کد مطلب:149863 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:357

ابوسفیان
[1] .

بنی امیه، فرعی از قبیله ی قریش بودند. مدتها در قطر حجاز و مكه ریاست داشتند. وقتی كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) در قطر حجاز، ظاهر، و اول عرب را به توحید باری تعالی دعوت كرد و به تدریج نور اسلام منتشر گردید، ابوسفیان - كه از برجستگان قوم بود - فهمید كه قریبا شوكت و عظمت خاندان بنی امیه محو خواهد شد؛ آنچه قدرت داشت، به معارضه ی پیغمبر اكرم و ضدیت با دعوت او قیام نمود، و مشركین عرب را در مواقف مختلفه بر ضد پیمبر و دعوت و تعلیماتش برانگیخت، [2] و لیكن چون زمانه وسائلی برای ظهور اسلام و انتشار آن مهیا می كرد، و چون همیشه تاریكی باطل در زیر شعاع حق محو می گردد، با همه ی این كوششها، بالاخره در فتح مكه، [3] ابوسفیان


به كلی مغلوب و منسكر گردید، ولیكن در باطن، مرام خود را در هدم اساس اسلام، بر حسب اقتضای حالات و روح زمان، تعقیب می كرد. بیشتر كوشش می نمود كه ریاست و حكومت قبائل عرب را برای خود و قیبله ی بنی امیه برقرار و پایدار كند، و اگر وقت را مناسب می دید، نیت خود را اظهار می كرد.

ابوالفرج [4] در كتاب اغانی می نویسد: «لما ولی عثمان الخلافة دخل علیه ابوسفیان و قال یا معشر بنی امیه ان الخلافة صارت فی تیم و عدی [5] حتی طمعت فیها و قد صارت الیكم فتلقفوها تلقف الكرة فوالله ما من جنة و لا نار، فصاح به عثمان: قم عنی فعل الله بك.» [6] و برای نیل به این مرام، سعی متوالی داشت. موقف خیلی باریكی كه ابوسفیان برای پیشرفت مقصد خود دید، موقعی بود كه پیغمبر اكرم رحلت فرموده و به زندگی جاوید منتقل گردید و علی (ع) به یك موضوع مهمی پس از تغسیل و تجهیز


پیغمبر اكرم - كه نفسی مانند علی (ع) اهمیت و عظمت آن را می دانست - مشغول بود، و آن عبارت بود از جمع و تنظیم كتاب اساسی اسلام (قرآن) كه از صحیفه های متفرقه - به طوری كه محدثین در كتب حدیث، و مورخین در كتب تاریخ، تفصیل آن را ذكر كرده اند - جمع می كرد.

[7] در این حال، در سقیفه

[8]


در میان مهاجرین و انصار اختلاف و منازعه در تعیین رئیس دینی و خلیفه جاری بود، تا خلافت و ریاست اسلامی برای ابوبكر برقرار گردید، و حقا علی (ع) كه به علم و دانش و عدل و دلیری از همه سزاوارتر بر خلافت بود، محروم گردید. در این حال، ابوسفیان موقعی برای عملی كردن فكر دیرینه و مرام خود دیده، به یك وسیله ی جذابه دست زد، چون می دانست حزب و یاران علی (ع) در اقلیت و ضعف هستند و ممكن است اولا به حزب ضعیف منضم شده، به اسم یاری آن حزب، به مقصد رسید و پس از آن بر همین حزب ضعیف، غلبه سهل خواهد بود، به نزد علی (ع) آمده، به طوری كه ابوالفرج در كتاب اغانی نقل می كند، گفت: «یا ابالحسن ما بال هذا الامر فی اضعف قریش و اقلها فوالله لان شئت لأملأنها [المدینة] علیهم خیلا و رجلا فقال له علی (ع): یا اباسفیان طالما عادیت الله و رسوله.» [9] این وقتی بود كه علی (ع) از مهاجرین و انصار یاری می خواست. اگر تقوی و عقل قوی علی (ع) نبود، به این وعده و فریب قانع می شد، لیكن چون از نیت فاسد و قصد سوء ابوسفیان آگاه بود و می دانست او می خواهد كه اختلال و فساد در جامعه ی مسلمین تولید نموده و به


مرام خود و هدم اساس اسلام نائل شود، این بود گفت: «طالما عادیت. الله و رسوله.»

[10] به این كلمه او را سخت رد نمود، زیرا كه علی (ع) آگاه بود كه ابوسفیان قصد دارد مشركین عرب را دوباره به مركز اسلام داخل كرده و مقر خلافت اسلامی را اشغال نموده، به بهانه ی یاری ضعیف و تصفیه ی خلافت، به مرام خود نائل شود، و چون اول امر و اسلام هنوز چندان ریشه در دلها نینداخته بود، می توانست به سهولت، شعار جاهلیت و بت پرستی را دوباره زنده كند، ولیكن علی (ع) كه مصلحت و نفع خود را در جنب مصلحت عمومی و منافع جامعه ی اسلامی محو می كرد و قصد انتقام نداشت، هرگز از راه حق و عدل خارج نمی شد؛ و چون ابوسفیان از گفته ی خود پشیمان شد، محض این كه مقام خود را در طرف حزب قوی حفظ كند، به حزب قوی غالب ملحق شد تا مركز اجتماعی خود را حفظ كند، و به این واسطه حصول مرام و نیت فاسد او به تأخیر افتاد، تا آن كه معاویه و پسرش یزید در مقر خلافت و امارت عربی مستقر گردید. و در پایان گفتار، این هم ناگفته نماند كه ابن عساكر در تاریخ دمشق (ص 356، ج 5) می نویسد: «عبدالله بن زبیر می گوید: در جنگ یرموك، سن من به حد بلوغ نرسیده بود. وقتی كه پدرم مشغول جنگ شد، ابوسفیان را دیدم با جمعی از اتباع خود روی تلی ایستاده، هنگامی كه رومیان غلبه می كردند، خوشحال می شد و به زبان خود می آورد، و وقتی كه مغلوب می شدند، در چهره ی او خون ظاهر، و متأسف می گردید. زمانی كه به پدرم زبیر این حال را خبر دادم، گفت: همه ی اینان با مسلمین كینه و عداوت دارند.».



[1] به نگارش ابوالفرج اصفهاني در كتاب الاغاني (ص 93، ج 6، ط مصر، 1285 ه) ابوسفيان صخر بن حرب بن اميه در روز فتح مكه اسلام را پذيرفت و بعدها در غزوه ي طائف يك چشمش خراب شده و چشم ديگرش نيز در وقعه ي يرموك (13 ه) نابود گرديد و بالاخره هر دو چشم را از دست داده و نابينا شد. و به نگارش شمش الدين سامي در قاموس الاعلام (ج 1) در خلافت عثمان، سال 31 هجري، در حدود 88 سالگي درگذشته. و بلاذري در فتوح البلدان (ص 67، ط مصر، 1350 ه) مي نويسد: «غزوه ي طائف در ماه شوال از سال هشتم هجري اتفاق افتاده».

[2] در صدر اسلام مشهور بود: «لا يرفع علي الاسلام راية الا كان صاحبها و قائدها، و رئيسها ابوسفيان.» (طبري، نقل از رساله ي مأمون، ص 356، ج 11، ط مصر). يعني بيرقي به زيان اسلام برافراشته نباشد، مگر اين كه ابوسفيان صاحب و پيشوا و رئيس آن خواهد بود.

[3] بلاذري در تأليف نقيس خود، فتوح البلدان (ص 53، ط مصر) مي نويسد: «به گفته ي واقدي، غزوه ي فتح در ماه رمضان از سال هشتم هجرت واقع گرديده، كه رسول خدا تا روز فطر در مكه اقامت كرده و بعد به غزوه ي حنين توجه فرموده است؛ يعني در سال 8 ه».

[4] ابوالفرج علي بن حسين اصفهاني، عالم شيعي و يگانه اديب و شاعر ماهر مي بوده و نسبش به مروان بن حكم مي رسد. در اصفهان متولد گرديده، ولي در بغداد اقامت گزيده و از اعيان ادباي مؤلفين آن سامان به شمار مي رفت، و با قوت حافظه، شهرت تمام را پيدا كرده، و در لغت و نحو و تاريخ و انساب و طب و نجوم و جز اينها واجد تبحر مي بود، و از آثار نفيسه اش، كتاب الاغاني است، كه براي شناساندن درجه ي اطلاعات و ميزان فضل و دانش صاحب ترجمه، بهترين معرفي مي باشد. و كتب نامبرده در موضوع خود بي مانند، و نظير آن - به اتفاق دانشمندان و فضلاي اعصار - تاكنون تأليف نشده است. و مي گويند كه پنجاه سال در جمع و تنظيم آن زحمت كشيده و رنج فراوان برده، و در سال 356 ه فوت كرده است. (فهرست ابن النديم، تاريخ آداب اللغة، روضات الجنات).

[5] به نگارش طريحي در مجمع البحرين، تيم، قبيله اي بود از قريش كه قوم بوبكر باشد، و عدي نيز قبيله اي است از قريش كه رهط زاده ي خطاب باشد. و حمد الله مستوفي در تاريخ گزيده عدي را يكي از نياكان عمر شمرده، مي گويد: «و هو اصل قبيلة بني عدي.».

[6] الاغاني، ص 99، ج 6، ط مصر، 1285 ه و ص 96، ط 1323 ه ترجمه: «زماني كه عثمان خليفه شد، ابوسفيان پيش وي رفته و گفت: گروه بني اميه! موقعي كه خلافت به تيم و عدي منتقل گشت (مقصودش بوبكر و زاده ي خطاب است) در آن طمع داشتم، و اكنون كه نصيب شما گرديده، به سرعت تمام آن را اخذ كنيد؛ مانند ربودن گوي، كه به خدا، دوزخ و بهشت افسانه بوده و اساس درستي را ندارد. عثمان پس از شنودن اين حرفها بانگ زد كه برخيز! ايزد تو را به كيفر گفتارت برساند.».

[7] قارئين افاضل را در تعقيب اين موضوع مهم و شايان توجه، به مطالعه ي تاريخ القرآن، كه مؤلف دانشمند، سالها در جمع و تنظيم آن رنج برده و موقع مسافرت و توقف ايشان در محيط دانش پرور مصر، يعني سال 1354 هجري قمري، در قاهره با نفاست كامل اسلوب مطلوب به طلع رسيده است، اكيدا توصيه و دعوت مي نمايد؛ و اين كتاب پربها اخيرا به قلم فاضل معاصر، آقاي سحاب، عضو محترم وزارت فرهنگ ايران، به فارسي ترجمه و در تهران به چاپ رسيده. ابن النديم در تأليف نفيس خود، الفهرست (ص 42 - 41، ط 1، مصر) مي نويسد: «هنگام وفات پيغمبر اسلام، برخي از مردم فال بد مي زدند؛ چون حضرت علي اين را بديد، سوگند خورد كه ردا از دوش خود نيفكند تا قرآن را جمع كند؛ پس سه روز در خانه نشست تا قرآن را جمع كرد، و آن نخستين مصحفي است كه در آن، از قلب علي (ع) جمع آوري شده» علامه ي معاصر، شيخ حبيب مهاجر عاملي، در رساله ي الجواب النفيس علي مسائل باريس (ص 13، ط صيدا) پس از نقل گفتار فوق، مي گويد: «كسي را نرسد كه بگويد: قرآني كه اكنون در دست مسلمين است، جز از مصحفي است كه حضرت علي آن را گرد آورده است، زيرا قرآن رايج با مصحف علي تنها در ترتيب آيا و سور فرق دارد، و در خود آيات و سور هرگز مغايرتي با آن ندارد. فافهم» و علامه سيد حسن صدر عاملي كاظمي (متوفاي 1354 ه) در تأليف پرقيمت خود، الشيعة و فنون الاسلام (ص 10، ط صيدا) مي نويسد: «نخستين مصحفي كه قرآن پس از رحلت پيغمبر اسلام در آن با ترتيب نزول گرد آوري شده، مصحف علي اميرالمؤمنين است، و روايات در اين زمينه از طرق اهل بيت، متواتر، و از طرق اهل سنت هم به درجه ي استفاضه در رسيده.» علامه ي معاصر، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي در تأليف منيف خود، المراجعات (ص 292، ط صيدا) مي نويسد: «نخستين كتابي كه حضرت علي به تدوينش پرداخته، كتاب خدا، يعني قرآن بوده كه پس از فراغت از تجهيز پيغمبر اكرم تصميم گرفتند كه به جز از اوقات نماز، عبا را بر دوش خود نيفكنند تا قرآن مقدس را جمع آوري كنند. پس آن حضرت قرآن را بر ترتيب نزول جمع كرده و بر عام و خاص، مطلق و مقيد، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عزائم و رخصتها، سنن و آداب آن نيز اشارت فرمودند، و بر اسباب نزول آيات قرآني تنبيه نموده و بر چيزهايي كه ممكن بود از بعضي جهات توليد اشكال نمايد، توضيحاتي به سزا دادند.» ابن سيرين (متوفاي 110 ه) مي گويد «لو اصبت ذلك الكتاب كان فيه العلم». و چندين تن از ياران پيغمبر نيز همت خود (صواعق ابن حجر، ص 76، ط مصر، 1312 ه.).

را بر جمع آوري قرآن بر گماشتند وليكن بر جمع آن بر روي تنزيل كامياب نگشتند، و از رموزي كه ذكر آنها رفت، چيزي در گرد آورده ي خود، يعني قرآن، به وديعه نگذاشتند؛ فاذن كان جمعه (ع) بالتفسير اشبه. و اين هم ناگفته نماند كه شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه (متوفاي 381 ه) كه در حوالي تهران مدفون است، در رساله ي اعتقادات مي نويسد: «اعتقادنا ان القرآن الذي انزله الله تعالي علي نبيه محمد (ص) هو ما بين الدفتين و هو ما بايدي الناس ليس باكثر من ذلك... و من نسب الينا انا نقول انه اكثر من ذلك فهو كاذب.» حاصل ترجمه اين است: «اعتقاد ما فرقه ي اماميه بر اين است: قرآني كه ايزد پاك آن را بر پيغمبر بي آك خود نازل فرموده، بدون كم و زياد، همان است كه در ميان دفتين (جلدين) و در دست مردم بوده، و اين نسبت كه ما گروه اماميه در قرآن به نقصان قائل هستيم، هرگز راست نبوده».

[8] سقيفه ي بني ساعده، محلي مسقف بوده در مدينه، كه انصار براي شوري و فصل قضايا در آن جا جمع مي شدند (مجمع البحرين).

[9] الاغاني، ص 99، ج 6، ط مصر، 1285 ه و ص 96، ط 1323 ه. ترجمه ي حاصل: «يا علي! به چه مناسبت امر خلافت در ضعيفترين قريش قرار بگيرد؟ به خدا اگر اجازه فرماييد، پيروان خود را، از سواره و پياده، در مدينه حاضر مي نمايم. حضرت علي (ع) در جوابش فرمودند: ابوسفيان! ديري است كه كينه ي خدا و پيمبرش در اعماق و زواياي دلت ريشه دوانده است.».

[10] ابن جرير طبري در تاريخ خود، (ص 356، ج 11، ط مصر) در ضمن رساله ي مأمون عباسي - كه در صفحات 360 - 355 جزء مذكور تاريخ طبري، ثبت افتاده - مي نويسد: «ابوسفيان به اسلام تظاهر نموده و كفر خود را در دلش پوشيده مي داشت، و پيغمبر خدا و مسلمانان نيز در آن اوان وي را همين طور شناخته و در نفاقش هرگز ترديدي را نداشتند.».