کد مطلب:260318 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

هدایت
ابن صباغ مالكی از علمای اهل تسنن، از ابوهاشم جعفری نقل می كند كه گفت: قحطی بسیار سختی در سامرا پیش آمد. معتمد خلیفه ی عباسی دستور داد تا مردم به جهت خشكسالی به نماز استسقا [1] بروند و نماز گزارند.

آنگاه آنان به مدت سه روز، پی در پی برای برگزاری نماز به مصلی رفتند و دست به نیایش و دعا برداشتند اما باران نبارید.

روز چهارم فرا رسید. «جاثلیق» پیشوای اسقفان مسیحی، همراه پیروان و راهبان به صحرا آمدند و به نیایش پرداختند. یكی از راهبان هر وقت دست خود به آسمان بلند می كرد؛ قطرات باران درشت فرو می باریدند و بارش باران آغاز می شد.

روز بعد نیز «جاثلیق» همان كار را تكرار كرد و آن قدر باران بارید كه مردم دیگر تقاضای بارش باران نكردند. این امر موجب حیرت و شگفتی مسلمانان آن دیار شد و تردید در دلشان ایجاد گشت. تا جایی كه بسیاری از مسلمانان تمایل به دین مسیحیت پیدا كردند. خلیفه كسی را برای رفع این مشكل به دنبال حضرت امام عسكری علیه السلام فرستاد.

این ماجرا در زمانی اتفاق افتاد كه امام در زندان به سر می بردند. آن بزرگوار را به پیش خلیفه بردند. معتمد به امام عرض كرد: امت جدت را دریاب كه اینان همگی گمراه شده اند.



[ صفحه 410]



امام فرمود: از جاثلیق و سایر راهبان بخواهید كه فردا سه شنبه در صحرا گردآیند و نیایش كنند.

خلیفه عرض كرد: با توجه به بارش زیاد باران، مردم دیگر طالب آن نیستند. بنابراین رفتن به بیابان چه فایده ای دارد؟

حضرت فرمود: اگر خدا بخواهد، می خواهم تردید را از دل امت جدم بر طرف سازم.

آنگاه خلیفه فرمان داد كه راهبان به همراه پیشوایان خود روز سه شنبه در صحرا جمع شوند.

امام حسن عسكری علیه السلام نیز در بین جمعی عظیم از مسلمانان به صحرا رفتند. سپس مسیحیان و راهبان برای طلب بارش باران به نیایش پرداخته و دست به سوی آسمان دراز كرده و دعا خواندند. لحظاتی بعد ابر آسمان را فراگرفت و قطرات باران فروبارید.

در این هنگام امام دستور داد؛ دست یكی از راهبان را بگیرند و چیزی را كه در بین انگشتان او قرار داشت بیرون آورند. در میان انگشتان راهب، قطعه ای استخوان آدم بود. حضرت استخوان را گرفت و در پارچه ای پیچید. و به راهب اشاره فرمود: اینك طلب باران كن.

راهب دست خود را به سوی آسمان دراز كرد. اما ابر به كنار رفت؛ آنچنان كه خورشید در آسمان نمایان شد. همه مردم از این كار در شگفتی قرار گرفتند.

خلیفه از حضرت پرسید: این استخوان چیست؟

امام فرمود: این استخوان پیكر پیامبری از رسولان الهی است. و اینان این استخوان را از مقبره آن پیامبر برداشته اند؛ و استخوان پیامبری ظاهر نمی شود، مگر آنكه باران بیاید.

خلیفه و همه ی مسلمانان حضرت را تحسین كردند. آنگاه استخوان را آزمودند. بعد از بررسی دیدند آنچه امام فرموده است صحیح می باشد. [2] .



[ صفحه 411]



«اسحاق كندی» یكی از فلاسفه ی مادیگرای عراق بود. او به تألیف و تدوین كتابی پرداخت و در آن كتاب به گمان خود می خواست اثبات كند در قرآن تناقضهایی وجود دارد. بدین منظور مدتها از مردم كناره گرفت و در خانه نشست و با جدیت به این كار پرداخت. روزی یكی از شاگردان «كندی» به حضور حضرت امام عسكری شرفیاب گشت. حضرت به او فرمود: آیا در بین شما مرد آگاه و فهمیده ای نیست كه استادتان را از این كار بیهوده باز دارد؟

او گفت: من یكی از شاگردان استاد هستم؛ چگونه می توانم در این كار یا امور دیگر دخالت كنم و به او اعتراض نمایم؟

امام علیه السلام فرمود: آیا آنچه را كه بگویم به استادتان خواهی رساند؟

او گفت: آری، به اطلاع ایشان خواهم رساند.

حضرت فرمود: به نزد استادت برو و با او از دریچه ی دوستی گفتگو كن و او را در كاری كه انجام می دهد یاری كن. سپس بگو: سؤالی دارم، آیا استاد اجازه می دهد كه آن را مطرح كنم؟ استاد اجازه سؤال خواهد داد سپس بگو: اگر گوینده ی قرآن به نزد تو بیاید، آیا احتمال می دهی كه منظور او از گفتارش، معانی و مفاهیم دیگری است كه تو پنداشته ای و از آن خبر نداری؟

استاد خواهد گفت آری! امكان دارد. چرا كه اگر «كندی» به مطلبی توجه كند، آن را درك می نماید و می فهمد. وقتی كه جواب مثبت شنیدی، بگو: از كجا اطمینان پیدا كرده ای كه مقصود و هدف قرآن همان چیزی است كه تو می گویی؟ شاید گوینده ی قرآن منظور و هدفی داشته باشد كه تو به آن نرسیده ای و عبارات را در غیر معانی و مراد آن بكار می بری.

آن مرد به پیش اسحاق كندی رفت و آنچه را كه حضرت فرموده بود دقیق انجام داد. ابتداء با استاد مهربانی كرد تا بتواند راهی باز كند و سؤال خویش را مطرح سازد. و بعد پرسشش را مطرح كرد. كندی از شاگرد خواست كه سؤال خود را تكرار



[ صفحه 412]



نماید. استاد از شنیدن مجدد سؤال، در فكر فرو رفت و آن را بنا بر لغت و معانی محتمل و بر حسب اندیشه ممكن دانست.

كندی رو به شاگرد خود كرد و او را سوگند داد و گفت: این سؤال از كجا برای تو مطرح شد؟

شاگرد كندی گفت: این سخنی بود كه به خاطرم آمد و از شما سؤال كردم.

كندی گفت: غیر ممكن است تو و افرادی مانند تو به چنین سؤالی راه یابید. حال بگو این سؤال را از كجا آورده ای؟

شاگر گفت: ای استاد! ابومحمد (امام حسن عسكری علیه السلام) آن را به من آموخته است و چنین فرموده بود كه عرض كردم.

كندی گفت: اكنون درست گفتی. چنین سؤالی جز از آن خانواده ی بزرگوار نمی تواند باشد.

آنگاه آنچه را نوشته بود، همه را در آتش ریخت و سوزاند.

-یعقوب بن اسحاق می گوید: به امام حسن عسكری علیه السلام نامه ای نوشتم كه چگونه بنده ای خالق و پروردگار را پرستش كند در صورتی كه او را نمی بیند؟

آن حضرت در پاسخ نوشت: ای ابایوسف، خداوند بزرگتر از آن است كه حتی مولا و ولینعمت من - رسول خدا -او را دیده باشند.

بعد از آن از حضرت سؤال كردم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پروردگار عالم را دیده است؟

حضرت در جواب نامه نوشت: خداوند تبارك و تعالی از نور عظمت و جلالش آنچه داشت به قلب پیامبرش در حد توان او ارائه فرمود.

-ابوهاشم جعفری می گوید:



[ صفحه 413]



شخصی از امام علیه السلام سؤال كرد: چرا زن بینوا از ارث یك سهم، اما مردان دو سهم می برند؟

حضرت فرمود: چون در میدان جنگ و مبارزه، جهاد به عهده ی زن نخواهد بود و نیز پرداخت مخارج با آنان نیست و همچنین پرداختن دیه ی قتلی كه به صورت خطا انجام گرفته به عهده ی مردان می باشد و در این زمینه بر زن چیزی نخواهد بود. به همین علت، مردان دو برابر زنان از ارث برخوردار هستند.

ابوهاشم می گوید: من در پیش خود اندیشیدم و گفتم: آنگاه كه «ابن ابی العوجاء» از حضرت امام صادق علیه السلام همین پرسش را كرده بود، پاسخ همین بود كه اكنون حضرت فرمود.

در حالی كه در این فكر و اندیشه فرو رفته و متحیر بودم؛ ناگاه امام عسكری علیه السلام نظر به من افكند و فرمود: آری ای ابوهاشم؛ همین سؤال را ابی العوجاء كرده بود. بدان و آگاه باش وقتی كه از ما یك سؤال بشود، پاسخ همه ی ما به آن یكی خواهد بود و امامان بعدی نیز همان را خواهند گفت، چنان كه امروز نیز شما همان جواب را شنیدی. اولین و آخرین ما در علم و منزلت مساوی هستند و برای رسول خدا و امیرمؤمنان علیهماالسلام فضیلت و امتیازشان ثابت و برابر است. [3] .

روایت شده است روزی «حسن بن ظریف» به امام حسن عسكری علیه السلام نامه ای نوشت و در نامه ی خود ذكر كرد كه معنای این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد امیرمؤمنان علی علیه السلام چیست؟

«من كنت مولاه فعلی مولاه». یعنی كسی كه مرا مولای خود می داند علی نیز مولای اوست.

امام علیه السلام فرمود: منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بوده است كه علی علیه السلام را به جانشینی خدا برگزیند و حضرت را به امامت امت نصب نماید. و چنان چه اختلافی بین امت ایجاد شود؛ حزب خدا یعنی پیروان حق شناخته



[ صفحه 414]



شوند. [4] .

هروی می گوید: روزی یكی از فرزندان «اسباط» رو به من كرد و گفت: ای هروی! من نامه ای به امام حسن عسكری علیه السلام نوشتم و از بروز اختلافی كه در بین دوستان و یارانش وجود دارد با خبرش ساختم؛ و از حضرت خواستم برای رفع آن دلیلی آشكار فرماید.

امام در پاسخ نامه نوشتند: به راستی خداوند عزیز و جلیل با انسان عاقل گفتگو می كند. هیچ كس نمی تواند بیش از آخرین رسول خدا و سرور پیامبران، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دلیل و نشانه ای بیاورد. در عین حال قومش گفتند كه ساحر و جادوگر است. آری، كسانی كه هدایت پذیر بودند، رسول خدا راهنمایی و هدایتشان فرمود؛ و معجزاتش مایه سكون و آرامش بسیاری از مردم شد؛ و این بدان معناست كه هرگاه خداوند متعال و عزوجل به ما اذن و دستور می فرماید سخن می گوییم. و هرگاه كه ما را از سخن گفتن منع می دارد ساكت می شویم. اگر خداوند دوست می داشت كه حق در پشت پرده بماند و آشكار نشود، پیامبران را به بشارت و مژده دادن و ترساندن مردم بر نمی انگیخت. رسولان خدا در حال ضعف و نیرومندی حق را آشكار و عیان داشتند؛ و گاهی سخن گفتند تا امر خدای بزرگ را تمام كنند و حكمش را تنفیذ [5] نمایند.

آنگاه حضرت رو به من كرد و فرمود:

ای هروی: مردم دنیا چند گروه اند. گروهی آگاه و بر صراط مستقیم و راه نجات قرار دارند و به سوی حق و خداوند متعال دست نیاز دراز كرده اند و به اصول و فروع اسلامی پای بند می باشند و به همه ی آن عمل می كنند. اینان هرگز در دل خویش تردید راه نمی دهند و جز به خدا پناه نمی برند.

ای هروی! گروه دوم كسانی هستند كه حق را از اهل حق نمی گیرند و از آنان درس حق دوستی نمی آموزند. این گروه مانند افرادی می باشند كه روی آب دریا



[ صفحه 415]



سیر می كنند، و آنگاه كه دریا ناآرام می شود، اینان ناآرام هستند و زمانی كه دریا آرام می شود، اینان نیز آرام می گردند. اما گروه سوم كسانی هستند كه شیطان بر آنان مسلط شده است؛ و از روی حسد با اهل حق و انصاف به مخالفت می پردازند و با باطن خویش به دفع حق مشغول می شوند.

ای هروی! آن كسی كه از راه حق و صراط مستقیم دست كشیده است و به چپ و راست می رود، او را به خود واگذار و رهایش كن. چوپان هر وقت بخواهد قادر است با كمترین سعی و كوشش گله را جمع آوری كند. شما از اختلاف بین دوستان ذكری به میان آورده ای. اگر جلالت و بزرگی دلیل باشد، پس تردیدی نیست آنكه در منصب حكم و خلافت حق است، دقیق انجام پذیرفته است یعنی، امام معصوم علیه السلام در تصمیم گیری و فرمان دادن از هر كسی سزاوارتر است.

ای هروی، با كسانی كه در قلمرو حكم تو قرار دارند به نیكی عمل كن و از فاش كردن اسرار و رازهای ما بپرهیز و از ریاست طلبی دوری گزین. بدان این دو امر - فاش كردن اسرار و جاه طلبی - انسان را به هلاكت می رساند.

ای هروی، در مورد سفر به فارس در نامه ذكر كرده ای؛ به سرزمین فارس سفر كن كه خداوند متعال برای تو خیر و خوبی بخواهد. و ان شاءالله در پناه خدا با سلامتی و ایمنی به مصر وارد شوی. آنگاه به افراد مورد اطمینان و دوستانمان سلام مرا برسان و سپس آنان را به تقوا و پرهیزكاری در پیشگاه خداوند متعال دعوت كن و به ادای امانت فرمان بده و بدانان اشاره كن كسانی كه اسرار ما را فاش می كنند، گویی با ما در جنگ هستند.

هروی می گوید: وقتی در نامه ی حضرت به جمله ی با سلامتی و ایمنی به مصر وارد می شوی را خواندم؛ در آن هنگام معنی آن را نیافتم تا اینكه به بغداد رفتم و تصمیم گرفتم از آنجا به سرزمین فارس بروم، ولی موانعی پیش آمد و این سفر برایم میسر نشد. ناچار از همانجا به طرف مصر حركت كردم. [6] .

در این زمان متوجه شدم كه چرا حضرت فرموده است كه به مصر وارد



[ صفحه 416]



می شوم.

«محمد بن الحسن بن میمون» می گوید: روزی نامه ای را به امام حسن عسكری علیه السلام نوشتم و از فقر خویش گله كردم. اما بعد به خود آمدم و متوجه شدم كه مگر حضرت امام صادق علیه السلام نفرمودند: تنگدستی با ما بهتر از بی نیازی با دیگران است و كشته شدن با ما برتر از زنده ماندن با دشمنان ما خواهد بود.

چندی از نوشتن نامه نگذشته بود كه حضرت در پاسخ نامه، نوشته بودند: وقتی گناه دوستداران ما زیاد گردد؛ خداوند عزیز و جلیل، آنان را به وسیله ی فقر از عیب و گناه می رهاند و در همین حال بسیاری از گناهانشان را عفو می فرماید. آنگاه كه در پیش ما هستی و دچار فقر هستی، بهتر از این است كه در نزد دشمنان ما باشی و بی نیاز باشی.

ای محمد! ما برای كسانی كه به ما پناهنده می شوند پناهگاه هستیم؛ و برای آنانی كه از ما بینش و راه صحیح بجویند نور می باشیم و برای افرادی كه به ما متمسك می شوند، نگاهبان هستیم و كسی كه ما را دوست بدارد در قله ی بلند نزدیكی با ماست. و آنكه از ما و راهمان منحرف شود؛ بداند كه به سوی آتش و دوزخ خواهد رفت. [7] .



[ صفحه 417]




[1] نماز استسقاء، نمازي است كه براي طلب باران از خداوند به پا داشته مي شود.

[2] علامه قاضي نورالله شوشتري - احقاق الحق - ج 12 - ص 464. اين حكايت را شش نفر ديگر از علماي بزرگ شيعه و سني نقل كرده اند.

[3] شيخ طبرسي - اعلام الوري - چاپ نجف - ص 374.

[4] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة في معرفة الأئمة - چاپ تبريز ج 3 - ص 303.

[5] تنفيذ، در لغت به معني نفوذ كردن، عبور از چيزي و امضا كردن مي باشد كه در اينجا منظور امضا كردن است.

[6] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة - چاپ تبريز - ج 3 ص 293 و 294.

[7] مدرك بالا - ص 300.