کد مطلب:129451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

ثعلبیه
از منزلگاه های مكّه از سوی كوفه، پس از شقوق و پیش از خزیمیه، و آن دو سوم راه است.» (معجم البلدان، ج 2، ص 78).

طبری گوید: آن دو گفتند پس از به پایان رساندن حجّ همه همت ما بر این بود كه در راه به حسین (ع) بپیوندیم تا ببینیم كارش ‍به كجا می انجامد. با شترانمان به سرعت رفتیم تا در زرود به او پیوستیم. چون به او نزدیك شدیم، دیدیم كه مردی از كوفیان با دیدن حسین از راه بازگشت.

حسین ایستاد. گویی كه او را می خواست. سپس او را ترك گفت و رفت و ما نیز به سمت او رفتیم. یكی از ما به دیگری گفت: پیش این مرد برویم و از او بپرسیم تا اگر از كوفه خبری داشت آگاه شویم. رفتیم تا به او رسیدیم و گفتیم: درود بر تو باد. گفت: درود و رحمت خدا بر شما باد. سپس گفتیم: از كدام قبیله ای؟ گفت: از بنی اسد.

گفتیم ما هم از بنی اسد هستیم، نامت چیست؟

گفت: بكیر بن مثعبه. [1] .


ما نیز نسبت خویش را گفتیم و ادامه دادیم: از مردی كه پشت سر گذاشته ای برای ما بگو. گفت: بلی، هنگامی كه من از كوفه بیرون شدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را كشته بودند و پایشان را گرفته در بازارها می كشاندند.

ما پیش رفتیم تا به حسین رسیدیم و با او ادامه مسیر دادیم، تا آن كه شب هنگام در ثعلبیه فرود آمد. نزد او رفتیم و سلام كردیم و او پاسخ داد. گفتیم: خدایت رحمت كند ما خبری داریم. اگر بخواهید آشكارا بگوییم وگرنه پنهانی می گوییم.

گوید: نگاهی به یارانش افكند و گفت: در قبال اینان رازی ندارم!

گفتیم: آیا مردی را كه شب پیش به شما رسید دیدید؟

فرمود: بلی! ولی می خواستم از او پرسش كنم.

گفتیم: ما اخبار را از او كسب كردیم و شما را از پرسیدن بی نیاز ساختیم. او یكی از بنی اسد بود. مردی صاحب رأی، درست كار، راست كردار و با فضیلت و خردمند. او نقل كرد كه در كوفه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دیده است كه كشته شده اند؛ و پایشان را گرفته و در بازارها می كشاندند.

گفت: انا لله و انا الیه راجعون؛ رحمت خداوند بر آنان باد و چندین بار آن را تكرار كرد!

گفتیم: تو را به خدا، برای حفظ جان خود و خاندانت از همین جا برگرد. چرا كه در كوفه یاور و شیعه ای نداری؛ و بیم داریم كه بر ضدّ تو باشند!

در این هنگام پسران عقیل بن ابی طالب پیش دویدند.

بنی عقیل گفتند: نه به خدا سوگند به خدا سوگند نمی رویم تا انتقامان را بگیریم یا آنچا را برادرمان چشیده است، ما نیز بچشیم!»


آنگاه طبری به نقل از دو مرد اسدی باز می گردد: گفتند: حسین نگاهی به ما افكند و گفت: پس از اینان زندگی گوارا نیست. گفتند: ما دانستیم كه او آهنگ ادامه مسیر دارد. به او گفتیم: خداوند برایت خیر گرداند، فرمود: خدای شما را رحمت كناد. برخی از یاران حضرت گفتند: شما مثل مسلم بن عقیل نیستی، اگر به كوفه برسی، مردم با شتاب به سوی تو می آیند.

دو مرد اسدی گفتند: حسین منتظر ماند و چون سحرگاهان شد به جوانان و غلامانش گفت: «آب بسیار بردارید»؛ و آنان آب فراوان برداشتند و به راه افتادند و رفتند تا به زباله رسیدند. [2] .


[1] بلاذري در انساب الاشراف (ج 2، ص 379) از او با نام بكر بن معنقة بن رود ياد كرده و داستان را چنين نقل كرده است: حسين و همراهانش ‍با مردي به نام بكر بن معنقة بن رود ديدار كردند و او از قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه خبر داد و گفت: ديدم كه پاي آن دو را گرفته در بازارها مي كشيدند و از حسين خواست كه باز گردد. اما بني عقيل از جا جستند و گفتند: به خدا سوگند باز نمي گرديم تا انتقام خون خود را بگيريم، يا آنچه را كه برادرمان چشيد ما نيز بچشيم. حسين گفت: پس از اينان زندگاني گوارا نيست! از اينجا معلوم شد كه او آهنگ ادامه مسير را دارد. آنگاه عبدالله بن سليم و مدري بن مشمعل اسدي گفتند: خداوند برايت خير گرداند و حضرت فرمود: خداوند شما را رحمت كند.

[2] تاريخ الطبري، ج 3، ص 302-303.