کد مطلب:216362 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:314

میلاد
اینجا «ابواء» است. روستایی میان مكه و مدینه. چشمه ای با آب زلال دارد و نخل هایی سر به فلك كشیده كه مسافران تشنه لب و گرما زده را به خود می خواند. در گوشه ای از این منزلگاه كاروانیان، زنی بزرگ در زیر خاك خفته است. او «آمنه» نام دارد و مادر آخرین پیامبر و فرستاده ی خداوند است. گاه گاه، مسلمانی مؤمن، رنج راه را به خود هموار می سازد و به زیارت این قبر می آید تا سلامی از سر مهر نثار زنی كند كه در دامان پاك خود، انسانی بزرگتر از تمام آفرینش را پرورش داده است.

آن روز صبح آمنه مهمانی عزیز و گرانقدر داشت. مردی از سلاله ی پاك فرزندش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم با خانواده اش به دیدارش آمده بود. آن بزرگمرد امام جعفر صادق علیه السلام بود و بی صبرانه انتظار نوزادی را می كشید كه خداوند مقدر فرموده بود جانشین وی و خلیفه ی رسول خدا و امام عالمیان باشد. زمان حمل نزدیك شده بود. امام به روستای خلوت و آرام «ابواء» آمده بود تا خاطره ی شیرین میلاد رسول اكرم را در ذهنش تازه كند.

روستای ابواء، آن روز صبح گویی دیگر گونه می نمود. پرتو آفتاب نخلهای سربلند را تا كمر طلایی كرده و سایه های دراز روی بامهای گلی روستا انداخته بود.

صدای شتران و صدای گوسفندانی كه پیشاپیش چوپانان، آماده ی رفتن به



[ صفحه 102]



صحرا بودند، بذر نشاط را در دل می كاشت و گوش را از آوای زندگی می انباشت.

كنار روستا و روی بركه ای كه زنان از زلال آرام آن، آب بر می داشتند، اینك نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج می افكند. چند پرستو، شتابناك و پر نشاط، از روی آن به این سو و آن سو می پریدند و هر از چند گاهی، سینه ی سرخ خویش را كه گویی از هرم گرمای كویر هنوز داغ بود، به آب می زدند.

كمی آن سوتر، تك نخلی، چتر سبز و بلند خود را بر آرامگاهی افشانده بود و زنی در آن صبحگاه، خم شده و با حرمت و حشمت بوسه بر خاك آن می زد و آرام آرام می گریست و زیر لب چیزهایی می گفت. از كلام او، آنچه نسیم با خود می آورد، چنین شنیده می شد:

درود بر تو آمنه! ای مادر گرامی پیامبر، خدا تو را - كه چنان دور از زادگاه خویش، چشم از جهان فروبستی - با رحمت خود همراه كند.

اینك من، «حمیده» عروس تو ام. كودكی از سلاله ی فرزند تو را در شكم دارم و با دردی كه از شامگاه دیشب می كشم، گمان می برم كه هم امروز، این كودك خجسته را، در این روستا و در كنار گور تو به دنیا آورم.

آه! ای بانوی بزرگ خفته در خاك، شوهرم به من فرموده است كه این فرزند من، هفتمین جانشین فرزندت - پیامبر اسلام - خواهد بود.

بانوی من! از خداوند بخواه كه فرزندم را سالم به دنیا آورم.

آفتاب صبح، از سر شاخه های تنها نخل رویده بر آن گور پایین آمده بود و بر خاك افتاده بود.

«حمیده»، سنگین و محتشم برخاست. دنباله ی تن پوش خود را كه از خاك، غبار آلود شده بود، تكانید. یك دستش را روی شكم گذارد و سنگین و آرام و با احتیاط به روستا شتافت.

ساعتی بعد، هنگامی كه آفتاب بر بلند آسمان ایستاده بود و كبوتران روستا در چشمه ی نور آن، در آسمان شفاف ابواء، بال و پر می شستند، صدای هلهله ای شادمانه



[ صفحه 103]



از روستا به فضا برخاست... پرنده ی سبكبال خیال، از كنار بركه می دید كه برخی زنان از كوچه های روستا، شتابناك و شادمانه به این سو می دویدند.

آنگاه دو زن، با همان شتاب به كنار بركه می آیند با ظرفهای سفالین بزرگ، تا آب بردارند.

پرنده ی خیال، گوش می خواباند تا از خبر تازه آگاه شود:

- می گویند امام صادق علیه السلام پس از آگاهی از ولادت كودكش فرمود: «پیشوای بعد از من، و بهترین آفریده ی خداوند ولادت یافت.» [1] .

- آیا نفهمیدی كه نامش را چه گذارده اند؟

- فكر می كنم حتی پیش از ولادت، او را «موسی» نام نهاده بودند.

چشم پرنده ی خیال، بی اختیار، فراسوی بركه، در صحرا به چوپانی افتاد كه بی خبر از آنچه در روستا رخ داده بود، گوسفندان را با عصای چوپانی خویش به پیش می راند.

یك لحظه پرنده گمان برد كه چوپانك «موسی» است و آنجا صحرای «سینا» و از خیالش گذشت: این موسای تازه مولود، برای مقابله با كدام فرعون زمان، به دنیا آمده است؟

آن روز، هفتم ماه صفر، صد و بیست و هشت سال پس از هجرت رسول اكرم بود و آن كودك فرخنده پی «موسی» نام داشت. پدرش برترین خلق زمین در آن روزگار، امام جعفر صادق علیه السلام، مادرش بانوی دانا و بزرگوار و پاكدامن «حمیده» بود. معروفترین القاب امام هفتم «كاظم» - یعنی فرو برنده ی خشم - و «باب الحوائج» - یعنی درب حاجات - و كنیه ی آن حضرت «ابوالحسن» بود. معروفترین فرزندان آن بزرگوار، امام هشتم حضرت «علی بن موسی الرضا» علیهماالسلام و «احمد بن موسی» معروف به «شاهچراغ» - مدفون در شیراز - و «حضرت معصومه» - مدفون در قم - هستند.

آن حضرت در سال 148 هجری پس از شهادت پدر بزرگوارش به امامت



[ صفحه 104]



رسید. در آن هنگام 20 سال از سن شریفش می گذشت. پس از 35 سال امامت در حالی كه 55 سال از عمر پر بركتش می گذشت به دست «هارون الرشید» به شهادت رسید.



[ صفحه 105]




[1] مثل حديث «جابر بن عبدالله» و «لوح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها».