دختري هستم35 ساله، كه در خانواده مذهبي زندگي مي كنم، در فاميل ما رسم است كه اگر دختري بخواهد ازدواج كند بايد از خواهر بزرگتر يا خاله يا عمه اجازه بگيرد، دختران خواهرم كه خواستند ازدواج كنند از من اجازه گرفتند و من به آنها اجازه دادم، حالا كه آنها خانه دار شده اند مادرم گاهي با ما بحث مي كند كه دخترهاي كوچكتر از تو ازدواج كردند ولي تو ازدواج نكردي، و براي اينكه از اين حرفها نشنوم به دنبال درس خواندن رفتم و مدرك ديپلم گرفتم، چون پدر و مادرم خواهران بزرگتر از من را كوچك عروس كردند مي خواستند من را بزرگ عروس كنند، الان كه 35 سال دارم هيچ كس مايل به ازدواج با من نيست، و گاهي فكر مي كنم كه براي چه زنده هستم و به چه دردي ميخورم، و گاهي تصميم به خودكشي نيز داشتم اما موفق نشدم نمي دانم خدا من نان خور را براي چه مي خواهد نگه دارد؟ من نگران آينده ام هستم، بعد از خدا و ائمه، شما مرا راهنمايي كنيد.