کد مطلب:300741 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

آبیاری


دخترم!

چیست این،

اینكه با تو همراه است؟!

«فانوس» است، خانم!

دخترم!

هوا كه «روشن» است،

و این فانوس هم كه «خاموش»،

پس از چه با خودت به همراه است؟!

خانم!


پدرم، «باغبان» است،

باغبان یكی «باغ»،

باغی «بزرگ»

و آن بزرگ باغ را «مالكی» است،

پدرم را گفته است كه امشب باغش را «آبیاری» نماید.

دخترم!

«آب» كه یار نمی خواهد،

یاری نمی خواهد!

و خود، در جوی روان خواهد شدن،

و می رود به آنجا كه باید،

نه خانم!

چنین نباشد،

كه آب ها اگر یاری نشوند،

و هدایتشان ندارند،

هرز خواهند رفت،

و هدر،

خراب خواهند شد،

و چه خرابی ها كه به بار آرند،

و به جای آنكه به ثمری بنشینند،

و با وجود خود «جنات» و «باغاتی» را بر پای بدارند،


اسیر چاله ها شوند،

و چاه ها!

و آنجا كه نباید، بروند

و آنچه نشاید، بشوند،

آری می باید كه راهنماشان باشد تا كه نگذارد،

هر جا كه خواهند روند،

و اگر به خودشان واگذارند به «شیب ها» تن دردهند،

و «راحت» ها!

خوب، دخترم!

پدرت باغبان است!

اما نگفتی كه این فانوس چرا...؟!

خانم!

خراب است، فتیله گردانش،

و پدرم گفت: پیش فلان برم،

تا كه تعمیرش بدارد،

برای چه؟!

برای «امشب»،

شب «آبیاری»،

كه بی «فانوس» نخواهد شدن،

و پدرم با كمك «نور» همین فانوس، «راه» های آب را مشخص می دارد،


و نیز راهنمایی شان نماید!

دخترم!

و این دنیا نیز چونان «شب» است،

و این زندگی همان «جوی»،

و ما نیز همان «آب» ها،

كه به «هدایت» نیازمندیم،

و با هدایت به «ثمر» خواهیم نشست،

و «عبث» و «بیهوده» نخواهیم شدن،

و چه «بهشتی» كه بر پا خواهیمش ساخت!

و اگر نباشد این «هدایت»،

«نابود» خواهیم شدن،

و «خراب»،

و چه «خرابی» ها كه به بار آریم!

این بود كه خدای پیامبر- ص- را از جهت همین هدایت فرستادش،

و به او نیز «فانوسی» بداد،

كه آن فانوس را، «قرآنش» بخوانند،

و همه اش «نور»، كه بفرمود: انا انزلناه نورا،

اما چه باید كرد كه پیامبر- ص- نیز از مردم است،

و چونان مردمان،

پایانیش باشد،

یعنی، «مرگ»!


و او نیز از این ماجرا با خبر!

و با خبر داشت، نیز، همه را، از این ماجرا!

و همینجا بود كه خدای از جهت تداوم آن هدایت پیامبرش- ص- را مامور داشت تا باغبانی دیگر، كه او نیز «امینی» است «مهربان»، اعلامش بدارد،

این بود كه در «آخرین» بازگشت،

از شهر خدای، «مكه»،

در آن نقطه كه كاروانیان از هم «جدایی» شان می بود،

و هر كس راه خود را می گرفت،

«فریاد» برآورد، و آن جماعت «انبوه» را مخاطب داشت كه:

علی خیر من اخلفه فیكم،

و هو الامام و الخلیفه بعدی،

علی- ع- «بهترین» كسی باشد كه او را «جانشین» خویش می دانم در میان «شما»،

«او» پس از من «امام» است شما را، و «خلیفه».

و نپایید چندان زمانی كه پیامبر خدای از «دنیا» برفت،

و «خانه»، خانه «عایشه» بود، همسر پیامبر- ص-،

و پیامبر- ص- آسوده، و آرام، آرمیده بود،

و علی،

در كار «تغسیل» و «شستشوی» آن اندام مطهر،

و «فاطمه»- س-،

و فرزندانش «حسن»- ع- و «حسین»- ع-،


و «زینب» و «ام كلثوم»،

و نیز «عباس» عموی علی،

و «زبیر»،

نشسته،

و می باریدند،

چه «اشك ها» را!

در همان لحظه های سنگین غم كه می شست دستان علی- ع- پیامبر را،

به گوش هامان رسید،

یكی «بانگ» بلند!

و آن نبود،

جز، الله اكبر!

علی- ع- با شگفت عمویش عباس را، خطاب داشت:

عمو! این چه «تكبیر» است؟!

یعنی چه؟!

و عباس گفتش: معنی اش آنست كه شد،

آنچه نباید شدن!

و همه در شگفت تمام كه فریادی برآمد،

و هر لحظه اش فراتر و رساتر، كه:

بیرون بیایید!

بیرون بیایید!

وگرنه به «آتش» خواهیم كشیدن


«همه» تان را!

دخت والای پیامبر اسلام به در خانه آمد،

و روبرویش دید «عمر»!

كه آتشیش در دست بود،

و بگفتش: عمر! ماجرا از چه قرار است؟!

خبر چیست؟!

و او بگفت:

«علی»، «عباس» و «بنی هاشم»، با هم به «مسجد» آیند،

و با «خلیفه» پیامبر- ص- بیعت نمایند!

فاطمه اش گفت: كدام «خلیفه»؟!

خلیفه مسلمانان كه هم اكنون در درون خانه است،

و بر بالین پیكر پاك پیامبرش- ص- بنشسته است!

و او گفت: «نه»،

از این لحظه،

امام المسلمین «ابوبكر» است،

و مردم نیز با او «بیعت» نمودند،

و «علی» نیز باید...!

و اگر نیاید،

خانه را به آتش خواهیم كشید،

مگر بپذیرد آنچه پذیرفته اند جماعت مسلمین!

خانم!


آخر چرا؟!

مگر نه آنست كه «مالك» هر چه هست یعنی خدای، پیامبرش را مامور داشت تا ابلاغ دارد كه از پس او كیست؟

و فانوس به دست كدام است؟!

آری، دخترم!

ابلاغ داشت،

اما!

اما چه؟!

دخترم!

«فانوس» را دریاب!

كه پدر به انتظار است،

و این رشته نیز سری دراز دارد،

اگر خدایم خواهد،

فردا خواهمت گفت.