کد مطلب:129489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

اشاره
در دیدار امام با عبیدالله بن حر جعفی نشانه های بیماری سستی (دوستی دنیا و ناخشنودی از مرگ) و ضعف روحی كه پس از رحلت رسول خدا (ص) در نتیجه جهت گیری های انحرافی و بر اثر حركت پنجاه ساله ی جریان نفاق، به میزان بسیار گسترده، عمیق و خطرناك در روح آحاد امت اسلامی نفوذ كرده بود، به گونه ای دردناك دیده می شود.

ابن حر جعفی اعتراف می كند و می گوید: «به خدا سوگند من می دانم كه هر كس تو را همراهی كند، در آخرت سعادتمند است». او - به حكم عقل و شرع - می دانست كه هر چه امام (ع) بیشتر به كمك نیازمند باشد، میزان وجوب یاری آن بر مسلمانان نیز بیشتر می شود! لیكن پاسخ امام را با منطق سستی تجسم یافته در دنیادوستی و ناخشنودی از مرگ و چسبیدن به زمین می دهد و می گوید: «گمان ندارم از من برای شما كاری ساخته باشد. من در كوفه برای تو یار و یاوری ندیدم. تو را به خدا سوگند مرا به این كار وادار مكن. زیرا هنوز آماده ی مرگ نشده ام!...»

در مقابل می بینیم كه امام (ع)، - پس از آن كه پسر حر نشان داد كه در زمین سنگین شده و به زندگی دنیا چسبیده است - او را به توبه و پیوستن به كاروان انسان های ربانی


دعوت می كند و می فرماید: «اكنون كه تو خود از یاری ما دریغ می كنی به اسبت نیز نیازی نداریم!» یا این كه فرمود:«ای پسر حر، ما برای اسب و شمشیرت نیامده ایم. آمده ایم كه از تو طلب یاری كنیم! اگر حاضر نباشی در راه ما جان بدهی، به مال تو نیاز نداریم و من از كسانی نیستم كه گمراه كنندگان را بازوی خویش بگیرم!»

آری، پیشوای ربانی، نیازی به وسایل، اسلحه و مال ندارد، هر چند كه این ها موجب قدرت است، بلكه او نیاز به انسانی ربانی دارد كه مشتاق دیدار پروردگار خویش باشد، فرمانبردار خداوند باشد، در طلب رضای او بكوشد، به یاری دوستان خدا بشتابد و آخرت را بر دنیا برگزیند... زیرا كه برترین ساز و برگ و نیرومندترین سلاح ها در طول روزگار، انسان های ربانی هستند كه خداوند كمك های معنوی بزرگ و پیروزی های الهی آشكار را بر دست آنان جاری می سازد!

نیز می بینیم كه خلیفه ی خداوند در روزگار خویش و ولی اعظم او یعنی امام حسین (ع) با عبیدالله بن حر كه مبتلا به سستی و ضعف روحی بود و از كوفه بیرون آمد تا نه حسین را یاری دهد و نه بر ضد او باشد! با رحمت و مهربانی فراگیر خویش رفتار می كند و او را برحذر می دارد از این كه مبادا از كسانی باشد كه ندای اهل بیت را می شنود و آنان را یاری نمی دهد و خداوند او را به رو در آتش می افكند!

معامله ی ابن جعفی بس زیانبار بود و او پیوسته افسوس و حسرت می خورد [1] زیرا كه


او بر خود ستم كرد و فرصت بی مانندی كه به او داده شد تا به كاروان انسان های ربانی و عاشقان شهادت را كه گذشتگان از آنان پیشی نگرفته اند و آیندگان به آنان نخواهند رسید، از دست داد!


[1] طبري به نقل از عبدالرحمن بن جندب أزدي گويد: عبيدالله زياد، پس از قتل حسين، به جست و جوي اشراف كوفه پرداخت ولي عبيدالله بن حر را نديد. چند روز بعد آمد و بر عبيدالله داخل شد. پرسيد: كجا بوده اي اي پسر حر!؟گفت: بيماربوده ام. گفت: بيمار دل يا بيمار تن!؟ گفت: دل من بيمار نشده است! و بيماري تنم را هم خداوند شفا بخشيده است! ابن زياد گفت: دروغ گفتي. تو با دشمنان ما بوده اي! گفت: اگر با دشمنانت مي بودم جايم را مي ديدند و جاي كسي چون من پوشيده نمي ماند. ابن زياد اندكي از او غفلت كرد؛ و ابن حر بيرون رفت و براسبش سوار شد. ابن زياد گفت: پسر حر كجاست؟ گفتند: همين لحظه بيرون رفت. گفت: او را نزد من بياوريد. نگهبانان نزد او آمدند و گفتند: امير را اجابت كن!

عبيدالله اسبش را هي زد و گفت: به او بگوييد به خدا سوگند، هرگز در حالي كه فرمانبردار باشم نزدش نخواهم آمد. سپس بيرون رفت تا آن كه به منزل احمد بن زيد طايي رسيد؛ و او در منزل او يارانش را نزد خود گردآورد. سپس رفت تا به كربلا رسيد. نگاهي به قتلگاه شهيدان افكند و او و يارانش براي آنان طلب بخشش كردند. سپس رفت تا در مداين فرود آمد و گفت:



عهد شكن زاده اميري بگفت

از چه نكشتي پسر فاطمه



واي چرا يار نگشتم به او

دارم از اين كار دو صد واهمه



تا آخري قصيده...» (تاريخ الطبري، ج 3، ص 343، ترجمه اشعار از نفس المهموم، ترجمه ي كمره اي، ص 87).

مرحوم شيخ عباس قمي زندگينامه ي مفصل عبيدالله بن حر جعفي را در نفس المهموم (ص 202-195) آورده است.