کد مطلب:229906 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:308

گلاب
از اتوبوس پیاده شد. پایانه ی مسافربری را به قصد خیابان روبه روی حرم مطهر ترك كرد. همین كه چشمش به گنبد طلای حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) افتاد، شادی لذبتخش و محسوسی، وجودش را گرفت و بی اختیار گفت: «السلام علیك یا علی بن موسی الرضا!».

به سوی حرم مطهر به راه افتاد. می خواست فاصله ی پایانه تا حرم را پیاده طی كند و به پابوس آقا نایل شود! با هر قدم كه برمی داشت گنبد طلا به او نزدیك تر می شد و قلبش آرامش بیشتری می گرفت. چیزی جز زیارت در ذهنش مرور نمی شد. فكر حضور



[ صفحه 76]



در حریم حرم مطهر، او را مانند پری در آسمان، سبك می كرد.

ژاكت قهوه ای كه روی پیراهن آبی بلندش پوشیده و كت مشكی كه پیراهن و ژاكتش كاملا از آن بیرون زده بود، همچنین پارچه های گشاد و كوتاه شلوار مشكی او و شال سفیدی كه بر سر پیچیده و چهره ی آفتاب سوخته اش را، تابلو كرده بود، علاوه بر اینها كفشهایش كه غبار تلاش در روستا را بر روی خود داشت، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا او را از مردمی كه در خیابانهای شهر رفت و آمد می كردند متمایز كند.

تابش خورشید بی تاب كننده بود ولی او در این گرما، بی توجه به اطراف و در حالی كه فقط گنبد طلا و گلدسته هایش را می دید، عصازنان و آهسته به راهش ادامه میداد. چند ساعت مسافرت با اتوبوس، به تنهایی كافی بود تا سرش بهانه ای برای درد بیابد ولی گرمی هوا و تابش خورشید هم بر آن افزوده شده، درد سرش را دو چندان، دهانش را خشك، او را بشدت تشنه كرده و



[ صفحه 77]



موجب شده بود كه آسفالت خیابان جلوی چشمانش موج زند!

سرش طوری درد گرفته بود كه دستش را برای آرامتر شدن درد، روی آن قرار داد. احساس می كرد سرش همپای قلبش می تپد! به روبه روی ورودیهای حرم مطهر كه رسید، خودش را به سایه ای در كنار دیوار رسانید، به عصایش تكیه كرد، چند بار آب اندك دهان خشكیده اش را جابه جا نمود، آن را قورت داد و مجددا به راه افتاد. می خواست تا وقتی زیارت مخصوص آقا را در حرم مطهر، تلاوت نكرده، آب ننوشد!

خودش را به مدخل ورودی صحن قدس رسانید، همین كه می خواست وارد صحن بشود مردی كه موهایش به سپیدی میل كرده بود در حالی كه یك پمپ گلاب پاش بر دوش خود داشت، سر شیلنگ گلاب پاش را روی صورت او گرفت! لحظه ای صورتش با گلاب شست وشو خورد. با اولین برخورد قطرات گلاب با صورتش از جا پرید، به همراه آن نفسش قطع، چشمهایش



[ صفحه 78]



خودبه خود بسته و دهانش باز شد. خنكی لذتبخشی به او دست داد و بلافاصله با صدا نفس كشید. فشار گلاب به حدی بود كه در لحظه ای او را سراپا خیس كرد. بی اختیار بر لبانش صلوات بر محمد (ص) و آل مطهر او جاری شد!

گنبد طلا دیگر خیلی به او نزدیك گردیده بود! رو به سوی گنبد، دست بر سینه، به آقا تعظیم كرده، سلام داد و همان جا روی دو زانو نشست. دسته ی عصا را در دو دست خود قرار داد و سرش را برای لحظاتی روی دستهایش گذاشت.

پیرمرد! عصایش را در كنارش قرار داد و در حالی كه در قلبش شادی از موفقیت و در چهره اش رضایت موج می زد، با حالتی متواضع از حضور در پیشگاه مقدس آقا و بی آن كه متوجه هیچ دردی باشد، زیر لب آغاز كرد: «اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتك علی من فوق الارض و من تحت الثری...».



[ صفحه 81]