارد.

آنهايي كه مي خواهند راننده بشوند، هر اندازه قواعد راهنمايي و رانندگي را بخوانند، تا زماني كه پشت ماشين ننشينند و تمرين رانندگي نكنند، راننده نمي شوند. صرف دانستني ها كافي نيست؛ بلكه بايد در عمل تمرين كنند. مهارت علمي، برخلاف دانستني هاي ذهني، به تمرين عملي هم نياز دارد. يكي از كارهاي مربي اين است كه زمينه هايي را فراهم آورد تا متربي بتواند در عمل، تمرين و تجربه كند و دانسته هايش را در زمان مناسب محقق سازد. دانستني ها اغلب قواعدي كلي هستند؛ اما مربي بايد آن ها را به صورت دستورالعمل جزئي در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز بايد چه كار كني و آن را به چه نحوي انجام دهي.

اين ها ويژگي هاي تربيت، و عامل امتياز تربيت بر تعليم است. در عرصة تربيت، نقش الگو از همه چيز در زندگي مؤثرتر است. اين كه معروف است عالمان اخلاق سفارش مي كنند براي خود، استاد اخلاق برگزينيد، فقط براي اين نيست كه شاگرد، دستورالعملي را از استاد تلقي كند؛ بلكه معاشرت با استاد، اهميت بيش تري دارد تا متربي رفتار عملي استاد را ببيند و بتواند از آن الگو، و در عمل سرمشق بگيرد و از آن استفاده كند. حال اگر اين الگو، نقطه ضعف ها و خطاهايي داشته باشد نمي تواند نقش خود را در تربيت به خوبي ايفا كند.

از منت هاي بزرگ خداوند بر انسان ها اين است كه براي تربيت ايشان، بندگاني را آفريده و معرفي كرده است كه از هر خطايي معصومند و در رفتارشان هيچ اشتباهي نيست. چنين الگويي، الگوي مطلوب است. وجود مبارك پيامبر اكرم (ص) در جايگاه خاتم الانبيا و كامل ترين پيامبران، يكي از بزرگ ترين نعمت هاي خداوند براي انسان ها است. انساني را از جنس خودِ آن ها، طوري آفريده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارشان الگو باشد و هيچ اشتباهي نكند. ما شيعيان معتقديم كه عين همين نقش براي امامان و حضرت زهرا (س) نيز ثابت است. آن ها نيز الگوهاي معصوم هستند و رفتارشان قابل اقتباس و سرمشق گيري است.

وقتي پذيرفتيم كه يكي از شؤون پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) « تعليم و تزكيه» است، بهترين راهِ استفاده از اين نعمت الاهي، مشاهدة رفتار معصوميان (ع) و اسوه پذيري از ايشان است. تعبير قرآني الگو دو كلمة «اسوه» و «قدوه» است؛ البته كلمة «قدوه» در قرآن استفاده نشده و تعبير «اقتدا» ذكر شده است. آية شريفه اي در قرآن، تعدادي از انبيا را نام مي برد و بعد مي فرمايد:

أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ11

اين پيامبران را خودمان هدايت كرديم و تربيت آن ها را به عهده گرفتيم. اين ها تربيت شدگان ما هستند؛ پس در رفتارتان به آن ها اقتدا كنيد و از آنان الگو بگيريد.

اقتدا، سرمشق گرفتن از ديگران است. اين كه در نماز مي گوييم: به امام حاضر اقتدا مي كنيم، يعني هر كاري كه او انجام مي دهد، ما نيز انجام مي دهيم. تعبير ديگري كه در قرآن به كار رفته، تعبير «اسوه» است. اين تعبير نيز كم كم در فرهنگ اسلامي ما به ويژه پس از انقلاب رايج شده است. «تأسي» يعني اقتدا كردن و الگو گرفتن. اين ها تعبيرهايي است كه در قرآن به كار رفته. تعبير عام تري هم وجود دارد و آن تعبير «اتباع» است. «ابتاع»، يعني دنبال كسي رفتن. اصل معناي آن، پا جاي پاي ديگري گذاشتن، و اعمّ از تعبير «اسوه» و «اقتدا» است كه در موارد عام تري، حتي در مسائل نظري، فكري و اعتقادي به كار مي رود.



حقيقت تقليد و اسوه پذيري

در داستان حضرت ابراهيم (ع) آمده است كه به آذر فرمود:

يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً. 12

ابراهيم، نوجواني 15-16 ساله بود و به حسب آن چه در بعضي تاريخ ها و روايات آمده است، با آذر كه سرپرستش بود، بر سر مسألة بت پرستي و پرستش خداي يگانه صحبت مي كرد. پس از اين كه در بحث، آذر را شكست داد، به او فرمود: اي پدر! به من علم هايي داده اند كه به تو نداده اند؛ پس حرف مرا بپذير تا راه درست و همواري را به تو نشان دهم و تو را هدايت كنم.

منظور ما در اين جا، تعبير « فَاتَّبِعْنِي» است. وقتي كسي دانش و تخصّصي دارد كه ديگران از آن محرومند، اقتضاي عقل انسان اين است كه از او پيروي كند و حرف او را بپذيرد. همة ما طبق فطرت عقلاني خويش اين معنا را درك مي كنيم و مي دانيم كه در بسياري از موارد به علوم ديگران نياز داريم. جايي كه دانستيم كسي در رشته اي تخصص دارد، به مقتضاي عقل و فطرت و بدون اين كه كسي به ما تحميل كند، سراغ او مي رويم و از او مي آموزيم و سخن او را مي پذيريم. كدام مريضي است كه خودش به طور فطري سراغ پزشك نرود و به نسخة پزشك عمل نكند؟! اين چيزي است كه بين تمام عاقلان عالم از تمام اقوام، نژادها، ملل و صاحبان اديان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هيچ قابل انكار نيست. راهي ديگر هم ندارد. هر كاري متخصصي دارد كه انسان بايد از تخصص او استفاده كند. كساني كه دستورهاي ديني شان را نمي دانند، طبق همان عقل فطريِ خودشان سراغ كسي مي روند كه در مسائل ديني تخصص دارد. اين همان تقليد است. حقيقت تقليد، رجوع جاهل به عالم است؛ يعني اين كه آدم نزد عالمي برود يا رسالة او را بگيرد و هر چه او مي گويد، عمل كند. اين امري فطري است و دليل تعبدي نمي خواهد؛ هر چند در اين باره روايت و اجماع نيز وجود دارد. اگر كسي اين كار را نكند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش مي كنند و هيچ عذري ندارد. مي گويند: عالم بود و بايد مي رفتي و از او مي پرسيدي. كتاب و رساله اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نكردي؟! اين همان «پيروي عملي». «اتباع»، و «تأسّي» و «اقتدا» است؛ پس مواردي را كه آدم خودش تخصص ندارد و نمي داند، اگر كساني باشند كه راه را بلد هستند و با زبان عمل، اشاره و رفتار خود، راه را نشان مي دهند، فطرت انسان اقتضا مي كند كه از آن ها پيروي كند.

در قرآن كريم، آيه اي در اين زمينه وجود دارد كه قابل توجه است و در همة موارد مي تواند كارساز باشد. مي فرمايد:

أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.12

اين آيه، پرسشي را طرح مي كند و مي گويد: دو نفر هستند كه يكي خودش راه را بلد است و به ديگري هم نشان مي دهد؛ اما نفر ديگر خودش راه را بلد نيست و بايد از ديگران بپرسد. آيا شما وقتي مي خواهيد حق را بجوييد، سراغ كسي كه حق را مي شناسد و ديگران را هدايت مي كند، مي رويد يا كسي كه خودش هم نمي داند و دنبال كسي مي گردد كه او را راهنمايي كند؟ سراغ چه كسي مي رويد؟ به نظر شما كدام مقدم است؟ قرآن سؤال طرح مي كند: فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ شما چگونه داوري مي كنيد؟ عقل شما چه مي گويد؟! كسي كه خودش مي گويد: نمي دانم، و گفتار و رفتارش نشان مي دهد كه شك گرا است و چيزي نمي داند، آيا چنين كسي قابل پيروي است؟! مصداق روشن آن، بعضي از روشنفكران امروزي هستند كه شك گرايند. افتخارشان اين است كه مي گويند: نمي دانيم و در همه چيز شك داريم. شما مي خواهيد دنبال كسي راه بيفتيد كه مي گويد من در همه چيز شك دارم و به شك داشتن خويش افتخار مي كند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داوري مي كند؟! آيا بهتر است دنبال كسي باشيد كه خداوند او را هدايت كرده و راه درست را مي داند و بر آن حجت دارد يا دنبال اين آدم شكاك كه خودش مي گويد نمي دانم؟! كوري بيايد و عصاكش كور ديگري شود!

به هر حال، مواردي را كه انسان نمي داند، بايد از ديگران بپرسد:

فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ 14

اگر نمي دانيد از آنهايي كه مي دانند، بپرسيد!

اگر راه را بلد نيستيد، دنبال كساني برويد كه راه را مي شناسند. اگر گمراه هستيد، دنبال كساني برويد كه خدا آن ها را هدايت كرده است و به هدايت من و شما نياز ندارند؛ پس اصلِ اين مسأله، عقلايي، بلكه عقلي و به يك معنا فطري است.



شبهه انگيزي در پيروي از امامان و مراجع

ما بايد از سيرة پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (هم) تقليد و اقتباس كنيم؛ اما شبهه هايي شيطاني مطرح شده است كه تأسّي كردن درست نيست و هر كسي بايد خودش تصميم بگيرد.

برخي از شبهه افكنان، اقتباس و تقليد و پيروي كردن از ديگران را نوعي ارزش منفي معرفي مي كنند. مي گويند: تو خودت عقل داري، ببين عقلت چه مي گويد! چه كار داري ديگران چه مي كنند؟! گاهي فقط به مسألة الگوپذيري در رفتار بسنده نمي كنند و اين شُبهه را به تبعيّت در گفتارها و بيان هاي ديني نيز سرايت مي دهند. اين كار به صورتي هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مي گيرد و براي انسان شكي باقي نمي گذارد كه طرح و نقشه اي براي دين زدايي در كار است. اين است كه به صورت هاي گوناگون تشكيك مي كنند. اول از چيزهاي ساده تر آغاز مي كنند و كم كم آن را به مسائل پيچيده تر و اصولي تر سرايت مي دهند؛ از اين رو، در اين گفتار به چند پرسش اساسي در اين باره مي پردازيم: 1. به چه دليل بايد از امامان معصوم (ع) و مراجع عظام، تقليد و پيروي كرد؟ آيا از ايشان در همه جا و هر چيز بايد پيروي كنيم؟



دليل پيروي از امامان معصوم (ع)

به چه دليل بايد به معصومان (هم) اقتدا كنيم؟! آيا دليل عقلي بر پيروي از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) وجود دارد؟

ما شيعيان معتقديم: پس از پيامبر اكرم (ص)، سخنان اهل بيت (هم) نيز مثل كلام خود پيامبر براي ما حجيت دارد؛ به همان دليلي كه مي گفت از تمام سخنان و دستورهاي پيامبر، بايد اطاعت كنيد. قرآن از يك طرف مي گويد:

وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا 15

آن چه را رسول خدا برايتان آورده است، بگيرد و اجرا كنيد و از آن چه نهي كرده، بپرهيزيد.

و از طرف ديگر مي فرمايد:

أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ .16

از اين آيه مي فهميم كه بايد از كلام پيامبر گر چه متن قرآن هم نباشد، اطاعت كرد؛ سپس مي گويد:

وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ.

همان طور كه كلام پيامبر، حجت و واجب الإطاعه است، اولوالامر نيز اطاعتشان واجب مي شود. اولوالأمر چه كساني هستند: محمد رضا خان، ناصرالدين شاه، دبليو بوش؟! در اين باره از خود پيامبر پرسيدند. آن حضرت فرمود: مقصود از اولي الامر، امامان دوازده گانه هستند، و اسم هايشان را هم تا امام دوازدهم، براي جابر و ديگران ذكر كرد؛ پس به اعتقاد ما شيعه ها، مصاديق اولي الامر را خودِ پيامبر اكرم (ص) تعيين فرموده است كه همان امامان دوازده گانه (ع) هستند. سخن آن ها هم مثل سخن پيامبر حجت است؛ پس تعبد به كلام آن ها به چه دليل است؟ دليلي است كه سرانجام به عقل منتهي مي شود؛ يعني مي گوييم: چرا اطاعت حضرت علي (ع) و ديگر امامان معصوم (ع) واجب است؟ پاسخ اين است كه چون پيامبر فرموده. چرا اطاعت پيامبر واجب است؟ چون خدا به اطاعت او فرمان داده. چرا اطاعت خدا لازم است؟ چون عقل مي گويد؛ بنابراين، سرانجام پشتوانة همه، عقل است. ما اگر مي گوييم از امامان دوازده گانه (ع) اطاعت كنيد، سرانجام به دليل عقلي منتهي مي شود؛ اما اطاعت از ديگران به صرف اين كه ما خوشمان مي آيد، يا بيش تر جامعه آن را پذيرفته اند، چه دليلي دارد؟! اتفاق اكثريت يا همة مردم در زمان انبيا بر بت پرستي بود. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتباري داشت؟ اگر معتبر بود، پيامبر چه حقي داشت به توحيد بخواند؟ بيش از 99 درصد مردم عربستان بت پرستي مي كردند. آيا اين اكثريت نزد خداوند، اعتباري داشت؟! در زمان حضرت ابراهيم (ع) غير از او، همه بت پرست بودند. او به تنهايي تبري را برداشت و بت ها را شكست. چه حقي داشت اين كار را بكند؟ چرا از اكثريت تبعيت نكرد؟ علت اين است كه اكثريت، خود به خود هيچ اعتباري ندارد.

شبهه انگيزي در تقليد را آن قدر گسترش داده اند كه غير از تقليد در رفتار، تقليد در آرا و عقيده و فتوا را هم شامل شده و حتي به تعبديات رسيده است، كه متعبد شدن به سخن پيامبر نوعي تقليد است. شما چرا به حرف پيامبر متعبد مي شود؟! چرا به عقلتان عمل نمي كنيد؟! پاسخ اين است كه اگر عقل، به واقع داوري قطعي داشته باشد، هيچ وقت خلاف حكم پيامبر نيست. در مواردي به تبعيت از حكم پيامبر ملزم هستيم كه عقل راهي ندارد:

وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ 16

پيامبر خدا، چيزهايي را به شما مي آموزد كه خودتان نمي توانيد بفهميد. اين جا است كه بايد تعبد كرد؛ اما اين تعبد بي منطق و گزاف نيست؛ بلكه تعبدي است كه پشتوانة عقلي و منطق دارد.



شيوة اسوه پذيري از سيرة امامان (هم) در زمانة غيبت

اكنون در زماني هستيم كه سلسلة جليلة انبيا (ع) پايان پذيرفته است و ديگر پيامبري نخواهد آمد و حتي امامان معصوم (ع) هم در دسترس نيستند و امام دوازدهم (ع) نيز در پردة غيبت است. در اين وضعيت، چگونه از آن ها الگو بگيريم و به رفتار آن ها تأسي كنيم؟ در اين جا دو پرسش مطرح مي شود: 1. وقتي ما اسوه و الگو را نمي بينيم، چگونه به او تأسي كنيم؟ 2. آيا رفتاري كه در زمان امامان (هم) انجام گرفته، براي اين زمان نيز قابل تأسي است؟ دربارة پرسش اول بايد گفت: تأسي و اقتدابه طور مستقيم، ميسر نيست؛ اما غير مستقيم، امكان دارد. شبيه اين كه انسان، شخصي را نبيند؛ ولي تصوير او را در تلويزيون مشاهده كند يا فيلم او را ببيند. وقتي ما به طور كامل بتوانيم سيماي امامان را از لابه لاي آيات، روايات و تاريخ مجسم كنيم، مرتبة نازله اي براي ما حاصل مي شود. گويا كسي را ديده ايم كه اكنون حضور ندارد؛ ولي چگونگي رفتار او در حافظة ما هست و از حافظه كمك مي گيريم تا بتوانيم جاي خالي او را پركنيم.

پرسش مهم تر اين است كه تقليد، به وضع زماني و مكانيِ اگلو بستگي دارد. بعضي چيزها را در زماني مي شود عمل كرد؛ اما در زمان ديگر امكان عمل ندارد. چون با آن زمان، هزار و چند صد سال فاصله شده، تقليد از آن ها اصلاً ميسر نيست و امروزه امكان عمل ندارد. فرض كنيد آن زمان اسب سوار مي شدند و با شمشير مي جنگيدند. حال اگر بخواهيم پيروي كنيم، بايد در جنگ ها سوار اسب شويم و با شمشير بجنگيم و اين امكان ندارد.

كساني شبهه هايي را القا مي كنند كه گاهي ممكن است از روي غفلت و ناداني، و گاهي از روي شيطنت باشد. ما حمل بر صحت مي كنيم و مي گوييم: ان شاء الله اين شبهه ها، همه از روي ناداني است و از روي غرض و مرض نيست. شبهه القا مي كنند كه چطور مي شود از حضرت زهرا الگو گرفت؟! آن شيوة زندگي ويژة 1400 سال پيش بوده است و در زمانة ما به هيچ وجه امكان عمل ندارد. زندگي ساير امامان (هم) نيز براي زمان خاص و وضعيت اقليمي و جغرافيايي خاص بوده است. در اين زمان، وضع تغيير كرده و آن سيرة زندگاني به هيچ وجه قابل تقليد و تأسي نيست؛ پس اين پرونده را بايد بست.

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: قرآن كريم مي فرمايد:

كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.17

و در سيرة رسول الله براي شما سرمشق نيكويي وجود دارد.

با فرض اين كه ما از اين آيه، اطلاق را بفهميم، در همة شؤون زندگي بايد به رسول اكرم (ص) تأسي كنيم و به فرض اگر از آيه هم استفاده نمي كرديم، از روايات متواتري كه در اين زمينه وجود دارد مي توانستيم اين معنا را بفهميم كه بايد به اهل بيت: تأسي كنيم.

حال، در چه چيزهايي بايد پيروي كنيم؟ پاسخ اين پرسش با رعايت اختصار اين است كه در چند زمينه نياز داريم تأسي، تبعيت و تقليد كنيم. يكي در زمينة باورها و عقايد است؛ چون حتي برخي از اعتقادهاي ضرور نيز مقداري جنبة تقليدي دارد. بعضي از مسائل اعتقادي چون اصل خدا و توحيد و نبوت و اصل معاد را با براهين عقلي اثبات مي كنيم و به تعبد نياز ندارد؛ ولي به بعضي مسائل بايد معتقد باشيم؛ در حالي كه عقلمان توان درك آن ها را ندارد؛ براي مثال، انسان بينديشد تا برهان اقامه كند كه وقتي آدم را در قبر گذاشتند، از او سؤالي خواهند كرد يا نه، عقل راه به جايي نمي برد. اين جا يگانه راهش اين است كه ببينيم معصومان (هم) چه فرموده اند و بگوييم درست است. اين جا سخن از أخذ علم از معصوم (ع) است.

به هر حال، خدا بر ما منت نهاده و منبع معتبري همچون سخنان و رفتار معصومان (هم) را در اين جا قرار داده است؛ پس بخش اول، باورهايي است كه ما بايد از آن ها پيروي كنيم و موقعيت زماني و مكاني نيز در آن ها تأثيري ندارد. هزار سال پيش تر خدا يكي بوده است، و هزار سال بعد هم خدا يكي خواهد بود. اعتقادات ديگر هم همين طور است. هر چيزي كه دليل متقن يا عقلي يا نقلي دارد، ثابت است و وضعيت زماني، تغييري در آن ايجاد نمي كند؛ اما اختلاف ها دربارة ارزش ها بيش تر است. نظر ما اين است كه ارزش هاي كلي اخلاقي ثابتند و در هيچ زماني تفاوت نمي كنند. ظلم هميشه بد، و عدالت هميشه خوب است و چيزهايي از اين قبيل. بله، بعضي از رفتارهاي اخلاقي در موقعيت هاي گوناگون تفاوت مي كنند؛ ولي اين ها هم موازيني دارند؛ براي مثال، فرض كنيد همه مي گويند: راست گفتن خوب است؛ اما بعضي جاها راست گفتن بد است. اگر راست گفتن سبب قتل انسان پاكي بشود، نبايد راست گفت. دروغگويي بد است؛ اما اگر باعث نجات جان پيامبري بشود، آن جا بايد دروغ گفت و واجب است؛ پس اين ارزش ها كما بيش متغيرند؛ اما تغييرش بي حساب نيست. به سبب زمان نيست كه تغيير مي كند. اگر اين ارزش هاي متغير را هم با ملاك هايش در نظر بگيريم، باز امور ثابتي خواهند بود؛ بنابراين به طور كلي باورها و ارزش هايي را كه عقل ما بدان ها نمي رسد. بايد از وحي و حاملان و مبلغان وحي بگيريم. مي ماند تاكتيك ها و روش هاي عملي كه براي رسيدن به اهداف ارزشمند بايد ياد بگيريم. فرض كنيد مي دانيم امنيت در جامعه بايد برقرار بشود؛ اما اين كه در هر وضعي چگونه بايد امنيت را ايجاد كرد؛ اين دستگاه امنيتي چگونه بايد اداره شود؛ بودجه اش از كجا تأمين شود؛ چه كسي رئيس آن را تعيين كند؛ چه كسي آموزش بدهد، و صدها سؤال ديگر كه به امنيت مربوط است، در حيطة روش ها مطرح مي شود. حفظ امنيت جامعه، ارزشي قطعي است كه بايد به آن رسيد؛ اما از چه راهي بايد به آن برسيم؟ به طور مسلم، زمان امامان: دستگاه هاي نيروي انتظامي به صورت امروزي وجود نداشته است. آيا با عوض شدن وضع زندگي بايد دستگاه هاي جديدي بنيانگذاري شود؟ بيش تر مسائل حكومتي از اين قبيل است. آيا بايد بگوييم چون اميرمؤمنان (ع) هيچ وقت ارتش و نيروي انتظامي نداشت، ما هم نبايد داشته باشيم؟ اگر بخواهيم حكومت اسلامي داشته باشيم، آيا اين ها و وزارتخانه ها و دستگاه هاي ديگر را بايد منحل كنيم؟! آيا معناي تأسي در اين جا اين است؟ اين پيچيده ترين بخش پرسش است.

يك بخش اين مسأله، به مسائل فقهي و نظري تقليد در فقه مربوط مي شود كه چه چيزي حلال، و چه چيزي حرام است. چه چيز واجب، و چه چيز مباح است؛ اما بخش دوم اين مسأله، جنبة مهم ديگري است؛ به ويژه آن جا كه پايِ بعضي از مسائل تخصصيِ اجتماعي پيش مي آيد؛ به طور مثال، در مسائل سياست بين المللي با كشورهاي ديگر چگونه رابطه داشته باشيم؟ مثلاً همين مسألة فلسطين كه امروز در جامعة ما مطرح است. عده اي مسلمان، تحت سخت ترين شكنجه ها از سوي كافران و يهوديان زندگي مي كنند كه تمام هستي خود را براي حفظ هويت اسلامي شان در طبق اخلاص گذاشته اند. نمونه هايش را در فليم هاي تلويزيوني تماشا كرده ايد. پير و جوان و دختر و پسر و كودك، از هيچ چيز براي حفظ اصالت اسلامي خويش مضايقه نمي كنند. در اين وضعيت ما در جايگاه كشور مسلمان بايد چه كنيم؟ نيرو و سرباز بفرستيم؟ اسلحه بفرستيم؟ پول بفرستيم يا بايد به گونة ديگري رفتاري كنيم؟ اين گونه مسائل ساده نيست تا بتوانيم براساس يك روايت يا يك رفتار خاص، پاسخ روشني براي آن ها بيابيم. اين جا به دو نوع كار علمي تخصصي نياز است: يكي به مسائل فقهي مربوط است، و در مرحلة بعد، نوبت به تشخيص موضوعات مي رسد. تشخيص موضوعات، كار تخصصي ديگري است. فقيه هم مي تواند سياستمدار باشد؛ اما هر فقيهي سياستمدار نيست. تشخيص موضوعات سياسي بر عهدة فقيهي است كه در مسائل سياسي نيز تخصص دارد. آيا اين جا هم بايد تقليد كرد؟ وظيفة خويش را در برابر مسألة فلسطين از چه كسي بايد بپرسيم؟ آيا در رساله هاي علميه نوشته شده كه در برابر مسألة فلسطين چه موضعي بايد اتخاذ كنيم؟ نه. آيا اگر فقيهي با كمال دقت مسائل كلي فقهي را حل كرده باشد مي تواند وظيفة ما را درست روشن كند؟! او احكام كلي را استنباط مي كند.

اما (رضوان ا..) و مقام معظم رهبري (حفظه ا..) داراي دو مقام هستند: هم فقاهت و هم سياست. ايشان در عمل ثابت كرده اند كه هم فقيه و هم سياستمدارند. اكنون دنيا مي داند پيرمردي كه شصت سال در قم با فقاهت سر و كار داشت، سياستمداران جهان را به زانو در آورد. وقتي حضرت امام (ع) در حسينية جماران چهار كلمه سخن مي گفت، رئيسِ جمهور امريكا برنامه اش را تعطيل مي كرد و به سخنراني امام گوش مي داد تا ببيند امام چه مي گويد. خودشان مي گفتند: ما نمي توانيم پيش بيني كنيم كه اين پيرمرد فردا چه خواهد گفت. اين، دو مهارت و دو تخصص است؛ اما هر فقيهي اين گونه نيست.

به بركت ولايت فقيه ما امروز مي توانيم به امامان معصوم (ع) (با واسطه) تأسي كنيم. در دوران غيبت، رفتار ولي فقيه براي ما حكم رفتار امام معصوم (ع) را دارد منتها اين رفتار، خود داراي دو بخش است: در مسائل فقهي، فقط فقاهت شرط است؛ اما در مسائلي كه تشخيص موضوع به تخصص نياز دارد، فقيه افزون بر فقاهت و عدالت و تقوايي كه دارد، در آن مسائل بايد مديريت و تخصص لازم را نيز داشته باشد تا بشود از او تقليد كرد؛ بنابراين در چگونگي تأسي، همواره بايد اين اصل را در نظر بگيريم كه بعضي از موارد به اندازه اي مطلق، عام و روشن است كه به اجتهاد نياز ندارد و هر كس آن را ببيند و درك كند مي تواند در همه جا آن روش را تقليد كند. به عبارت ديگر، آن رفتار، قيد زماني و مكاني يا قيد ديگري ندارد. در اين موارد، هر كس آن رفتار را ببيند مي تواند از آن اقتباس، و در همه جا هم آن را اجرا كند؛ اما در بعضي موارد، قيد لُبّي وجود دارد. اين گونه موارد به اجتهاد نياز دارد. از اهل بيت (هم) دربارة احكام نماز، روزه و احكام ديگر شرع رواياتي رسيده است. بعضي افراد كج سليقه مي گويند: چرا رسالة عمليه مي نويسد؟! روايت امام صادق (ع) را در اختيار مردم قرار دهيد تا خودشان به آن عمل كنند! غافل از اين كه هر روايت را بايد از نظر سند، حيثيت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقييد، عام و خاص و موارد ديگر سنجيد. گاهي روايتي مخصصِ روايت ديگري است. گاهي روايتي مجمل است و به مبين نياز دارد. گاهي بين روايات تعارض پيدا مي شود. در اين موارد بايد به كساني مراجعه كرد كه فقيه باشند و در اين مسائل تخصص داشته، بتوانند اجتهاد كنند. اجتهاد براي اين است كه در فهم روايات، موارد شبهه اي پيش مي آيد و روشن نيست كه منظور امام (ع) چه بوده است. بعضي رفتارهايي كه از اهل بيت (هم) مي شنويم، روشن است و به اجتهاد نياز ندارد؛ اما مواردي هست كه به اجتهاد نياز دارد و تشخيص آن كار فقيه است؛ بنابراين، همان طور كه استفاده از گفتارهاي اهل بيت (هم) در بسياري از موارد، به اجتهاد نياز دارد، در مواردي اسوه پذيري از رفتارهاي آن ها نيز به اجتهاد نيازمند است. فقيه اسلام شناس بايد معرفي كند كه شما در چه وضعي بايد از آن رفتار پيروي كنيد.



دليل پيروي از عالمان و مراجع در زمانة غيبت

در زمان غيبت كه پيامبر و امام در دسترسمان نيست، چه وظيفه اي داريم؟ وظيفة مردم را در زمان غيبت، تقليد از عالمان و مراجع دانسته اند. آن برهانِ عقلي كه مي گفت بايد از انبيا پيروي كرد، اين جا به كار نمي آيد؛ چون آن ها انبياي معصوم بودند و يقين داشتيم كه خطا نمي كنند؛ اما مراجع تقليد كه معصوم نيستند. اين جا دليل، بناي عُقلا است، نه دليل عقلي. بنايِ عقلا چيزگزافي نيست. اين كه عاقلان چنين بنايي دارند، باز هم پشتوانة عُقلي دارد. اين همان رجوع به عالِم است. ممكن است اين عالِم در مواردي هم اشتباه كند؛ ولي بناي عقلي بر اين است كه در اين جا تبعيت كنند؛ تبعيت از قول كسي كه خبره است و بيش تر موارد را بهتر متوجه مي شود.

هيچ جامعة انساني راهي بهتر از اين نمي يابد. در همه جا، مريض سراغ پزشك مي رود. در هر جايي نظر بخواهند، به سراغ متخصص مي روند. خانه مي خواهند قيمت كنند، سراغ معمار مي روند. ساختمان مي خواهند بسازند، سراغ مهندس مي روند. اين روش عُقلايي است و راه ديگري هم ندارد. وقتي هم مسائل دينشان را بلد نيستند، سراغ متخصص اين كار، يعني فقيه مي روند. حالا اگر احتمال بدهيم كه اين آقا هفتاد درصد مي فهمد؛ يكي هشتاد درصد و ديگري نود درصد، شما كدام را برمي گزينيد؟ عقل شما چه مي گويد و روش عقلايي چيست؟ پاسخ اين است كه چون آدم دنبال حقيقت مي رود، هر جا احتمال رسيدن به واقع باشد، آن را ترجيح مي دهد. اين است كه رجوع كرد كه اعلم خودش بناي عُقلايي است. اين كه مي گوييم در فقه بايد به فقيهي رجوع كرد كه اعلم باشد، صرف تعبد نيست؛ بلكه روش عاقلان همين است؛ پس ما حتي در تقليد از عالم و مجتهد هم به هوس خودمان عمل نمي كنيم.

عده اي امروز مي گويند: بايد از افكار جهانيي و فرهنگ غربي پيروي كنيم؛ چرا كه آن ها صنايع پيشرفته تري دارند. اين سخن چونان است كه بگوييم بايد از فرعون پيروي كنيم؛ براي اين كه اهرام را ساخته است و اين همه صنايع و علوم دارد! بني اسرائيل مي گفتند: بايد از فرعون پيروي كنيم؛ زيرا اين همه ثروت دارد؛ ولي موسي حتي يك دستبند طلا هم ندارد! دارايي او فقط يك چوب دستي است. چنين تقليدي كودكانه، و بي منطق است. آيا صرف اين كه كسي ثروت دارد، دليل مي شود كه از او تقليد كنند؟! صرف اين كه علوم مادّي پيشرفته دارند، دليل مي شود كه معنويات و مصلحت انسان را بهتر بدانند و قوانين بهتري را وضع كنند؟!

بله، اگر خواستيد هواپيمايتان را تعمير كنيد، بدهيد آن ها تعمير كنند؛ چون آن ها پيشرفته ترند. اگر سلاحي خواستيد بخريد، از آن هايي بخريد كه پيشرفته ترند و سلاح بهتر توليد مي كنند؛ اما اين كه قانون آن ها از قانون اسلام بهتر است، چنين تقليدي شايسته نيست؛ براي اين كه دليل عقلي ندارد، و معتبر نيست. شما كه براي ظواهر زودگذر دنيايي مي خواهيد از غربي ها تقليد كنيد، اين تقليد احمقانه است. ببينيد كار امريكايي ها به كجا رسيده، و اين منطق، دموكراسي، و حقوق بشري كه از آن دم مي زنند، خودشان را به كجا رسانده است؟! رئيس جمهورشان با تقلب در چند رأي و صرفاً به دليل اين كه چهار قاضي، در مقابل سه قاضيِ ديگر، از حزب جمهوري خواه هستند، اعتبار مي يابد. همه گفتند كه در انتخابات تقلب كردند. سرانجام به دادگاه ارجاع شد و در آن جا چهار قاضي از حزب جمهوري خواه بودند كه به هم حزبي خودشان رأي دادند! اعتبار حكومت امريكا به اين است. حالا در مقابل، اگر گفته شود: كسي اعتبارش به اين است كه عملش از همه بيش تر است؛ چيزي براي خودش نمي خواهد و زندگي اش از همه ساده تر و به انبيا و اوليا نزديك تر است، آيا اين ملاك برتري نيست؟ با اين حقوق بشري كه از آن دم مي زنند، ببينيد با مردم فلسطين چه كرده اند كه حتي اروپايي ها هم از اين همه قساوت و خونريزي به ستوه آمده اند و خودِ مردم امريكا هم ضدّ دولتشان اعتراض مي كنند كه آبروي ما را برديد. مردم آمريكا خجالت مي كشند بگويند ما امريكايي هستيم. آن وقت ما از اين ها تبعيت كنيم؟! ببين تفاوت از كجا تا كجا است. آيا تقليد از انبيا و اوليا و كساني كه به آن ها شبيه تر هستند، و نقطة تاريكي در زندگي شان وجود ندارد، بهتر است يا پيروي از كساني كه سر تا پا به كثافت آلوده هستند و آلودگي هاي جنسي، اختلاس، دزدي، تقلب در انتخابات و هزار آلودگيِ ديگر دارند؟ مگر رئيس جمهور سابق امريكا، پروندة فساد جنسي نداشت؟ مگر رئيس جمهور فعلي، پروندة اختلاس در شركت ها و ... ندارد؟ ما از اين ها پيروي كنيم آن وقت بگوييم اين دموكراسي، بديل ندارد؟ چه دليلي بهتر از حكومتِ ولايتِ فقيه؟ آيا اين دموكراسي غربي با حكومت ولايي قابل مقايسه هست؟ آيا در زندگي حضرت امام (ع) و امروز در زندگي جانشين صالحش، حتي يك نقطة سياه سياسي يا اخلاقي وجود دارد؟! آن وقت بگوييم حكومت آن ها بديل ندارد! أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ 19؛ آيا نديدي كساني را كه نعمت خدا را كفران كردند و قوم خود را به سراي نيستي و نابودي كشاندند.

اين كفران نعمت خدا است كه آرزو كنيم حكومت ولايت فقيه برچيده بشود و به جايش همان دموكراسي غربي بيايد. اگر قدرِ نعمتِ خداو اين رهبران پاك و پاكدامن را ندانيم، آن وقت بايد در انتظار كساني امثال رهبران آلودة اروپا و امريكا باشيم.

أعادنا الله و اياكم.



1.نحل (16)،44.

2.قندوزي حنفي، يناييع المودة، ص33؛ محمد بن عيسي ترمذي، صحيح ترمذي، ج5، ص 199.

3.مائده (5)،55و 56

4.نساء (4)، 59.

5. عن ابن جعفر (ع): «بني الإسلام علي خمس: الولاية و الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و لم يناد بشيء ما نودي بالولاية يوم الغدير». (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج68، ص 332، ح8، باب27)

6. از جمله احاديث متواتر نبوي كه شيعه و سني آن را نقل كرده اند، اين حديث شريف است: «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية». (همان، ج23، ص 89، ح35، باب4)

7. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج4، ص 653، ذيل آية 59 از سورة نساء: أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ... .

8.نساء (4)، 65.

9.علامه مجلسي، بحارالانوار، ج8، ص1، ح1، باب18؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، باب3، ص 264.

10.بحارالانوار، ج14، ص 476، ج 37 باب 31؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج13، ص 197، باب 238.

11. انعام (6)،90

12.مريم (19)،43.

13. يونس (10)، 35.

14. نحل (16)، 43.

15. حشر (59)، 7.

16. نساء (4)، 59.

17. بقره (2)، 151.

18. احزاب (33)، 21.

19. ابراهيم (14)، 28.