کد مطلب:300730 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:228

سوخته!


بابا!

بابا!

آن درب كه «سیاه» نیست!

بابا!

«سوخته» است!

چرا؟

چرا؟!

چرا؟ بابا!

دخترم!


آرام باش! آرام!

مگر نه آن درب از «چوب» بود؟!

آری، بود!

از چوب بود!

و چوب برای «سوختن» است، دخترم!

مگر نه مادرت، «چوب» ها، همه را، می سوزاند،

تا خانه مان «گرم» شود،

و «سرد» ی ها بروند،

تا «امان» مان را نبرند،

دخترك عفیف من!

دست های كوچك، و نحیف تو، با همین،

با همین سوختن هاست، كه گرم گرم می شود،

و از سردی، و سرما، حفظ...!

و این «دنیا» خانه ای بود، همه «سرد»،

و بس، ناجوانمردانه!

این بود كه خدا خواست...!

بابا!

چه می گویی؟!

مگر ندیده ای كه مادرم «هیزم» ها را می سوزاند،

اما، آن سوخته ی سوخته كه هیزم نیست،

«درب» است، درب!

درب خانه است،


درب خانه را كه نمی سوزانند!

و هیزم ها را هم، مادرم در «خانه» می سوزاند!

اما، اینجا كه خانه نیست،

«كوچه» است بابا!

«كوچه» است!

تازه!

تازه! در هیزم هایی كه مادرم می سوزاند، «میخ» پیدا نمی شود!

و من خودم دیدم میخی «بزرگ»!

در میان «سوخته» های همان درب!

آخ!

بابا! باز هم كه می گریی!

تو را چه می شود؟!

خدایا! چه روز است امروز!

بابا!

اگر از حرف هایم رنجه می شوی، دیگر نمی گویم!

اما تو هم گریه مكن!

راستی، بابا!

كناره ی همان درب دیدم كه چیزی نوشته بود!

خودم دیدم!

نوشته بود؟!

چیزی؟!


كجایش؟!

بیا تا نشانت دهم،

با من بیا!

بیا!

آنجاست!

دیدی؟!

دیدی بابا؟!

برای من هم بخوان!

می خوانی؟!

چی نوشته است؟!

چی؟!

بابا! بابا!

مگر چی نوشته است؟!

آه! صورتت را نزن!

نزن بابا!

نوشته اش چیست مگر؟!!

چیست؟!

دخترم!

نوشته است:

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد


گل؟!

درب؟!

دیوار؟!

یعنی چه؟ بابا!

دخترم! رهایم كن!

رهایم كن!

رهایم كن!