کد مطلب:293428
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:565
فلسفة غيبت
پيش فرض هاي مسألة غيبت
جنبه هاي گوناگون مسألة غيبت
هدف از آفرينش انسان
هدف از بعثت انبيا (ع)
هدف از رسالت اوصيا
تعداد امامان و علت آن
حكمت غيبت امام دوازدهم (ع)
پيش فرض هاي مسألة غيبت
پرسش اين است كه چرا خداوند متعالي چنين مقدّر فرمود تا امام دوازدهم شيعيان از نظرها غايب شود و مردم براي قرن ها از توفيق استفادة حضوري از حضرت محروم باشند.
اين پرسش، پيش فرض هايي دارد: فرض اوّل اين است كه خدايي وجود دارد كه جهان آفرينش را آفريده و امامي تعيين فرموده است تا مردم را راهنمايي كند. فرض دوم اين كه خداوند متعالي، از آفرينش اين جهان هدف و مقصودي داشته است. فرض سوم اين است كه در تحقق هدف آفرينش، دستگاه نبوت و امامت ضرورت دارد؛ يعني خداوند براي تحققِ هدفِ آفرينش، انسان هايي را ميان مردم برگزيده است تا آنان بتوانند وحي الاهي را دريافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونه اي تفسير كنند كه مردم مقاصد الاهي را دريابند. فرض چهارم اين كه پس از خاتمة نبوّت، امامت بر عهدة امامان معصوم (ع) گذاشته مي شود؛ فرض پنجم اين است كه دوازدهمين امام شيعيان از ديدة مردم پنهان شده و تاكنون، بيش از دوازده قرن از زمان غيبت حضرت گذشته است و روشن نيست كه چه زماني به اذن و ارادة خدا ظهور مي كند تا مردم از وجود مقدّسش بهره برند.
كساني هستند كه خدا و پيامبر او را مي پذيرند؛ ولي اطمينان ندارند كه پيامبر، وحي الاهي را درست دريافت كرده و مقصود خدا را درست فهميده باشد؛ چرا كه پيامبر نيز انسان است و انسان جايزالخطا است و احتمال دارد مانند انسان هاي ديگر اشتباه كند؛ بنابراين نمي توان به پيامبر خدا اعتماد كرد.
در اين مورد، ديگر اين مسأله كه پيامبر از طرف خدا براي خود جانشيني تعيين كرده است يا نه، مطرح نمي شود. به فرض كه تاريخ اثبات كند شخصي به نام محمد بن عبدالله (ص) هزار و چهارصد سال پيش در عربستان مي زيسته و ادّعا مي كرده كه پيامبر خدا است و از طرف خدا حضرت علي (ع) را نيز به جانشيني خود تعيين كرده است نمي توان به آن اعتماد كرد. انساني كه فهم و ادراك او در معرض خطا است، چه طور مي تواند مقصد خدا را به درستي بفهمد.
اگر كسي به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، ديگر نمي تواند فلسفة وجود امام زمان (عج) را درك كند؛ چون همة اعتقادهاي او بر مشكوك ها بنا شده است و هيچ گاه براساس شكّيات نمي توان كاخ علمي بزرگي را بنا كرد.
با اثبات و پذيرش پنج پيش فرض گفته شده مي توان مسائلي را كه در علم كلام، در باب توحيد و نبوّت و امامت مطرح شده است، اثبات كرد. در حالي كه ما خدا و پيامبر و جانشينان معصوم او را قبول داريم، اين پرسش مطرح مي شود كه چرا جانشين دوازدهم پيامبر، غايب است.
پاسخ اين پرسش در واقع وصف جزئي از يك نظام يا عضوي از يك مجموعه است. ما اگر بخواهيم فلسفة قسمتي از يك نظام را درك كنيم و جايگاهش را بشناسيم، بايد كلّ آن مجموعه و نظام را درك كنيم. ما اگر عضوي از يك مجموعه را خارج كنيم، ديگر عضو آن مجموعه شمرده نمي شود. مثال ساده اي را عرض كنم: اگر كسي بپرسد: فلسفة مردمك چشم انسان چيست كه در مكان هاي روشن جمع، و در مكان هاي تاريك باز مي شود؟ اين پرسش دو جنبه دارد: يكي اين كه از كيفيت تحقّق ساز و كار اين پديده پرسيده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مي شود. اين پرسشي علمي است؛ يعني سؤالي است كه در دايرة علوم تجربي قرار مي گيرد و براساس آزمايش هاي علمي قابل پاسخ است. مردمك چشم انسان اعصابي دارد كه به نور حسّاس هستند. اين سلول هاي عصبي وقتي با نور شديد مواجه شوند، حالتي انقباضي مي يابند و با اين حالت انقباضي، مردمك جمع، و نور كم تر به آن وارد مي شود و در جايي كه نور كافي نيست، به طور خودكار اين سلول ها باز مي شوند و زمينة ورود نور بيش تري را براي مردمك فراهم مي سازند. در اين جا، اين پرسش مطرح مي شود كه سلول هاي عصبي چگونه چنين حركت مي كنند. پاسخ داده مي شود كه بعضي از اعصاب، حركت ارادي، و بعضي ديگر آن ها حركت انعكاسي دارند كه حركت مردمك چشم نيز نمونه اي از حركت انعكاسي است كه سلول هاي عصبي اطراف مردمك، اين خصوصيت را به اين عضو مي دهند. اين پرسش ها علمي، و دربارة چگونگي پيدايش اين پديده هستند؛ اما زماني سؤال مي شود كه حكمت مردمك چشم چيست كه بايد در برابر نور شديد جمع و در مقابل نور ضعيف باز شود. اين پرسش به فلسفه مربوط مي شود و علم نمي تواند به آن پاسخ گويد.
اگر كسي معتقد باشد كه نظام آفرينش انسان هدفدار است و مجموعة اندام هاي بدن انسان كه رابطة ارگانيسمي با هم دارند، براي يك هدف آفريده شده است، آن وقت به اين نتيجه مي رسد كه انسان براي اين كه به اهدافش برسد، بايد با محيط خارج ارتباط برقرار نكند نمي تواند خوراك و نيازمندي هاي مادّي و معنوي و انساني اش را تأمين كند. انسان براي ارتباط با محيط خارج به نظام احتياج دارد. اين عمل مانند دريچه اي است كه از ساختماني به محيط بيرون باز مي شود و اين چشم است كه بايد از اين راه بين انسان و محيط بيرون ارتباط برقرار كند. براي برقرار كردن اين ارتباط، وجود نور شرط اصلي است. فقط با وجود نور، چنين ارتباطي برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاريكي مطلق هرقدر هم كه انسان به چشمش فشار بياورد، چيزي نمي بيند و ارتباط برقرار نمي شود. ساختمان چشم اين گونه نيست كه بتواند با هر نوري كارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدودة معيّن مي تواند نور را درك كند؛ يعني اگر مقدار نور در يك محيط خيلي زياد و در محيط ديگر خيلي كم باشد، چشم، به خوبي نمي تواند آن نور درك كند. اوضاع بيروني نيز هميشه يكسان نيست. اين طور نيست كه هميشه نور، يكسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافيايي زمين نيز متفاوت است. صاف و ابري بودن هوا، و روز و شب بودن آن، از تفاوت هاي مناطق جغرافيايي زمين است. انسان براي اين كه بتواند در هر وضعي با محبط بيرون ارتباط داشته باشد و از پيرامون خودش اطلاعاتي به دست آورد، بايد دستگاه چشمش به گونه اي تنظيم شود كه نور را در هر موقعيتي درك كند. در اين صورت، چشم، دستگاه خودكاري مي خواهد تا مردمك را تنظيم كند؛ پس براي برقراري ارتباط با جهان بيرون به چشم نياز داريم تا نور را تنظيم كند.
اگر كسي به هدفدار بودن آفرينش انسان معتقد نباشد، دگرگوني هاي جهان را اتفاقي مي پندارد و مي گويد چشم و بخش هاي گوناگون آن، اتفاقي پديد آمده است. از چنين ديدگاهي، بحث از فلسفة وجود چشم و اجزاي آن بيهوده است. فلسفه وقتي مطرح مي شود كه بدانيم هدفي در كار است. هدفدار بودن چيز را مي توان با عقل تشخيص داد. عقل انسان درك مي كند كه ساختمان دقيق چشم و وجود اقسام سلول هاي عجيب با كاربردهاي گوناگون در اين دستگاه، بيهوده و بي هدف نيست. اگر كار چشم و اجزاي آن را تصادفي بدانيم، جايي براي فلسفة انقباض و انبساط مردمك چشم باقي نمي ماند. مردمك چشم به چشم مربوط است و خود چشم نيز به دستگاه بينايي ارتباط دارد و دستگاه بينايي نيز با نظام عصبي مغز مرتبط است و به طور كلي، بدن انسان به صورت نظام پيچيده در نظر گرفته مي شود. در اين نظام است كه انقباض و انبساط مردمك چشم معنا مي يابد. اگر ما فقط مردمك چشم را درون آزمايشگاه گذاشته، در پي فلسفة وجودي آن باشيم و فراموش كنيم كه مردمك چشم، جزئي از چشم است، پاسخي براي اين پرسش نخواهيم يافت.
هدف از آفرينش
اگر بخواهيم فلسفة وجوديِ انسان را بشناسيم، به اين نتيجه مي رسيم كه كلّ جهان هستي نظام عظيم است و اجزاي انسان نيز جزئي از اين نظام بزرگ به شمار مي رود. تمام اجزاي اين نظام بزرگ با هم متّصل بوده، ارتباط دارند و هر كدام از آن ها يك نظام مستقل به شمار مي آيند؛ ولي رابطه بين آن ها آن قدر نزديك است كه كلّ آن ها به صورت مستقل، يك نظام كامل را تشكيل مي دهند.
اگر بخواهيم بحث را گسترش دهيم، بايد مسير كاملي از مباحث فلسفة الاهي را بپيماييم تا جهان را به صورت نظام كامل در نظر بگيريم و اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا خدا اين جهان را آفريده است. هدف ما اين است كه مسير زندگي انسان را از مبدأ آن تا دوران آخرالزّمان بيابيم. اگر اين رابطه را در نظر نگيريم و اين عضو را از كل نظام جدا كنيم، به پاسخ روشني دست نخواهيم يافت. براي معنا يافتن اين پرسش و طرح پيش فرض هاي آن، بايد ابتدا پاسخي به كلّ اين نظام بدهيم تا اعضاي آن، جاي خود را در اين نظام بيابند.
هدف از بعثت انبيا (ص)
حال پرسش اين است كه هدف از آفرينش انسان و برانگيخته شدن انبيا (ص) چيست؟ در اين جهان گسترده كه كران ناپيدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهي نداريم، چرا خداوند موجودي به نام انسان را در زمين آفريده است؟ خداوند، پس از اين كه كُرات فراوان و بي شماري را در عالم هاي گوناگون آفريد، اراده كرد موجودي را بيافريند كه توان گزينش داشته باشد و بتواند مسير زندگي اش را خود تعيين كند و مسؤوليت اين گزينش را بپذيرد. فرشتگان، موجوداتي هستند كه هميشه از خدا اطاعت مي كنند يا به تعبير ديگر، زندگيشان يكسويه است و يك مسير دارد و هميشه به طرف خير پيش مي روند: بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ - لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ؛1 فرشتگان بندگان شايستة اويند. هرگز در سخن بر او پيشي نمي گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مي كنند. فرشتگان موجوداتي هستند كه ساختارشان بدون تغيير باقي مي ماند؛ يعني نمي توانند به جاي كارهاي خوب، كارهاي بد را انتخاب كنند و به جاي خدمت، جنايت و خيانت را برگزينند. اميرمؤمنان علي (ع) در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه مي فرمايد:
فضاي بيكران آسمان سرشار از فرشتگاني است كه مشغول عبادت خدا هستند.
بعضي موجودات شعور دارند؛ اما شعور اين كه احساس مسؤوليت كنند و خوب و بد را از هم تشخيص دهند ندارند؛ براي مثال حيوانات شعور دارند؛ اما نمي توانند ارزش ها، خوبي ها و بدي ها را درك كنند و يكي از آن ها را برگزينند و مسؤوليتي را بپذيرند.
زمين، طبق حكمت و مشيت الاهي، به موجودي نياز داشت كه با شعور و انتخابگر باشد و زندگي اش دو مسير داشته باشد؛ موجودي كه از نظر معنوي امكان ترقّي و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسيرش را عوض كند و از يك موجود خوب به موجودي بد تبديل شود. به اين صورت بود كه خداوند، انسان را آفريد تا با انتخاب و اختيارش مسير زندگي اش را تعيين كند و مسؤوليت سعادت يا شقاوت خويش را بپذيرد. زندگي چنين موجود انتخابگري مي تواند دو مسير داشته باشد: يا سرانجام زندگي اش به سعادت و خوشي و كمال و شرف پايان پذيرد و يا برعكس؛ البته هر امتداد، مراتبي دارد كه قابل شمارش نيست؛ سپس هدف آفرينش انسان اين است كه با اختيار خود مسير درست زندگي را برگزيند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بيابد.
حال براي اين كه انسان بتواند مسير سعادت خويش را انتخاب كند، به شناخت راه و آگاهي از مسير درست نياز دارد. انتخاب، موقعي معناي واقعي مي يابد كه از روي آگاهي باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در يك دو راهي كه يك راه آن به تهران و راه ديگر آن به اصفهان منتهي مي شود، هيچ گاه به مقصدش نمي رسد. براي اين كه انسان بتواند از راه و هدف خويش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه، مسيرش را عوض كند، به وسيله اي نياز دارد كه اين شناخت و آگاهي را در اختيارش قرار دهد و مسير تكاملي او را مشخص كند. هر انساني اگر به مجموعة دانسته هاي خويش مراجعه كند، در مي يابد كه خيلي چيزها در عالم وجود دارد كه از آن ها بي خبر است و هرچه مي كوشد نمي تواند اطلاعاتي دربارة آن ها كسب كند. در مسائل اجتماعي، سياسي و روش هاي اقتصادي و كشورداري و بين المللي و در بخش عمده اي از مسائل علوم انساني و اجتماعي مشكلاتي وجود دارد كه هنوز كارشناسان به نتايج قطعي دربارة آن ها نرسيده اند. در مسائل علوم انساني، به ويژه مسائل اجتماعي، حقوقي و سياسي، مسائلي وجود دارد كه گاهي پاسخ هاي آن ها 180 درجه با هم فرق مي كند. كساني كه معتقد به دين اسلام هستند، خدا را از همين راه اثبات مي كنند.
خداوند بزرگ براي اين كه انسان بتواند مسير تكامل و سعادت خويش را تشخيص دهد، پيامبران را برانگيخت كرد. خداوند، پيامبران را فرستاد تا هدف آفرينش انسان را تحقق بخشد و كمبودهايي را كه عقل انسان در دريافت وحي دارد، جبران كند. اثبات بعثت پيامبر از طرف خدا، بر عهدة خودِ پيامبر است. او بايد بگويد كه پيامبر ديگري نيز پس از وي خواهد آمد يا خير. او بايد بگويد كه دستگاه نبوت چگونه سامان يافته است. در عين حال، اگر ما ثابت كرديم پيامبر اسلام، همان كسي است كه نبوّتش در كتاب هاي عقايد و كلام و ... اثبات شده و خاتم پيامبران است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد، معنايش اين نيست كه بگوييم: با آمدن پيامبر اسلام، به جز محتواي وحي، به هيچ چيز ديگري نياز نداريم.
آن وحي الاهي كه از طرف خدا به پيامبر نازل شده، همان قرآن است. قرآن است كه پيامبر را مفسر وحي معرّفي كرده است. خداوند متعالي مي فرمايد كه همة شما، از اين قرآن، تمام مقاصد ما را درك نمي كنيد و به مفسّر نياز داريد. شايد تعجّب كنيد كه چه بيان و هدايتي در قرآن وجود دارد كه بايد آن را تفسير كرد! سخن گفتن عاديِ انسان هاي طوري نيست كه همه، برداشت يكساني از آن داشته باشند؛ براي مثال، درسي كه معلم فيزيك يا معلم رياضي در دبيرستان يا دانشگاه به شما ارائه مي دهد، براي دانش آموزان ابتدايي قابل درك نيست و ذهن آن ها آمادگي فهم و دريافت اين مطالب را ندارد يا وقتي سياستمدار يا رئيس جمهور كشوري نطق مي كند، ما سخنان او را مي شنويم؛ ولي درك كاملي از آن ها نداريم. مفسّر سياسي مي تواند با تفسيرهاي خود، ما را از منظور سخنان آن سياستمدار يا رئيس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعة معارفي را كه مورد نياز انسان است، در قالب كتابي به نسبت كوچك نازل فرموده است تا شماري از نيازهاي بشر را به طور مستقيم بيان كند؛ اما كساني هستند كه از هر حرف و جملة اين كتاب نكته هاي ظريفي را مي يابند. در هر حال، بايد دانست كه قرآن به سبب فشرده بودن متنش، به مفسّراني نياز دارد كه خدا ايشان را معيّن كرده است.
هدف از امامت امامان (هم)
خداوند خطاب به پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.2
ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن چه را كه خدا بر ايشان نازل كرده است، براي مردم بيان و تفسير كني.
پيامبر (ص) در زماني خود، قسمتي از قرآن را براي مردم تفسير كرد؛ ولي به علت كوتاه بودن عمرش، تفسير بسياري از آيات از قرآن باقي ماند.
در زمان پيامبر اكرم (ص) اوضاع سياسي و اجتماعي خاصّي بر جامعة مسلمانان حاكم بود و افرادي براي گرفتن رياست جامعة اسلامي زمينه سازي مي كردند و كساني نيز كه با پيامبر اسلام (ص) و مسلمان ها كينه ها و دشمني هاي ديرينه اي داشتند، مي خواستند ريشة اسلام را خشك كنند. اگر در همان زمان به سخنان پيامبر (ص) بسنده مي شد، به هدف بعثت انبيا (ص) صدمه اي وارد نمي شد؛ اما همين مسأله در آينده تحريف نشود. اينجا است كه ما به كساني نياز داريم تا به تدريج، پايه هاي فكري و انديشة اسلامي را در جامعه تقويت كنند و نيازهاي جامعه را براي مردم بازگويند.
خداوند بزرگ با احاطة علمي خويش مي دانست كه در چه وضعي، اصل دين اسلام بيمه مي شود و از تحريف شدن مصون مي ماند. از آن جا كه دين اسلام، واپسين دين آسماني است، بايد مسائل اساسي و بنيادين آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبيا (ص) تحقق يابد؛ به همين سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن يا بيش تر برگزيد تا پايه هاي اين فكر در جامعة اسلامي نفوذ كند و هيچ كس نتواند درخت اسلام را از ريشه بخشكاند. خداوند در آفرينش ترتيبي داد تا همان گونه كه پيامبران را در زمان هاي گوناگون برانگيخت تا مردم را از وحي الاهي آگاه سازند، پس از پيامبر اكرم (ص) نيز امامان معصوم (ع) را برگزيد تا مباني فكري – اسلامي را براي مردم كامل كنند تا ريشه هاي دين اسلام ثابت و استوار باقي بماند. بعضي از طوايف اهل تسنّن، امامان دوازده گانه را مفسّران و كساني كه كلامشان حجت است، مي شناسند؛ اما طوايف ديگر آن ها، اين مطلب را نمي پذيرند.
تعداد امامان و حكمت آن
در اين جا براي ما اين پرسش پيش مي آيد كه چرا خداوند، پس از هزار و چهارصد سال كه پيامبران را در زمان هاي گوناگون برانگيخت، ناگهان تصميم گرفت دوازده امام معصوم را پيشواي مردم قرار دهد. چرا سيزده يا چهارده امام را برنگزيد؟! خداوند براي تقويت مباني فكري در جامعة اسلامي، امامان را فرستاده است و تعداد آن ها را خودش تعيين مي كند. پيامبري كه از طرف خدا برانگيخته مي شود، بايد وضعيت روحي، رواني و فيزيولوژيكي خوب، و صفاي روحي والايي داشته باشد تا بتواند با فرشتة وحي تماس برقرار كند. اين كار را هر كسي نمي تواند انجام دهد. خداوند بزرگ، دستگاه آفرينش را طوري تنظيم مي كرد تا فردي كه قرار بود به پيامبر برانگيخته شود، در وضع طبيعي يا خاص، توان دريافت وحي را داشته باشد. هيچ آزمايشگاه و برهان عقلي نمي تواند جزئيات برانگيخته شدن پيامبران و برگزيدن امامان معصوم (ع) را از طرف خدا درك كند. شناخت درست براي زندگي سعادتمندانه، هيچ گاه با عقل تحقّق نمي يابد؛ پس انسان، به غير از عقل، به وحي نيز احتياج دارد.
كساني مي گويند: كه چرا خداوند توانا در حالي كه مي توانست سيصد امام برگزيند، دوازده امام را انتخاب كرد؟! اين يك تفكر گزاف گرايانه در كارِ خدا است؛ يعني گمان مي كنند چون خدا قادر است و مي تواند هر موجودي را كه اراده كرد به امامت يا پيامبري برگزيند، آن ها نيز مي توانند به پيامبري يا امامت انتخاب شوند. كار خدا مجرايي دارد كه براساس مصالح انسان تنظيم شده است. اصل و هدف آفرينش انسان بر اين است كه جامعة اسلامي، نظامي عادي داشته باشد تا زمينه اي براي انتخاب انسان ها پديد آيد؛ براي مثال اگر مردم خواستند امامان و پيامبر ميان آن ها نباشند، آزادند. قدرت اختيار انسان بايد تا حدّي باشد كه اگر خواست، بتواند در برابر سخن پيامبر خدا هم عصيان كند يا برعكس، به سخنان پيامبران الاهي عمل كند. در هر حال، انسان انتخابگر بايد بتواند هر دو راه را برگزيند و نبايد در انتخاب او محدوديتي وجود داشته باشد؛ پس در زمينة گزينش راه هاي متعدد، به غير از عواملي كه انسان را به طرف كارهاي خير و سعادت دعوت مي كند، بايد عوامل ديگري نيز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوي برقرار شود.
حكمت غيبت امام دوازدهم (عج)
امروز پس از هزار و چند صد سال، اگر كسي بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلي آن چه بر پيامبر اسلام (ص) نازل شد چه بوده است مي تواند براي پرسش هاي خويش، پاسخ درست و قانع كننده اي بيابد؛ اما هدف ديگري نيز وجود دارد. اگر گروهي از انسان ها راه درست را برگزيدند و خواستند راه پيامبر و امامان معصوم (ع) را ادامه دهند، آن وقت است كه امام به غير از راهنمايي امت خود، وظيفة راهبري را نيز برعهده مي گيرد. امام تاكنون راه جهنم و بهشت را به امت نشان مي داد تا مردم راه ها را بشناسند و بتوانند برگزينند؛ ولي حالا كه راه را انتخاب كرده اند و مي خواهند جامعة اسلامي را تشكيل دهند، امام بايد رهبري و امامت جامعه را عهده دار شود و مردم را به سوي كمال و سعادت پيش برد و در طول مسير، مديريت اين جامعه را بر عهده بگيرد؛ براي مثال، وقتي مردم كوفه حاضر شدند با امير مؤمنان علي (ع) بيعت كنند، حضرت فرمود:
لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لألقيت حبلها علي غاربها.3
من تا به حال مهار شتر خلافت را روي دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف كه مي خواهد برود؛ اما حالا كه با من بيعت كرده و حاضر شده ايد مرا در امر خلافت ياري كنيد، حجت بر من تمام شد. حالا وظيفة من اين است كه مديريت جامعه را بپذيرم.
فقط براي دو امام معصوم (ع) زمينه هاي حكومت فراهم آمد كه نخستين آن ها اميرمؤمنان (ع) بود كه در چهار سال و نُه ماه آخر زندگي اش به خلافت رسيد، و ديگري، امام حسن (ع) بود؛ ولي براي امامان ديگري چنين زمينه اي پيش نيامد. در زمان امامان ديگر، مردم مي گفتند: ما آزاد هستيم و شما را نمي خواهيم.
درگوشه و كنار، افرادي مي خواستند اقليت هاي كوچكي را پديد آورند؛ اما به حدي نبودند كه بتوانند جامعه تشكيل دهند. اين بود كه رهبري در زمان امامان معصومِ ديگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و براي راهبراني كه خدا و پيامبر آنان را تعيين كرده بودند، زمينة حكومت فراهم نشد تا بتوانند مديريت جامعه را به عهده گيرند. زمينة اداي چنين وظيفه اي براي آن ها پيش نيامد؛ چرا كه مردم با آن ها همراهي نمي كردند. پيامبر اكرم و امامان معصوم (ع) با علم خداييِ خود پيش بيني كرده بودند كه روزي جامعة بشري، آمادگيِ پذيرش حكومت الاهي را خواهد يافت. پيش از اين كه اميرمؤمنان (ع) حكومت را پذيرفت، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفين روبه رو شد و با آن ها قاطعانه جنگيد؛ ولي تا جامعة اسلامي تشكيل نشده بود و مردم با رئيس و مدير جامعة اسلامي بيعت نكرده بودند، حضرت وظيفه اي نداشت.
هنگامي كه مردم با امام خود بيعت مي كنند، ديگر نبايد بيعت شكنند؛ چرا كه جامعة اسلامي تشكيل، و در آن قانون اسلام حاكم شده است. در اين جا مردم بايد به آن بيعتي كه كرده اند، پايبند باشند.
روگرداني بشر از همة مكتب ها و آمادگي براي پذيرش حكومت حق
آدمي هنگامي به حكومت الاهي دل مي بندد كه از همة مكتب ها و ايدئولوژي ها مأيوس شده باشد و بفهمد كه هيچ يك از آن ها كارآيي لازم را ندارند. كساني مي گفتند: به سراغ مكتب هاي شرقي مي رويم و آن را مي آزماييم؛ ولي از آن مكتب ها نيز پاسخي نگرفتند. امروزه نيز ليبرال ها ادعا مي كنند كه ما مي توانيم جامعه را اداره كنيم. ببينيد امريكا، آلمان و ديگر كشورهاي ليبرال چه وضعيتي دارند و امنيت خانوادگي و امنيت مدارس آن ها در چه حدي است. تفكر دموكراسي ليبرال نيز بايد آزمايش خود را پس دهد تا بشر بفهمد كه اين مكتب ها سعادت آفرين نيستند. تا آن هنگام كه انسان براي پذيرش حكومت خدا آماده شود، ممكن است ده ها مكتب ديگر مانند كمونيسم و فاشيست نيز مطرح شوند. همة اين مكتب ها و حكومت ها بايد جولان دهند و آزمايش خود را بگذرانند تا بشر، حكومت الاهي را بپذيرد. خداوند متعالي از اين مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، براي آن روز امام دوازدهم را ذخيره كرد. در اين جا اين پرسش پيش مي آيد كه مگر خدا نمي توانست در دوران گذشته كساني را بيافريند تا حكومت الاهي را برپا كنند؟! خدا مي توانست اين كار را انجام دهد؛ ولي سنت الاهي بر اين نيست كه هميشه مجاري عادي و طبيعي جامعه را برهم زند و برخلاف جريان عمل كند.
1.انبياء (21)، 26و 27
2.نحل (16)،44.
3.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، باب3، ص 202؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج32، ص 32، باب1، ح23.