کد مطلب:149865 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:320

یزید
[1] .

در ضمن مطالب گذشته گفتیم كه آنچه را كه حقائق تاریخیه است، از كتب مورخین و محدثنین قدیم مسلمین كه اقوال آنها مورد وثوق و قبول همه ی علماء محققین عالم است، بیان خواهیم كرد. اینك آنچه از استقراء كلمات مورخین و محدثین مشهور، مانند ابی محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه و


محمد بن جریر طبری [2] و امثال آن، ظاهر می گردد، این است كه یزید گرچه به ظاهر اسلام و تعلیمات آن تظاهر می كرده، ولیكن در قالب خود یك روح عربی جاهلی را دارا بود. بیشتر میل به شراب و غنا و لهو و معاشرت با زنهای زیبا صورت و صید و شكار داشت. از اول امر و دور جوانی با این حركات معروف بود؛ لیاقت این كه خلافت اسلامی را كه اصول آن عدل و مساوات حقوقی و... است حائز باشد، نداشت، [3] و ریاست و امارت او در اثر یك سلسله از اسباب خفیه است، كه شرح آن در عهده ی فصلهای آینده خواهد بود؛ این بود كه بزرگان صحابه و تابعین و هاشمیین وقتی كه قصد و دعوت معاویه را برای بیعت یزید شنیده و می دیدند، در حیرت و شگفت می شدند و به تصریح و اشاره، عدم لیاقت او را برای امارت مسلمین و خلافت اسلامی به معاویه می گفتند و بیشتر تمایل او را به غناء و شراب و لهو و لعب قدح می كردند، حتی از بزرگان بنی امیه به عدم لیاقت یزید به این منصب بزرگ و سوء عاقبت تصدی یزید به آن، متنبه بودند. مروان بن حكم [4] كه از طرف


معاویه حاكم مدینه بود، در دمشق به معاویه گفت: «فاقم الامر یابن ابی سفیان و اهدأ من تأمیرك.» [5] این را وقتی گفت كه معاویه به او نوشته بود كه از اهل مدینه برای یزید بیعت بگیرد. محمد بن جریر طبری می گوید [6] : وقتی كه معاویه به زیاد نوشت كه بیعت برای یزید بگیرد، زیاد، عبید بن كعب نمیری را به مشاورت خواست و به او گفت كه معاویه به من نوشته و عزم به گرفتن بیعت برای یزید كرده ولیكن از تنفیر مسلمین از یزید بیمناك است و می خواهد موافقت مسلمین را جلب كند و با من مشورت كرده، و امر اسلام و عهده ی امور مسلمین كار بزرگی است؛ و یزید صاحب رسلة [7] و تهاون مع ما قد اولع به من الصید. [8] احنف بن قیس، [9] در جامع دمشق، وقتی كه معاویه در روی


منبر قصد خود را برای اخذ بیعت جهت یزید اظهار كرد، چنین گفت: «یا امیرالمؤمنین انت اعلمنا بلیله و نهاره و بسره و علانیته فان كنت تعلم انه خیر لك فوله و استخلفه و ان كنت تعلم انه شر لك فلا تزوده الدنیا و انت صائر الی الاخرة فانه لیس لك من الاخرة الا ما طاب و اعلم انه لا حجة لك عندالله ان قدمت یزید علی الحسن و الحسین (ع) و انت تعلم منهما و الی ما هما و انما علینا ان نقول سمعنا و اطعمنا غفرانك ربنا و الیك المصیر». [10] .

معاویه وقتی كه در مدینه، با عده ای از بزرگان قریش، درباره ی بیعت یزید سرا مذاكره می كرد و به حسین بن علی (ع) قصد خود را - در گرفتن بیعت به یزید - عرض، و فضائل برای یزید بیان كرد، حسین بن علی (ع) چنین گفت: «و فهمت ما ذكرته عن یزید من اكتماله و سیاسته لامة محمد (ص) تریدان توهم الناس فی یزید كانك تصف محجوبا او تنعت غائبا او تخبر عما كان احتویته بعلم خاص و قد دل یزید من نفسه علی موقع رأیه فخذ لیزید فیما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش و الحمام السبق لا ترابهن و القنیات ذوات المعازف [11] و ضروب الملاهی تجده ناصرا ودع عنك ما تحاول فما اغناك من ان تلقی الله بوزر هذا الخلق باكثر مما


انت لاقیه.» [12] و نیز در حضور جمعی از مسلمین كه معاویه علنا دعوت به بیعت یزید می كرد، حسین بن علی (ع) گفت: «یزید شارب الخمور و مشتری اللهو.» [13] یزید بن مسعود نهشلی به بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد در ضمن خطابه ی خود گفت: «و قد قام یزید شارب الخمور و رأس الفجور یدعی الخلافة علی المسلمین و یتأمر علیهم بغیر رضی منهم مع قصر حلم و قلة علم.» [14] جاحظ در كتاب التاج (ص 151، ط مصر) می نویسد: «و كان من ملوك الاسلام من یدمن علی شربه یزید بن معاویة و كان لا یمسی الا سكران و لا یصبح الا مخمورا.» [15] و ابن الطقطقی در كتاب الفخری (ص 83، ط مصر، 1340 ه) می نگارد: «و كان [یزید] موفر الرغبة فی اللهو و القنص و الخمر و النساء و الشعر... قالوا بدء الشعر بملك و ختم بملك اشارة الی امرء القیس.» [16] .


و جاحظ در رساله ی القیان (ص 62، ط مصر) یزید را از جمله ی اشخاصی از زمامداران اسلام كه به غناء گوش می دادند، تعداد كرده. عتبة بن مسعود به ابن غباس گفت: «اتبایع لیزید و هو یشرب الخمر و یلهو بالقیان و یستهتر بالفواحش.» [17] و طبری در ضمن رساله ی مأمون (ص 358، ج 11، ط مصر) می نویسد: «فقال یزید مجاهرا بكفره و مظهرا لشركه:



لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



قد قتلنا القرم من ساداتكم

و عدلنا میل بدر فاعتدل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تشل



لست من خندف ان لم انتقم

من بنی احمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحی نزل.» [18] .


بیانات سابقه واضح می كند كه در میان وجوه مسلمین، روحیات یزید و شراب خوردن و معاشرت او با مغنیات و گذراندن وقت خود با لهو و لعب و بی علاقگی او به صمالح و عمران مملكت، مشهور بود. حتی در نزد انصار بنی امیه نیز بی لیاقتی او بر خلافت، و تنفر مسلمین از او، معین بود.



[1] مرحوم اعتماد السلطنه در تأليف نفيس خود، حجة السعادة في حجة الشهادة (ص 75 - 74، ط 2، تبريز، 1310 ه) مي نويسد: «يزيد بن معاويه در خلافت عثمان بن عفان در سال 26 هجري متولد شده و مادرش ميسون، دختر بحدل كلبي است، و چون بدويه بود، فصاحتي به كمال داشت و شعر نيكو مي گفت. و اين ابيات ميسون كه در اظهار ملالت از دمشق و قصور عاليه ي معاويه و لذائذ و تنعمات اهل حضر و آرزوي باديه ي بني كلب و هوس مسكن و ملبس مردم بيابانگرد و قبائل صحرانورد به نظم آورده، در كتب ادب و مجاميع سير مسطور است و بسيار مشهور؛ مي گويد: للبس عبائة و تقر عيني / احب الي من لبس الشفوف / و بيت تخفق الارياح فيه / احب الي من قصر منيف. الخ. گويند معاويه اين اشعار بشنيد، آن گاه وي را رخصت داد تا به قبيه ي خويش در پيوندد و او فرزندش يزيد را نيز همراه برد و يزيد در ميان بني كلب نمايش كرد و در باديه بزرگ شد... و چون يزيد در باديه و ميان قبايل و طوائف عرباء از عرب بر آمده بود، در فصاحت و حسن بيان در بلاغت و ذلاقت لسان، حظي وافر داشت و شعر را در كمال عذوبت و لطافت مي سرود.» و ابن عبدربه اندلسي در العقد الفريد (ص 138، ج 3، ط مصر، 1353 ه) اولاد يزيد بن معاويه را، معاويه و خالد و ابوسفيان و عبدالله و عمر و عاتكه قلمداد مي نمايد، وليكن در تاريخ گزيده (ص 262) مي نويسد: «يزيد را سيزده پسر بود: معاويه و خالد و هاشم و ابوسفيان و عبدالله اكبر و عبدالله اصغر و ابوبكر و عمر و عقبه و حرب و عبدالرحمن و ربيع و محمد. نشان نيكوكرداري و بدكرداري از اين جا قياس مي توان كرد كه از همه ي فرزندان يزيد را يكي نام و نشان نيست و اگر نيز كسي باشد، خامل ذكرند، و از نسل حسين - رضي الله عنه - كه تنها زين العابدين ماند، هزار هزار علوي در جهان بيش اند» (و راجع به مدت حكمراني و تاريخ فوت يزيد به پاورقي خاتمه رجوع نمايند).

[2] قاضي احمد، شهير به ابن خلكان، در تأليف نفيس خود، وفيات الاعيان (ص 30، ج 2، ط 1، تهران) در طي ترجمه ي «طبري»مي نويسد: «ابن جرير در نقل تواريخ مورد وثوق بوده و تاريخ طبري هم از صحيحترين تواريخ مي باشد.» و چلبي در كشف الظنون (ص 227، ج 1، ط اسلامبول) مي نويسد: «تاريخ طبري از تواريخ مشهوره، و اخبار عالم را از اول خليقه تا سال 309 ه در برگرفته، و آنچه از نسخ آن در دست مردم است، از كبير آن تلخيص يافته؛ و هو العمدة في هذا الفن؛ و از وزراي سامانيان، ابوعلي محمد بلعمي آن را از تازي به فارسي نقل داده.».

[3] مورخ معروف مسيحي، جرجي زيدان، در تاريخ مصر الحديث (ص 114، ج 1، ط 2، مصر) مي نگارد: «يزيد ابدا خلافت را لياقت نداشت. اگر پدرش معاويه هنگام زمامداري خود سلطنت را ارثي نمي كرد، يزيد در تمام عمرش به اين منصب نائل نمي شد، زيرا يزيد مردي بود هواپرست، كه واجبات خود را انجام نمي داد؛ اين است كه حسين بن علي (ع) و عبدالله زبير سر از ربقه ي انقيادش بيرون كشيده و زير بار ننگين بيعتش نرفتند.».

[4] علامه شهرستاني، در نهضة الحسين (ص 34 - 33، ط 2) مي نويسد: «مروان بن حكم بن عاص بن اميه، در سال دويم هجرت متولد گرديده و پيغمبر اسلام او را با پدرش حكم به طائف براند... زن او در سال 65 ه وي را در شام بكشت.» و هندو شاه نخجواني در تجارب السلف (ص 72، ط تهران) مي نويسد: «مروان بن حكم را ابن طريد گفتندي، به سبب اين كه پيغمبر (ص) پدرش حكم را از مدينه در روز فتح مكه براند و موجب آن بود كه حكم اسرار پيغمبر را فاش مي كرد و به اخلاص نمي زيست... و تا پيغمبر در حيات بود، به مدينه نيامد.» و نيز در صفحه ي 73 مي نگارد: «چون كسي خواستي مروان را مذمت كند، گفتي يابن الزرقاء، و زرقاء جده ي او بوده است و گويند اين زن در جاهليت از ذوات رايات بود؛ يعني از زناني كه بر بام خانه علمها بودي تا مردم بدان نشان جهت قضاي وطر، به خانه هاي ايشان رفتندي. و چون با مروان بيعت كردند، مادر خالد بن يزيد را بخواست تا باشد كه خالد را از مرتبه ي خلافت اسقاط كند»؛ تا آن جا كه مي نويسد: «در شبي كه مروان در خواب بود، مادر خالد، ام هاشم، دختر عتبه بن ربيعه، بالشي در دهان او نهاد و محكم بگرفت تا نفس او منطقع شد.».

[5] الامامة و السياسة، ص 29، ج 1، هدء: سكن و يكون في سكون الحركة و الصوت و غيرهما. حاصلش اين است: «معاويه! از امير قرار دادن يزيد دستبردار شو.».

[6] تاريخ طبري، ص 169، ج 6.

[7] «هذا رسيلك الذي يراسلك في الغناء اي يباريك في ارساله.» (اساس البلاغه). به تعبير فارسي بايد گفت: هم آواز خواندگان است. (مؤلف).

[8] يعني يزيد با حريص بودن وي به شكار، هم آواز خوانندگان و شخص مسامحه كار مي باشد.

[9] ابن اثير در اسدالغابة (ص 55، ج 1) مي نويسد: «احنف بن قيس، يكي از اشخاصي بوده كه عصر پيغمبر را درك نموده و پيغمبر در حق او دعا كرده، گرچه پيغمبر را ملاقات ننموده، و لكن چون در حق او دعا كرده، در ضمن صحابه مذكور است. (مؤلف). و در پاروقي البيان و التبيين (ص 16، ج 2) مي نگارد:«احنف بن قيس كه نام او ضحاك و يا صخر، و كنيه اش ابوبحر بوده، به حلم و سيادت وي مثل مي زنند؛ به سالخوردي در سال 69 ه / 688 م فوت كرده است.» و در پاورقي عقد العلي للموقف الاعلي (ص 52، ط تهران، 1311 شمسي) مي نويسند: «احنف از تابعين بوده و به كثرت حلم مشهور. نامش در اشعار پارسي و تازي بسيار آمده، من جمله، عبدالواسع جبلي اشاره به حلم وي كرده، گويد: آن مهتر عالي محل / رأيش چون شمس اندر حمل / در حلم چون احنف مثل / در جود چون حاتم بدل.» و علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي در تأليف نفيس خود، الفصول المهمة في تأليف الامة (ص 184، ط 2، صيدا) احنف را در شمار شيعيان اصحاب نبي درآورده. (چرندابي).

[10] الامامة و السياسة، ص 125، ج 1، ترجمه ي حاصل: «معاويه! تو به اسرار و احوال روحاني يزيد از ما آگاهتري؛ اگر او را شايان منصب خلافت مي داني، جانشين خودت قرار بده، وگرنه، با وجود حسنين (ع) ترجيح دادن و اختيار كردن تو يزيد را بر ايشان، بسي دشوار و ناروا است. و دليلي بر ترجيح يزيد بر آنان، هرگز در دست تو نيست».

[11] از آلاف طرب، شبيه به عود؛ فلان الهاه ضرب المعازف عن ضروب المعارف (اساس البلاغة).

[12] الامامة و السياسة، ص 136 - 135، ج 1. ترجمه ي حاصل: «از آنچه درباره ي تكامل و سياست يزيد اظهار كردي، آگاه شدم. گويا مي خواهي كه شخص غائبي را معرفي نمايي، و يا آگهي دهي از چيزي كه با علم مخصوص خود كشف كرده اي؛ يعني هويت و روحانيات يزيد، روشنتر از آفتاب است و همه كاملا او را مي شناسيم. سگ پرستي و شكار بازي و انهماك در شهوات او، بهترين معرفش مي باشد. بترس از مسئوليت روز جزا و وزر او را در گردن خود مگير.».

[13] الامامة و السياسة، ص 138، ج 1.

[14] اللهوف، ص 21، ط 2، صيدا. ترجمه: «يزيد شرابخوار، با قلت علم و نبودن حلم، بي رضايت مسلمين، ادعاي خلافت اسلامي مي كند.».

[15] يعني يزيد از ملوكي بوده كه به نوشيدن «مي» مداومت داشته و هر صبح و شام پيمانه ي خمر را مي پيمود.

[16] هندوشاه نخجواني در كتاب تجارت السلف (ص 66، ط 1، تهران) كه ترجمه ي فارسي الفخري مي باشد، در ترجمه ي عبارات فوق چنين مي نويسد: «يزيد را به لهو و شكار و شراب و زنان ميل عظيم بود،... و شعر نيكو گفتي، تا حدي كه عرب گفتند: ابتداء شعر پادشاهي كرد و به پادشاهي ديگر ختم شد؛ و مراد امرء القيس بود.» و استاد مصطفي صادق رافعي، معاصر، در كتاب تحت راية القرآن (ص 299، ط 1، مصر) مي نگارد: «و مما عزي الي يزيد يوم جيي برأس الحسين - رضي الله عنه -: مذاقبلت تلك الرؤوس و اشرقت / تلك الشموس علي ربي جيرون / صاح الغراب فقلت صح او لا تصح / اني قضيت من النبي ديوني.» يعني سخنان آينده منسوب به يزيد بوده كه روز ورود سر حسين بن علي (ع) آنها را سروده: وقتي كه سرهاي شهدا بر روي تلهاي دروازه ي جيرون مانند آفتاب تابان درخشيدن گرفتند، در اين ميان زاغي صداي خود را بلند كرد، گفتم صدا كني و يا نكني، هرگز به حال من تفاوتي نخواهد داشت، زيرا من ديون خود را از پيغمبر اسلام استيفا نمودم. و محدث قمي در منتهي الامال (ص 471، ج 1، ط 1، تبريز) مي نويسد: چون سرهاي شهدا را نزد يزيد آوردند، بانگ غرابي گوشزد او گشت؛ اين اشعار را كه بر كفر او سجلي بود، انشاء كرد. (دو شعر فوق با مختصر تفاوت لفظي) و چون بانگ غراب نا به هنگام افتاده، به حكم تطير دلالت بر زوال ملك مي كرد، به دو شعر از اشعار ابن زبعري متمثل شد و غراب را مخاطب ساخت:«يا غراب البين ما شئت فقل / انما تندب امراقد فعل / كل ملك و نعيم زائل / و بنات الدهر يلعبن بكل.» اه. حاصل ترجمه اين است:«زاغ جايي! هر چه مي خواهي بگو، زيرا از چيزي ما را خبر مي دهي كه سرانجام بشر همان بوده است. تمام نعمت و ملك دنيا رو به زوال، و همه ي آفريدگان، دستخوش بازيچه ي دختران دهر (يعني شدايد و نوائب) هستند».

[17] الامامة و السياسة، ص 148، ج 1. ترجمه: «آيا بر يزيد بيعت مي كني؟ در حالتي كه «مي» مي خورد و سرگرم زنان خواننده مي باشد و آزمندانه به كارهاي ناشايست مي پردازد.».

[18] ترجمه: يعني يزيد كفر و شرك خود را آشكار كنان بدين اشعار مترنم گرديد:«اي كاش بزرگان ما كه در جنگ بدر به دست مسلمانان به قتل رسيدند، حاضر بوده و زاري گروه خزرج را از وقوع نيزه مي ديدند. مهتران آنا را كشته و با تلافي جنگ بدر، كار به اعتدال انجاميد. وقت حضور از روي شادي با آواز رسا مي گفتند: يزيد دستت شل نباشد. از خندف نيستم، اگر از فرزندان احمد (ص) انتقام آنچه را كه مرتكب شده است، نكشم. بني هاشم سلطنت را بازيچه ي خود قرار دادند، وگرنه، خبر و وحي اساس درستي را ندارد.» از نگارشات سبط بن جوزي (متوفاي 654 ه) در تذكرة خواص الامة و علامه ي عاملي در لواعج الاشجان و محدث قمي در منتهي الامال (ج 1) چنين ظاهر مي شود كه دو شعر اول، از جمله ي قصيده اي است كه عبدالله بن زبعري پيش از تشرفش به اسلام در جنگ احد مي سروده است. اگر از خود يزيد بودي، بايستي به عوض خزرج، بني هاشم گفتي. فتدبر. و سه شعر آخر از قريحه ي خود يزيد مي باشد كه به كفر و الحادش صراحت تامه را دارد. ابوريحان بيروني نيز در اثر گرانبهاي خود، الاثار الباقية (ص 331، ط 1، لايپزيك، 1878 م، و ط 1923، 2 م) مي نگارد:



«في اليوم الاول من صفر ادخل رأس الحسين مدينة دمشق فوضعه يزيد بين يديه و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول:



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من اشياخهم

وعدلناه ببدر فاعتدل.»



يعني روز نخستين از ماه صفر، سر حسين (ع) را به شهر دمشق داخل نمودند، و يزيد آن را پيش رويش گذاشته، با چوبي كه در دست خود داشت، به دندانهاي ثنايايش مي زد و مي گفت:... (ترجمه ي فارسي اشعار فوق قبلا ذكر گرديده.) و ابوالفتح ناصر مطرزي كه از اعيان شاگردان زمخشري و به سال 616 هجري به خوارزم در گذشته، در شرح مقامات حريري، در ذيل مقامه ي چهلم، معروف به تبريزيه، مي نويسد:«خندف، لقب ليلي، دختر عمران بن قصاعه مي باشد.. و اين فخر براي او بس كه فرزندش مدركة بن الياس بن مضر، يكي از نياكان پيغمبر اسلام به شمار مي رود، و خود خندف نيز از جدات آن حضرت بوده است، و همين خندف است كه يزيد در اين شعر از وي يادي مي نمايد:



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



و راجع به شرح حال عبدالله بن زبعري، به كتاب هدية الاحباب (ص 60، ط 1، نجف) تأليف محدث قمي، رجوع شود.