کد مطلب:300727 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:257

گل!


دید،

و در خشت خام!

ای تو!

تو كه با منی!

بی تعارفت گویم:

نه «من»،

و نه «تو»،

در «آینه»،

آری،


در آینه «حتی»،

نتوانستیم دید!

اما او بدید!

و چه خوب!

خوبتر از این، آیا؟!

آیا نه چونان «گل» است؟!

«فاطمه» را می گویمی،

آنسان كه پدر می دیدش،

همان پیرش، و پیامبرش؟! [1] .

اگر نیست،

پس چرا بشكست؟!

و چه «راحت»!

اگر نیست،

پس چرا پرپر؟!

و چه زود!

اگر نیست،

پس چرا به دامان نشست، «آتش» را؟!

و اگر نمی نشست،

این دل من،

آن دل تو،

كه بس عفن بارند،


با كدامین «عطر»،

عطرآگین توانند شد؟!

جانان من!

گل تا به آتش ننشیند،

عطر نخواهد شدن،

و تا نشود،

آن «بقاء» را،

و «بهاء» را،

چگونه اش ارزانی بدارند؟!

فاش می گویم،

و از گفته خود دلشادم، كه:

اگر نبود «عطر» فاطمه،

نبود،

«عالم» را می گویم،

جز یكی «گنداب»،

و نیز «آدم»!

و اگر،

عطر فاطمه می بارید،

بر سر و روی دل ها، همه،

همین تعفن باقی نیز، باقی نبود!

و نیز گفته ات باشم:

شستشویی باید،


كه در پی اش «عطر» ها چه به كار آید!

ورنه،

به چه كار آید؟!

تذكاری چند:

1- آنچه می آید یك سخن است،

اما با دو روی،

یك رویه اش «تاریخ»،

و آن دیگر «اعتقاد»،

و نیز در دو قالب،

یكی «داستان»،

و آن دیگر «تمثیل».

و هم با صبغه ای «ادبی» [2] .

2- داستان است،

و آن نیز فضال «فرض» و «خیال»،

كه خود نیز جهانی است بی هیچ «باید»، و یا «مانع»، و نیز همین بود راز آنكه بتوانستمی حافظ را در همان عهد بیافرینم،

و او نیز دوانش را،

تا مكتبخانه های آن روز را كتاب تعلیم باشد،


و مكتب نشینان را نیز درس آموز!

و قهرمان نخست این داستان نیز در زمره ی آنان!

3- قهرمان دیگر این داستان با نام «اسماء» است،

در نقش «كنیز»،

كنیز والا دخت پیامبر مكرم- ص-،

آری،

هم نام با «كنیز» آن حضرت كه وی نیز به همین نام بوده است.

و در خاتمت نیز همت، و حمایات وافر عزیز مكرم جناب حجه الاسلام و المسلمین سید محمد جواد هاشمی را همچنان سپاس می گذارم.

«محمدرضا رنجبر»



[1] پيامبر فرمود فاطمه گل است.

[2] به عمد به چنين قيدي روي آوردمي،

باشد كه دنبالش «تهييج» آناني باشد كه به دست دارند فلوت «قلم» را،

و من در انتظار تا كه بنوازند بر تار سطور، آهنگين كلماتي چند،

آنهم در اين وادي، كه بس به نيازيم!.