کد مطلب:253188 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:261

سخنوری
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تكان دهنده بود. به گونه ای كه آموزگارش در كودكی شیفته ی سخنوری او گردید. آن گاه كه لب به سخن می گشود، روح شنونده اش را تازگی می بخشید و چون او را عتاب می كرد، كلامش چون شمشیری آتشین از جمله های نغز، پیكره ی دشمنش را شرحه شرحه می كرد.

آن گاه كه خصم برای عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن می گشاید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد كه بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می كند. امام می سراید:

ـ بر بلندای كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی كه مردان نیرومند از آنان نگهبانی می كردند، ولی كوه های بلند هم به آنان كمكی نكرد.

ـ سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جایگاه های خویش به زیر كشیده شده و در گودال های قبر افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند.

ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس های فاخرتان؟

ـ كجاست آن چهره های ناز پرورده و پرده نشین تان؟

ـ قبرهاشان به جای آنها ندا در می دهد: بر آن چهره های ناز پرورده اكنون كرم ها می خزند.

ـ چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولی اكنون پس از آن همه شكم بارگی ها، خود، خوراك كرم ها می شوند.

مستی از سر متوكل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می كشید. حاضران می گریستند و متوكل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست كه ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند. [1] .


[1] تذكرة الخواص، ابن الجوزي، تهران، مكتبة النينوي الحديثه، ص 361؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.